بچه های گل گفتمان
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

احمد شاملو

4 مشترك

اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 20/9/2007, 13:52

درود

شاعری که در حقش کوتاهی های زیادی شد

یادش گرامی بادflower
روحش شادflower


اين مطلب آخرين بار توسط در 20/9/2007, 15:18 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 20/9/2007, 15:17

در چار راه ها خبری نیست :

یک عده می روند

یک عده خسته باز می آیند



و انسان * که کهنه رند خدایی است بی گمان *



بی شوق و بی امید

برای دو قرص نان

کاپوت می فروشد

در معبر ِ زمان .





در کوچه پشت ِ قوتی یِ سیگار

شاعری



ِاستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را :



**انسان خداست . حرف من این است . گر کفر یا حقیقت ِ محض است این سخن ،

انسان خداست. آری . این است حرفِ من ! **



......................................

از بوق ِ یک دوچرخه سوار ِ الاغ ِ پست ،

شاعر ز جای جست و مدادش ، نوکش شکست .
کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف Melika 20/9/2007, 15:47

احمد شاملو

احمد شاملو در سال 1304 شمسی به دنيا آمد. پس از آنكه تحصيلات ابتدايي و متوسطه را به پايان رسانيد به كار نوشتن روي آورد و از سال 1319شمسی نوشته ها و مقالاتش در مطبوعات منتشر شد. در سال 1326 شمسي نخستين مجموعه اشعارش كه شامل قطعات نثر و نظم او به نام "آهنگهاي فراموش شده" بود به چاپ رسيد. شاملو مجموعه ديگري از اشعارش را به نام قطعنامه به چاپ رسانيد و پس از چندي جزوه اي ديگر به نام"23" از او انتشار يافت كه اين دو كتاب، هياهويي در ميان شاعران مخصوصاً شعراي نوپرداز به وجود آورد و منشا تحولي شد كه از آن عده كثيري شاعر جوان پديد آمد. شاملو چندي سردبير مجله سخن نو و مدتي سردبير مجله علمي و روزنامه هنرنو و مجله روزنه بود و آهنگ صبح را با همكاري ديگران منتشر ساخت. استاد احمد شاملو در تاريخ اول مرداد سال 1379 شمسی دار فاني را وداع گفت.
Melika
Melika
عضو

انثى تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-09-04

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف Melika 20/9/2007, 15:51


همه
ارزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی بر حضور وهن
و دنج رهایی بر گزیر حضور
ساهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست




Melika
Melika
عضو

انثى تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-09-04

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 21/9/2007, 05:56

درود دوست عزیز flower

ممنون از توجهتون



بعضی وقت ها تو بعضی از کلماتش غرق می شم
مثلاً همین شعری که گذاشتم
چرا گفته دچرخه سوار؟
دوست دارم نظر دوستان رو بدونم

خودم به نتایج جالبی رسیدم flower
کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف j.j 22/9/2007, 07:46

خب حتما منظور ازشاعر خود شاملو بوده و در اون زمان چون دوچرخه در همه جا تنها وسيله نقليه ايي بوده كه تقريبا همه داشتند بنابراين ميشه نتيجه گرفت كه يك روزي يك دوچرخه سواري از كوچه آقاي شاملو رد ميشده و صداي نا هنجار بوق دوچرخه اش (از اون بوق هايي كه بادي بود و با فشار دست بر روي دمنده اش ميگفت بب ببو khejalat ) ايشون رو از جا پرونده و نوك مدادش هم شكسته بهمين سادگي flower
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 22/9/2007, 15:31

j.j نوشته است:خب حتما منظور ازشاعر خود شاملو بوده و در اون زمان چون دوچرخه در همه جا تنها وسيله نقليه ايي بوده كه تقريبا همه داشتند بنابراين ميشه نتيجه گرفت كه يك روزي يك دوچرخه سواري از كوچه آقاي شاملو رد ميشده و صداي نا هنجار بوق دوچرخه اش (از اون بوق هايي كه بادي بود و با فشار دست بر روي دمنده اش ميگفت بب ببو khejalat ) ايشون رو از جا پرونده و نوك مدادش هم شكسته بهمين سادگي flower

ماشین و درشکه و... هم کم نبوده‌khejalat
می تونست خیلی چیزای دیگه بگه khejalat
فروشنده دورهگرد و......
flower

به نظر من دلیل دیگه ای دارهflower


اين مطلب آخرين بار توسط در 22/9/2007, 16:07 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 22/9/2007, 16:03

آنكه می‌گوید دوستت میدارم
خنیاگر غمگینی است
كه آوازش را
از دست داده است

ای کاش عشق را زبان سخن بود.

هزار كاكلی شاد در چشمان تست
هزارقناری خاموش در گلوی من

عشق را ای كاش زبان سخن بود.

آنكه می‌گوید دوستت می‌دارم
دل اندهگین شبی‌ست
كه مهتابش را می‌جوید

ای كاش عشق را زبان سخن بود.

هزار آفتاب خندان در خرام تست
هزارستاره گریان در تمنای من


عشق را ای كاش زبان سخن بود.

کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف j.j 30/9/2007, 07:27

کرگدن نوشته است:
j.j نوشته است:خب حتما منظور ازشاعر خود شاملو بوده و در اون زمان چون دوچرخه در همه جا تنها وسيله نقليه ايي بوده كه تقريبا همه داشتند بنابراين ميشه نتيجه گرفت كه يك روزي يك دوچرخه سواري از كوچه آقاي شاملو رد ميشده و صداي نا هنجار بوق دوچرخه اش (از اون بوق هايي كه بادي بود و با فشار دست بر روي دمنده اش ميگفت بب ببو khejalat ) ايشون رو از جا پرونده و نوك مدادش هم شكسته بهمين سادگي flower

ماشین و درشکه و... هم کم نبوده‌khejalat
می تونست خیلی چیزای دیگه بگه khejalat
فروشنده دورهگرد و......
flower

به نظر من دلیل دیگه ای دارهflower
منظور من اين هست كه اين يك اتفاق واقعي بوده و بوق يك دوچرخه سوار موجب شوك و شكسته شدن مداد شده نه بوق درشكه و ماشين khejalat بنابراين اگه بوق درشكه سوار بود مي گفت بوق درشكه و اگر بوق ماشين سوار بود مي گفت بوق ماشين و....Very Happy
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف j.j 30/9/2007, 07:37

نميدونم نام پروين غفاري براي شما آشنا هست يا نه ولي اجازه بديد بخاطر مطلبي كه از شاملو در كتاب خاطراتش آورده قسمتي از خاطراتش رو با هم مرور كنيم


احمد شاملو 4zokh8y


قسمتي از خاطرات پروین غفاری
کتاب تا سیاهی خاطرات پروین غفاری بعد از سخن ناشر و مقدمه در دوازده بخش به روایت خاطرات نویسنده آن پرداخته و در پایان بخشی بعنوان پایان سخن و شناسنامه فیلم های پروین غفاری و نمایه و آلبوم تصاویر صفحات این کتاب را به پایان رسانده اند. موضوع خاطرات که به شیوه یک رمان پاورقی گونه ولی جذاب تنظیم شده به این شرح است: پروین از خانواده متوسطی بیرون می آید که پدرش از مبارزان علیه استبداد در جنبش مشروطیت بوده و در واقعه به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف از ناحیه پا آسیب دیده و کارمند بازنشسته مجلس شورای ملی نیز بوده است. پروین در سن پانزده سالگی به عقد علی پسر سرتیپ اسعدی نظام در می آید، اما قبل از انکه به خانه شوهر برود به خاطر زیبایی خیره کننده اش مورد توجه شاه جوان ایران قرار می گیرد تا جاییکه به گفته راوی شاه با قیافه ناشناس به تعقیب وی می پرداخته است.
این در زمانی است که فوزیه دختر ملک فاروق و همسر اول شاه ایران بخاطر اختلافاتش با شاه و اطرافیانش با قهر ایران را ترک کرده و به نزد خانواده خود در مصر می رود.
شاه با کمک حسین فردوست (همان پیشکار معروف و جنجالی اش) و با کمک مادر پروین و ارسلان خلعتبری باعث متارکه میان پروین و شوهرش شده و پروین را به کاخ خویش فرا می خواند. پروین نیز به سودای تکیه زدن به صندلی ملکه ایران به تصور اینکه شاه او را به همسری می گیرد روابط نزدیکی با شاه بر قرار کرده تا جائیکه از شاه ایران حامله می شود.
شاه وقتی از این موضوع با خبر می شود با تهدید و تطمیع از پروین می خواهد تا بچه اش را سقط نماید و بعد از کمی مقاومت و ادامه فشارهای شاه و اطرافیان پروین حاضر می شود در قبال دریافت خانه ای در خیابان کاخ بچه اش را توسط دکتر پزشکیان و زیر نظر پروفسور عدل سقط نماید.
شاه برای دلخوش ساختن پروین و حفظ روابطش با او طی یک صحنه سازی نمایشی در جمع خانوادگی اش توسط حسن امامی (امام جمعه آن زمان تهران) پروین را به صیغه خود در می آورد.
شاه در کنار سایر معشوقه هایش به روابط خویش با پروین نیز ادامه داده تا اینکه با دسیسه ها و توطئه چینی های اشرف شاه پروین را از خود می راند و بعد از این وضعیت پروین مورد توجه و لطف! دکتر ایادی (پزشک مخصوص شاه) و بعد هم مورد توجه غلامرضا برادر شاه قرار گرفته و روابطی هم با آنها برقرار می سازد.
تا اینکه در سال 1328 فردوست همانطور که واسطه آشنایی میان شاه و پروین بود واسطه جدایی آنها نیز می شود و با پرداخت مقادیری وجه از طرف شاه به پروین پایان این پیوند نا مبارک را اعلام می کند.
بعد از این واقعه پروین به قصد انتقام از شاه و تحقیر او خود را به معروفه ای بدنام تبدیل ساخته و به شمع بزم شب نشینی های اشراف و محافل هنری آنزمان مبدل می سازد، این در حالی است که خبر فسق و فجورهای پروین از طریق مادرش و بواسطه ساواک به گوش شاه می رسد.
آوازه پروین به عنوان زن معروفه و زیبای پایتخت موجب می گردد او با لقب مو طلایی شهر ما معروف شود و داستانی به همین نام درباره او در یکی از جراید آن روزگار منشر گردد و وی در فیلمی به همین نام نقش خود را خودش بازی نماید!
پروین غفاری بعد از جدایی از شاه به عروسکی برای آدم های با نفوذ گذشته و برخی از اشراف و افراد متمول هوسباز تبدیل می گردد. او این رسوایی را برای خود می خرد تا بدین طریق محمد رضا شاه را که موجب بدنامی و رسوائی او شده تحقیر نماید و اما قبل از اشاره به چهره های هنری اشاره ای به گفته های پروین غفاری در مورد دو شخصیت مهم تاریخی یعنی ناصر فخر آرایی (ضارب شاه در سال 1327) و دکتر محمد مصدق (پیشوای ملت ایران در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران) می پردازیم:
راوی خاطرات درباره اولی می گوید: همین جا درباره ناصر فخر آرایی ضارب شاه در واقعه دانشگاه بگویم که معشوقه ای به نام مهین اسلامی داشت، این زن بعدها یکی از دوستان صمیمی من شد و در اکثر بزم ها و محافل و شب نشینی های منزل من شرکت می کرد و سر انجام نیز با سرگرد شریف ازدواج کرد. شریف افسری بود که پس از واقعه پانزده بهمن 1327 و دستگیری مهین اسلامی، به جرم ارتباط با ناصر فخر آرایی زندانی شد. در زندان با مهین آشنا شد و پس از آزادی از زندان با او ازدواج کرد. سرگرد شریف عاقبت خوشی نداشت. او پس از انقلاب اسلامی به طرزی مشکوک کشته شد و تا آنجا که من شنیدم گویا قاتلین او را خفه کرده بودند.(ص62)
و اما درباره دکتر محمد مصدق آورده است: آن روز از سر کنجکاوی، من و مادرم به جلسه دادگاه رفتیم تا پیرمردی را از نزدیک ببینیم که ستون های کاخ شاه را به لرزه درآورده بود. تنها چیزی که از مصدق در آن دادگاه بخاطر دارم اینکه ملکه اعتضادی با دختر خاله اش که او نیز پری غفاری نام داشت به قصد خود شیرینی به مصدق گفتند: پیرمرد چرا می لرزی؟ و مصدق نیز در پاسخ گفت: خانم منار جنبان اصفهان هم می لرزد من که پیرمردی بیش نیستم.
پروین ضمن اشاره به حضور اکثر موسیقی دانان و شعرا در میهمانی هایی که در منزلش یا منزل دو ستانش برگذار می شد، می نماید در این باره آورده است: از شاعرانی که در وصف من شعرهایی سروده بودند می توانم از معینی کرمانشاهی، ابوالحسن ورزی، رهی معیری، ابراهیم صهبا، باستانی پاریزی، سرهنگ فردی و مرحوم مهدی رئیسی که از دوستان نزدیک رهی بود یاد کنم. این هم نمونه هایی از شعر هایی که در وصف من سروده اند:

باستانی پاریزی:
کساد شاهد بازاری آنجاست
که پاتوق بی غفاری آنجاست


معینی کرمانشاهی:
من آن دیر آشنا را می شناسم
من آن شیرین ادا را می شناسم
به زور وزر نگردد رام هرکس
من آن بی اعتنا را می شناسم
محبت بین ما کار خدا بود
از اینجا من خدا را می شناسم


سرهنگ فردی:
محفل ما که پر از دلبری و دلداریست
شمع جمع همه یاران پری غفاری است

مهدی رئیسی:
پری رویی که مویش نقره فام است
قمر دربان و پروینش غلام است
ره دل می زند هر تار زلفش
تو گویی هر خم موئیش دام است.

در ادامه پروین به خاطراتش درباره قمرالملوک وزیری، داریوش رفیعی، مرضیه، پرویز یاحقی و... می پردازد. از روزهای تنهایی و بیماری قمرالملوک در سنین کهولت، از رابطه عاشقانه مرحوم داریوش رفیعی با پروین غفاری و همچنین رابطه اش با زنان دیگر، منجمله خانم پروین ساجدی (خیربخش).
در این زمینه می نویسد: از دیگر زنانی که شنیده ام با رفیعی دوستی داشت، پروین ساجدی (خیربخش) همان هنرپیشه فیلم های فارسی است که با نام فروزان معروف شد. البته رابطه فروزان و رفیعی بایستی متعلق به دوران قبل از هنرپیشگی و معروفیتش باشد. فروزان دختر یک قهوه چی به نام عبد العظیم خیربخش از اهالی بندر پهلوی و مادرش منصوره...
کاشف او به عنوان هنرپیشه، سیامک یاسمی بود که در سال 1341 پس از آشنایی با او در فیلمی که مهدی میثاقیه در تدارک آن بود نقشی به فروزان داد.
راوی خاطرات در ادامه آورده است: سال 1337 سال بدی برای من بود چون در این سال داریوش رفیعی درگذشت. با اینکه ما همدیگر را دوست داشتیم اما او اعتیادش را بیش از من می خواست و حاضر نبود برای رسیدن به من از آن بگذرد.
و اما چه شد که پروین غفاری به موطلایی شهر ما معروف شد. خود پروین غفاری در این باره آورده است: که یکی از دشمنان من زنی بنام ثریا شقاقی بود که داریوش رفیعی را تا سرحد مرگ دوست می داشت. اما داریوش به خاطر من به او بی اعتنایی می کرد. بعدها این زن با مهندس عبدالله والا برادر شاعره معروف لعبت والا ازدواج کرد و ثمره این ازدواج و دشمنی با من داستان بی مایه و سراپا دروغی به نام مو طلایی شهر ما بود که در مجله تهران مصور چاپ شد و در آن تصویری دروغین از من ترسیم شد و کسانی که آن را خوانده اند به یاد دارند. با تمام این احوال همین داستان دروغ مجله تهران مصور به شهرت آنچنانی من دامن زد و نتیجه این شد که وقتی میثاقیه به من گفت که تصمیم دارد فیلمی به نام مو طلایی شهر ما تهیه کند، پذیرفتم: ه در آن نقش خودم را ایفا کنم.
و اما در قسمت های انتهایی کتاب پروین غفاری از برخی هنرمندان و نام آوران عرصه هنر و فرهنگ تعبیرات تند و گاها هتاکانه ای بکار می برد که برخی از آنها در ذیل می آید.

پروین غفاری در مورد مرحوم احمد شاملو چنین می نویسد: شاملو تا آنجا گه من به یاد دارم فرد پر مدعایی بود که در بعضی مطبوعات اشعاری نیز چاپ می کرد و ادعای رفاقت و همنشینی با نیما یوشیج را هم داشت. اما در عرصه سینما کارهای او از مبتذل ساز ترین کارگردانان و فیلمنامه نویسان نیز مبتذل تر بود و.. (ص 111)

آشنایی من و شاملو از استودیو میثاقیه شروع شد. بی سواد بود اما خیلی ادعا داشت. همیشه مات بود و به چیزی فکر می کرد.... شاملو به دربار بخصوص فرح نزدیک بود و یک بار نیز هزینه سفر استعلاجی او به اروپا را فرح تامین کرد. (ص 119)

و اما نقطه نظرات پروین غفاری راجع به سایر هنر مندان:
هایده و مهستی
با هایده و مهستی و دو برادرشان، اکبر و رضا سالرپور دوست بودم.اکبر سالر پور دارای دو همسر بود، یکی نیره که ایرانی بود و دوم الگا گکه یونانی بود و همگی آنها به محافل و مجالس شبانه من می آمدند و ...
گوگوش
گوگوش را من از دوران کودکی اش می شناختم. وی دختر یک مهاجر از آذربایجان شوروی به نام صابر آتشین بود که در یک سیرک کوچک به کارهای آکرو باتیک اشتغال داشت و دختر کوچک او هم در فواصل برنامه با رقص و آواز خود تماشاگران را سر گرم می کرد. گوگوش در دوران دوشیزه گی اش معصومیتی خاص داشت و به همین دلیل در میان مردم مقبولیتی یافت. اما بعدها به دربار نزدیک شد و در محافل شبانه دربار به اجرای برنامه پرداخت و....
آرمان
نام اصلی آرمان آرامائیس هوسپیان بود. آرمان بازیگر خوبی بود و با قدرت جلوی دوربین ظاهر می شد اما قدرت بازیگری او بدون خوردن مشروب جلوه نمی کرد آرمان تنها ایرادی که داشت دائم الخمر بود و اگر قبل از شروع بازی مشروب مفصلی نمی خورد، نمی توانست بازی کند. سکانس های افتتاحیه طوفان در شهر ما به خصوص در صحنه های ورود دیوانه فراری (آرمان) به خانه متروک در یک شب بارانی، با بازی آرمان بسیار عالی از کار درآمده است.
محمد علی فردین
فردین با فیلم چشمه آب حیات به کارگردانی سیامک یاسمی وارد سینما شد. با فیلم مو طلایی شهر ما هم من و هم فردین مشهور شدیم و او به خواسته اش یعنی پول و ثروت رسید و تضاد شخصیت او با قهرمان فیلم هایی که بازی می کرد روشنتر شد. تماشاچی فیلم های او فکر می کرد که فردین همانند شخصیت فیلم هایش فردی جوانمرد و خاکی است و دشمن ظالمان و اغنیا، در حالی که خود او در شمار این اغنیا بود و به تنها چیزی که فکر نمی کرد مردم محروم بود.
بهروز وثوقی
شاید کمتر کسی بداند که وثوقی قبل از اشتهار به عنوان یک بازیگر، در نقش سیاهی لشکر در فیلم ها ظاهر می شد و هر روز با سماجت به در خانه کارگردان ها و یا استودیو های فیلمبرداری می رفت تا بتواند در فیلمی نقشی هر چند ناچیز دست و پا کند.
در بر شمردن عوامل موفقیت و معروفیت بهروز، یک عامل بسیار عمده را نباید فراموش کرد و آن هم تاثیر مادی و معنوی یکی از دوستان من، پوری بنایی بود. داستان روابط آنچنانی او و اشرف خواهر شاه آنقدر معروف است که نیازی به توضیح بیشتر از جانب من نیست.
همین روابط و سوء شهرت وثوقی در ماجراهایش با اشرف سبب شد که با مشاهده علائم پیروزی انقلاب، او امنیت خود را در خطر دیده و فرار را بر قرار ترجیع دهد.
خلاصه کلام اینکه وثوقی استعداد خود را با بازی در گوزن ها و صحبت کردن در این فیلم بجای خودش ثابت کرد. اما دریغا که خاندان پهلوی، همانگونه که هستی مرا بر باد داد، با دست اشرف او را به نقطه ای رساند که سر انجام سر از غربت درآورد.
مهوش
با اینکه مهوش و قمر هیچگاه با هم قابل مقایسه نیستند اما یک وجه مشترک بین این دو وجود داشت و آن هم دست و دلبازی و گرفتن دست محرومان و کمک به فقرا بود. مهوش نیز درآمد خود را صرف بینوایان می کرد و به همین دلیل به هنگام مرگش تشیع جنازه با شکوهی را شاهد بودم.
انجوی شیرازی
مرحوم انجوی شیرازی یکی از دوستان نزدیک صادق هدایت بود. در اکثر میهمانی هایی که اهل ادب و شعر جمع بودند او حاضر بود. چندین بار به همراه رهی معیری و ابوالحسن ورزی به خانه من آمده بود.
خسرو گلسرخی
او هیچگاه از من خوشش نمی آمد و از دیدار با من اجتناب می کرد. در ملاقات های ما او هرگز حرف نمی زد بلکه فقط گوش می کرد. ماجرای دادگاه و دفاعیات خسرو نیز کاخ سیاه شاه را لرزاند
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 3/10/2007, 05:32

j.j نوشته است:
کرگدن نوشته است:
j.j نوشته است:خب حتما منظور ازشاعر خود شاملو بوده و در اون زمان چون دوچرخه در همه جا تنها وسيله نقليه ايي بوده كه تقريبا همه داشتند بنابراين ميشه نتيجه گرفت كه يك روزي يك دوچرخه سواري از كوچه آقاي شاملو رد ميشده و صداي نا هنجار بوق دوچرخه اش (از اون بوق هايي كه بادي بود و با فشار دست بر روي دمنده اش ميگفت بب ببو khejalat ) ايشون رو از جا پرونده و نوك مدادش هم شكسته بهمين سادگي flower

ماشین و درشکه و... هم کم نبوده‌khejalat
می تونست خیلی چیزای دیگه بگه khejalat
فروشنده دورهگرد و......
flower

به نظر من دلیل دیگه ای دارهflower
منظور من اين هست كه اين يك اتفاق واقعي بوده و بوق يك دوچرخه سوار موجب شوك و شكسته شدن مداد شده نه بوق درشكه و ماشين khejalat بنابراين اگه بوق درشكه سوار بود مي گفت بوق درشكه و اگر بوق ماشين سوار بود مي گفت بوق ماشين و....Very Happy
نه
به نظر من یعنی هر کسی می تونه باشه
اون زمان درشکه سوار ها یا ماشین شوار ها یه قشر خاصی بودن
ولی دوچرخه سوار هر کسی می تونه باشه
مرد - زن - پیر - جوان - بچه و....
منظورش اینه که فرقی نمی کنه که کی بوده و می تونه تک تک آدمهای اون جامعه باشهflower
کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف j.j 7/10/2007, 08:39

کرگدن نوشته است:
j.j نوشته است:
کرگدن نوشته است:
j.j نوشته است:خب حتما منظور ازشاعر خود شاملو بوده و در اون زمان چون دوچرخه در همه جا تنها وسيله نقليه ايي بوده كه تقريبا همه داشتند بنابراين ميشه نتيجه گرفت كه يك روزي يك دوچرخه سواري از كوچه آقاي شاملو رد ميشده و صداي نا هنجار بوق دوچرخه اش (از اون بوق هايي كه بادي بود و با فشار دست بر روي دمنده اش ميگفت بب ببو khejalat ) ايشون رو از جا پرونده و نوك مدادش هم شكسته بهمين سادگي flower

ماشین و درشکه و... هم کم نبوده‌khejalat
می تونست خیلی چیزای دیگه بگه khejalat
فروشنده دورهگرد و......
flower

به نظر من دلیل دیگه ای دارهflower
منظور من اين هست كه اين يك اتفاق واقعي بوده و بوق يك دوچرخه سوار موجب شوك و شكسته شدن مداد شده نه بوق درشكه و ماشين khejalat بنابراين اگه بوق درشكه سوار بود مي گفت بوق درشكه و اگر بوق ماشين سوار بود مي گفت بوق ماشين و....Very Happy
نه
به نظر من یعنی هر کسی می تونه باشه
اون زمان درشکه سوار ها یا ماشین شوار ها یه قشر خاصی بودن
ولی دوچرخه سوار هر کسی می تونه باشه
مرد - زن - پیر - جوان - بچه و....
منظورش اینه که فرقی نمی کنه که کی بوده و می تونه تک تک آدمهای اون جامعه باشهflower
در اين فرض بايد ميگفت صداي عربده يا جيغ يا فرياد يا دادو بيداد يا بلند يا صحبت يك نفر khejalat نه اينكه بگه صداي بوق يه دوچرخه سوار چون هركسي هم در اون زمان نميتونسته دوچرخه بخره flower
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف کرگدن 11/10/2007, 04:17

j.j نوشته است:
در اين فرض بايد ميگفت صداي عربده يا جيغ يا فرياد يا دادو بيداد يا بلند يا صحبت يك نفر khejalat نه اينكه بگه صداي بوق يه دوچرخه سوار چون هركسي هم در اون زمان نميتونسته دوچرخه بخره flower

عربده کشیدن به قشر خاصی بر می گرده که عموماً سطح فرهنگی پایین تری دارن

ولی دوچرخه رو افراد بیشتری سوار می شن با هر سطح سواد و.....
کرگدن
کرگدن
عضو ثابت

ذكر تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-09-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف j.j 14/10/2007, 11:41

منظورم اون عربده كشي نيست مثلا فرياد صدا كردن مادر گم كرده فرزند flower
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

احمد شاملو Empty رد: احمد شاملو

پست من طرف Ahoo 5/4/2008, 17:34

فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آنچنان توانا نیست
که پا سر یاس بتواند نهاد.
***
بر بستر سبزه ها خفته ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
و با امیدی بی شکست
از بستر سبزه ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
***
اما یاس آنچنان توناست
که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست !
فریادی
و دیگر
هیچ !



Ahoo
مهمان

انثى تعداد پستها : 4
موقعيت : The Scandinavian Peninsula in Northern Europe
Registration date : 2008-04-05

http://www.oracle.com/index.html

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد