بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
+10
dehaty
naz khatun
Sophia
soltaneabha
samy_totti
JordaN
ali bamaram
j.j
Desideria
oscar
14 مشترك
صفحه 7 از 8
صفحه 7 از 8 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سلام دادا خوبی؟ میبینم که رفتی خونه باز
چند تا خاطره خیلی باحال برام داشت
یکی من و سارایی روشنفکر
اون سکنجبین خوردن من و ریختن رو دی وی دی ایمی
پارک لاله و سعید ویار مرغ 8 تکه
kiss in metro
نصف شب و من خواب و جماعت بیدار
اون بحث داغ و طرفداری های امید
آجی ماری و روشنفکری و کلید رو کادو
نمایشگاه و بچه ها....
عععععععععععع یه شاهنامه میشه ها
چند تا خاطره خیلی باحال برام داشت
یکی من و سارایی روشنفکر
اون سکنجبین خوردن من و ریختن رو دی وی دی ایمی
پارک لاله و سعید ویار مرغ 8 تکه
kiss in metro
نصف شب و من خواب و جماعت بیدار
اون بحث داغ و طرفداری های امید
آجی ماری و روشنفکری و کلید رو کادو
نمایشگاه و بچه ها....
عععععععععععع یه شاهنامه میشه ها
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
ali bamaram نوشته است:سلام دادا خوبی؟ میبینم که رفتی خونه باز
چند تا خاطره خیلی باحال برام داشت
یکی من و سارایی روشنفکر
اون سکنجبین خوردن من و ریختن رو دی وی دی ایمی
پارک لاله و سعید ویار مرغ 8 تکه
kiss in metro
نصف شب و من خواب و جماعت بیدار
اون بحث داغ و طرفداری های امید
آجی ماری و روشنفکری و کلید رو کادو
نمایشگاه و بچه ها....
عععععععععععع یه شاهنامه میشه ها
خو وقتي ميدونم اجي ماري كاري نداره ميگم وگرنه نميگفتم
اصلنشم ديگه ني مي يااااااااااااااااااااااااااااام
اصلنم ديگه من لام تا كام هيچ نيمگووام...
*ببينم داستان كليد رو كادو چي چيه ست؟
حالا غريبه هم شديم ديگه....
نتجه گيري اخلاقي اين سفر جناب بامرام: كشف روشنفكران جامعه
حالا يه خصوصيت خوب داشتم اينقد نگو ديگه..بذار مخفي بمونه....(خواهش ميكنم تشويقم نكنيد...ا واااااااااا)
يه سوال: روشنفكري بهتره يا ........بودن؟؟؟؟؟
saraironi- گفتمانی
- تعداد پستها : 63
موقعيت : تهران غربي
Registration date : 2007-05-19
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
............ بودن
عجب حالی میده
لهجه من داره جهانی میشه
عجب حالی میده
لهجه من داره جهانی میشه
oscar- عضو ویژه
- تعداد پستها : 618
Age : 39
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سعید برو حال کن حتی سارا هم داره با تو به زبون خودت حرف میزنه
خدا بگم چیکارت کنه من که تا چند روز اینجا مشهدی و اصفهانی قاطی حرف میزدم
خدا بگم چیکارت کنه من که تا چند روز اینجا مشهدی و اصفهانی قاطی حرف میزدم
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اتفاقا کار خیلی درستی کردی سارایی واقعا باید بهت لوح تقدیر بدم خیلی روشنفکری جدی میگم اون روز به محض اینکه به ماری گفتم تو ادم روشنفکری هستی یا نه سریع گفت ااااااا میخوای .... راحت باش لازم نبود یه ساعت مقدمه چینی کنم و ایناsaraironi نوشته است:ali bamaram نوشته است:سلام دادا خوبی؟ میبینم که رفتی خونه باز
چند تا خاطره خیلی باحال برام داشت
یکی من و سارایی روشنفکر
اون سکنجبین خوردن من و ریختن رو دی وی دی ایمی
پارک لاله و سعید ویار مرغ 8 تکه
kiss in metro
نصف شب و من خواب و جماعت بیدار
اون بحث داغ و طرفداری های امید
آجی ماری و روشنفکری و کلید رو کادو
نمایشگاه و بچه ها....
عععععععععععع یه شاهنامه میشه ها
خو وقتي ميدونم اجي ماري كاري نداره ميگم وگرنه نميگفتم
اصلنشم ديگه ني مي يااااااااااااااااااااااااااااام
اصلنم ديگه من لام تا كام هيچ نيمگووام...
*ببينم داستان كليد رو كادو چي چيه ست؟
حالا غريبه هم شديم ديگه....
نتجه گيري اخلاقي اين سفر جناب بامرام: كشف روشنفكران جامعه
حالا يه خصوصيت خوب داشتم اينقد نگو ديگه..بذار مخفي بمونه....(خواهش ميكنم تشويقم نكنيد...ا واااااااااا)
يه سوال: روشنفكري بهتره يا ........بودن؟؟؟؟؟
اصلنش تو باید بیاااااااااااااااااای ما به انسانهای روشنفکر نیاز داریم
کلید رو کادو یه قضیه خواهر برادرانه اس که ماری میدونه
من این ...... بودن رو نفهمیدم یعنی چه !
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
میخوام اون خاطرات بالا که تیتر وار نوشتم رو یکی یکی توضیح بدم نظرتون چی چیه س بچه ها؟
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
oscar- عضو ویژه
- تعداد پستها : 618
Age : 39
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه (پایتخت )
این فسمت : من و سارایی روشنفکر
این فسمت : من و سارایی روشنفکر
جمعه ساعت 9 صبح رسیدم و قرار بود ساعت 10 نمایشگاه کتاب باشم پیش بچه ها ...
تو مترو امام خمینی خیلی اتفاقی سارا (ایرونی) رو دیدم و با هم به راه افتادیم رسیدیم نمایشگاه هی اینور و نگاه کردم هیشکی نبود اونور و نگاه کردم بازم هیشکی نبود زنگ زدم به ایمی که متن مکالمه رو در زیر بخونید :
_ الو ایمی کجاییییی؟
_ ااا علی سلام کجایی تو ؟
_جلو در مصلی شماها کوشین؟
_ کو بیا اینور تر ... آها دیدمت! ما خونه اییییممممممم هر هر هر
_خونه ای ؟!!! ... بووووووووووووووووق ... حالا کی میرسی؟
_ تا نیم ساعت دیگه
_ اوکی میبینمت
دفت داشته باشین که گفت نیم ساعت دیگه
از اون طرفم سامی داداش زنگ زد و گفنت تمرین داشتم یوخده دیر تر میام یعنی همون نیم ساعت دیگه ....
خلاصه من و سارایی رفتیم تو یه پارک روبرو مصلی نشستیم و اونجا بود که من به روشنفکری سارایی یقین حاصل نمودم بستنی رو خوردیم و من طبق معمول شهرستانی بازی در آوردم و چوبش و انداختم وسط پارک
بعد دیدم هی داره مور مورم میشه چیکار کنم نمیشه که بپیچونم سارایی رو از اون طرفم فکم تازه گرم شده بود رفته بودم رو منبر داشتم از همه جا حرف میزدم یوعو یه فکری زد به کله ام
حالا حرفهای رد و بدل شده بین من و سارا :
_ سارا تو ادم روشنفکری هستی؟
_ چطور ؟؟!
_هیچی میخواستم یه چیزی بهت بگم یعنی یه کاری بکنم
_ خب چی؟
_قول بده به آجی مریمم نگی ها
_ باشه نمیگم
_ ببین یه وقت فکر نکنی من معتادم
_ خب چییییییییی؟؟
در این لحظه کاملا میشد شونصد تا علامت سوال جلو چشمای سارایی دید
_ سارا من میخوام یه چیزی استعمال کنم !
_بابا کشتی منو بگو دیگه ...
_ چیزه هه میخوام سیگار بکشم
_ ای بمیری خب یه کلمه میگفتی دیگه ! بکش بابا راحت باش
در این لحظه دریافتم که بابا سارا عجب آدم روشنفکریه تازه قول داده به مریم هیچی نگه
خلاصه کشیدم و تازه نعشه شدم دوباره رفتم رو منبر هی حرف زدم هی حرف زدم یهو دیدم ساعت 11 شده اینا هیچ کدوم نیومدن نیم ساعت قبل قرار بود برسن
بلند شدیم و رفتیم داخل نمایشگاه و بالاخره بعد یک ساعت و نیم از قرار سر و کله ایمی و سعید و زن دایی پیدا شد و بعد خوش و بش دوباره دست به سیگار شدم جلو زن دایی هم که رودربایستی نداشتم هر چند بهم چپ چپ نگاه کرد سارایی هم که حسن نیتش رو ثابت کرده بود دو تا پک زدم دیدم یا خدا توتی داداش و غمه بشی رسیدن حالا من جلو هر کی بخوام این کار و بکنم جلو عمه بشری هیچ وقت نمیدونم چرا روم نشد (اوووووووووووق )سریع پشتم مخفی کردم و با توتی رو بوسی و ماچ و دادم دست توتی اونم شروع کرد به شوخی کردن یه لحظه احساس کردم عمه بشی داره دست به چاقو میشه سریع خاموشش کردیم و رفتیم در بین راه هم یکی دیگر از دوستان غیر گفتمانی به جمع اضافه شد و تا عصری واقعا بهمون خوش گذشت جای همه تون خالی ....
تا قسمت بعد خدانگهدار
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
ali bamaram نوشته است:تلپ نامه (پایتخت )
این فسمت : من و سارایی روشنفکرجمعه ساعت 9 صبح رسیدم و قرار بود ساعت 10 نمایشگاه کتاب باشم پیش بچه ها ...تو مترو امام خمینی خیلی اتفاقی سارا (ایرونی) رو دیدم و با هم به راه افتادیم رسیدیم نمایشگاه هی اینور و نگاه کردم هیشکی نبود اونور و نگاه کردم بازم هیشکی نبود زنگ زدم به ایمی که متن مکالمه رو در زیر بخونید :_ الو ایمی کجاییییی؟_ ااا علی سلام کجایی تو ؟_جلو در مصلی شماها کوشین؟_ کو بیا اینور تر ... آها دیدمت! ما خونه اییییممممممم هر هر هر_خونه ای ؟!!! ... بووووووووووووووووق ... حالا کی میرسی؟_ تا نیم ساعت دیگه_ اوکی میبینمتدفت داشته باشین که گفت نیم ساعت دیگهاز اون طرفم سامی داداش زنگ زد و گفنت تمرین داشتم یوخده دیر تر میام یعنی همون نیم ساعت دیگه ....خلاصه من و سارایی رفتیم تو یه پارک روبرو مصلی نشستیم و اونجا بود که من به روشنفکری سارایی یقین حاصل نمودم بستنی رو خوردیم و من طبق معمول شهرستانی بازی در آوردم و چوبش و انداختم وسط پارکبعد دیدم هی داره مور مورم میشه چیکار کنم نمیشه که بپیچونم سارایی رو از اون طرفم فکم تازه گرم شده بود رفته بودم رو منبر داشتم از همه جا حرف میزدم یوعو یه فکری زد به کله امحالا حرفهای رد و بدل شده بین من و سارا :_ سارا تو ادم روشنفکری هستی؟_ چطور ؟؟!_هیچی میخواستم یه چیزی بهت بگم یعنی یه کاری بکنم_ خب چی؟_قول بده به آجی مریمم نگی ها_ باشه نمیگم_ ببین یه وقت فکر نکنی من معتادم_ خب چییییییییی؟؟در این لحظه کاملا میشد شونصد تا علامت سوال جلو چشمای سارایی دید_ سارا من میخوام یه چیزی استعمال کنم !_بابا کشتی منو بگو دیگه ..._ چیزه هه میخوام سیگار بکشم_ ای بمیری خب یه کلمه میگفتی دیگه ! بکش بابا راحت باشدر این لحظه دریافتم که بابا سارا عجب آدم روشنفکریه تازه قول داده به مریم هیچی نگهخلاصه کشیدم و تازه نعشه شدم دوباره رفتم رو منبر هی حرف زدم هی حرف زدم یهو دیدم ساعت 11 شده اینا هیچ کدوم نیومدن نیم ساعت قبل قرار بود برسنبلند شدیم و رفتیم داخل نمایشگاه و بالاخره بعد یک ساعت و نیم از قرار سر و کله ایمی و سعید و زن دایی پیدا شد و بعد خوش و بش دوباره دست به سیگار شدم جلو زن دایی هم که رودربایستی نداشتم هر چند بهم چپ چپ نگاه کرد سارایی هم که حسن نیتش رو ثابت کرده بود دو تا پک زدم دیدم یا خدا توتی داداش و غمه بشی رسیدن حالا من جلو هر کی بخوام این کار و بکنم جلو عمه بشری هیچ وقت نمیدونم چرا روم نشد (اوووووووووووق )سریع پشتم مخفی کردم و با توتی رو بوسی و ماچ و دادم دست توتی اونم شروع کرد به شوخی کردن یه لحظه احساس کردم عمه بشی داره دست به چاقو میشه سریع خاموشش کردیم و رفتیم در بین راه هم یکی دیگر از دوستان غیر گفتمانی به جمع اضافه شد و تا عصری واقعا بهمون خوش گذشت جای همه تون خالی ....تا قسمت بعد خدانگهدار
انشاالله در سفر بعدي استقبال مبسوط و روشنفكرانه اي با چماقم از شما خواهم داشت mr.bamaram:D
*نقطه اي كه قرمز شده رو توضيح بده.زود تند سريع
**احتمالا اونجا بود كه به اين نتيجه رسيدي اي واااااااااااااي چرا گفتم بياد واي واي واي.......اين شكلي .
saraironi- گفتمانی
- تعداد پستها : 63
موقعيت : تهران غربي
Registration date : 2007-05-19
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سیلام هییییییییییی
منظور از پیچوندن اینکه مثلا بگم میخوام برم پاسگاه شکایت کنم (wc) یا مثلا برم چیزی بخرم یا مثلا از اینجا تکون نخور الان اومدم
چماقم داری مگه؟ به آجی مریمم میگم کچلت کنه
منظور از پیچوندن اینکه مثلا بگم میخوام برم پاسگاه شکایت کنم (wc) یا مثلا برم چیزی بخرم یا مثلا از اینجا تکون نخور الان اومدم
چماقم داری مگه؟ به آجی مریمم میگم کچلت کنه
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
ایول خانداییه خودم
برم بشینم بخونم ببینم چی نوشتی
یه کم بهتون بخندم
برم بشینم بخونم ببینم چی نوشتی
یه کم بهتون بخندم
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
ali bamaram نوشته است:خنگول اگه نیازی به شفاعت نداشته باشیم باید خدا ازمون راضی باشه نه امام ها پس در نتیجه اینجا یه رابطه غیر ممکن بوجود میاد که باید دست به دامن معصومین شد !!!
یابو هم عمته عرق لا ....
هان؟؟؟؟؟؟
چی گفتی علی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه بار دیگه تکرار کن
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
قربونتnaz khatun نوشته است:ایول خانداییه خودم
برم بشینم بخونم ببینم چی نوشتی
یه کم بهتون بخندم
به ما بخندی؟
من یه عکس دارم از یه دختر بستنی به دست که داره به طرف دوربین حمله میکنه جهت جلوگیری از عکسبرداری میخوای اونو بذارم؟
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
هیچی چیزی نگفتم کهnaz khatun نوشته است:ali bamaram نوشته است:خنگول اگه نیازی به شفاعت نداشته باشیم باید خدا ازمون راضی باشه نه امام ها پس در نتیجه اینجا یه رابطه غیر ممکن بوجود میاد که باید دست به دامن معصومین شد !!!
یابو هم عمته عرق لا ....
هان؟؟؟؟؟؟
چی گفتی علی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه بار دیگه تکرار کن
فحش اصفهونی بیدس چیزی بدی نبیدس که تو فکر کردی سعید گویونه؟
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه (پایتخت)
این داستان :خاطرات خوش سه برادرون
این داستان :خاطرات خوش سه برادرون
جمعه تقریبا شب بود که رسیدیم خونه و منم طبق معمول همه مسافرت هام به طهرون خونه ایمی اینا تلپ بودم .
با مراد هم خونه ای ایمی و سعید سلام و علیک انجام دادم و رفتم تو اتاقش تلپ و مراد گفت واسه شب ماکارونی درست میکنه و رفت تو اشپزخونه هر چی دم دستش بود ریخت تو غذا از مرغ و سویا گرفته تا عدس و لوبیا چیتی و پای ملخ اما جدی جدی دست پخت مراد حرف نداشت ...
القصه ما نشستیم به خوردن که ایمی و سعیده (همون سعید که در واژه نامه اصفهانی سعیده تلفظ میشود) اومدن دلستر بخورن که لیوان ها رو زدن به هم و گفتن به سلامتی منه شهرستانی هم از همه جا بی خبر گفتم نزن اقا چون نفس عمل حرام بید این نوشیدنی هم حکم حرام پیدا میکنه و نجس میشه یوهو مراد آتیش به پا کرد و در رفت . توپید به من که کی گفته و چه ربطی داره که ایمی و سعیده هم جبهه گیری کردن و خداییش بحث جالب و قشنگی بود چون هیچ کس حرف بی ربطی نزد و هر کس دلیل قانع کننده ای برای خودش داشت حالا بماند که تو همه ادیان و رساله های مراجع تقلید و کشورهای کوچیک و بزرگ دنیا هم رفتیم و مراد هر از چند گاهی میومد از یک طرف بحث دفاع کنه که بدتر میزد چشمشو کور میکرد
آخر شب هم من و سعیده رفتیم تو پارک و کلی برا خودمون پرواز ملائک انجام داده و خلوت کردیم و بعدش خسبیدیم
صبحانه به یاد ماندنی
صبح شده بود و دلمون قار و قور از خودش در میکرد که خبر رسید قراره صبحانه بخوریم یه صابون برداشتم حسابی مالیدم به دلم ایمی با یه جعبه اومد گفتم ایول این دیگه چیه ! نگو بستنی بوده که همش اب شده بود و ریختش تو یه قابلمه و مقداری افزودنی خوراکی از قبیل: آب طالبی .بیسکوییت کرم دار . مربای آلبالو و غیره باهاش مخلوط کردیم و خوردیم .
هنوز در عجبم که اگه اون معجون رو فیل که هیچ دایاناسور خورده بود در جا چت میشد ما چطور زنده موندیم
اولین گردش در شهر
سعیده زنگ زد به خانومیش و دایی ایمی هم دست زندایی رو گرفتن و رفتیم یوخده برا خودمون گردش موقع ناهار شد که کلاغه خبر داد میخوام دیزی بزنم تو رگ رفتیم و نشستیم عجب صحنه غم انگیزی بود برا من به متن زیر توجه کنید تمامی این مکالمات زمانی رخ داد که سر میز نشسته بودیم و فقط کاسه و گوشکوب جلومون بود :
سعیده :خانومی الهی من فدات بشم
خانوم سعیده : اوه سعید خدا نکنه من تو رو خیلی آی لاوی یو
سعید: نه گلکم من تو رو خیلی بیشتر آی لاوی یو
...
...
ایمی: وای عزیزم چقدر داره بهمون خوش میگذره
زن دایی : آره عزیزم ازت ممنونم که اینقدر به فکر منی
ایمی : گلم میدونستی خیلی دوستت دارم
زن دایی: آه منم خیلی دوستت دارم اصلا بی تو هرگز با تو عمرا
...
...
حالا منه میگی هی این نامردا با هم لاو میترکوندن اصلا به من توجه نداشتن که تهنا نشستم و عیال امتحان داشته نتونسته بیاد یوهو ایمی یه جعبه دستمال کاغذی بهم داد و گفت ببین اینطوری بغلش کن منم بغلش کردم و با جعبه دستمال کاغذی لاو تیرکونی کردم
سر آخر هم همه چی رو سر خانوم سعیده خراب شد و حساب کرد ما هم راضی و خوشحال با شکم سیر راهی منزل شدیم .
عصری دایی ایمی عازم یه مسافرت دو روزه شد و من به اتفاق سعیده راهی منزل شدیم ....
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه (پایتخت)
این داستان :خاطرات خوش سه برادرون 2
این داستان :خاطرات خوش سه برادرون 2
سکنجبین و DVD
شب شد داشتیم فیلم نگاه میکردیم (Leon perfetional ) سعیده رفت سر یخچال و شربت سکنجبین آورد بخوریم اول خودش خورد بعد داد دست من منم در حالت ایستاده اومدم برم بالا یه مقدارش ریخت رو DVD ایمی سعید و میگی همچینی اتیش گرفت که انگار ..بوووووووووووووق.... میگفت :
علی تو روحت . ایمی منو می ..بووووووووووووووق.. تو که جنبه نداری بی جا میکنی اصلا کوفتت بشه منم فقط نگاه میکردم گفتم برو بیگیر زیر آب خو تمیز میشه . خلاصه به هر بدبختی بود تمیزش کردیم
فردا صبحش من رفتم زیارت قم و و قرار شد سعیده هم ظهر بره کلاس و شب هم و ببینیم ...
جای همه خالی برای دومین بار طی شش ماه گذشته افتخار نصیبم شد که برم پابوسی حضرت معصومه (س) و مخصوصا مسجد جمکران ...
من و ماری و کادو و روشنفکری دیگر
تا عصری که رسیدم تهران و تو خودم بودم که یوهو دیدم یکی داره میگه :داداشی داداشی نگاه کردم دیدم ععععععععععععععععععع آجی ماری گل خودمه کلی خوشحال شدم و بسی مسرور و تصمیم گرفتیم با هم یه کم قدم بزنیم و درد و دل خواهر برادرانه انجام بدیم رفتیم تو یه پارک نشستیم که اسمش نمیدونم چی بود فقط میدونم هفت مرتبه دور پارک طواف کردیم تا یه سایه کوچولو پیدا شد و نشستیم بعد مدت زمانی دیدم باز داره مور مورم میشه ..
گفتم خدایا آبجی مو چیکارش کنم این که سارایی نیست اگه بهش بکم حداقلش سرمو ببره بذاره رو سینه ام یه کم رو خودم فشار اوردم دیدم نه نمیشه از همون پلیتیک روشنفکری استفاده میکنم خدا کریمه شاید بگیره
بهش گفتم :
_ آجی
_هوم
_آجی
_هووووووم
_آجی هییییییییییی
_کوفت
_ میگم آجی تو ادم روشنفکری هستی؟
_ میخوای سیگار بکشی؟
_ عععععععععععع
_ بکش این یه بار و نادیده میگیرم چون داداشمی اما دفعه آخرت باشه
_ ای نامرد ساراییییییی منو کیلو چند فروخت بهت؟
_ نه بابا خب پیش بینی همچین روزی رو کرده بود و میدونست چیزی نمیگم بهت
منم از خدا خواسته Marlboro نازنین را از جیب کتم کشیدم بیرون و عامل اصلی سرطان به خودم تزریق کردم وااااااااای عجب حالی میده آدم جلو ابجیش سیگار بکشه ...
بعد کلی درد و دل خانوادگی من کلید کردم رو یه کادو که دلیلش یه راز هست و متاسفانه نمیتونم بگم اما گفتم که باید در آینده برام بخره و هیچ راه گریزی نیست و آجی بیچاره هم گفت چشم
تو ایستگاه مترو قبل از خداحافظی بازم مشهدی بازی در اوردم ویه رانی آبجیمو پیاده کردم عجب چسبید
تو راه خونه با سعیده تلفنی هماهنگ کردم و رفتیم تو پارک نزدیک خونه نشستیم با لمباندن و پرواز ملائک ....
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه (پایتخت)
این قسمت :kiss in metro
این قسمت :kiss in metro
دیگه هر وقت سعید میخواست سکنجبین بخوره به من نمیداد میگفت کوفت بخوری خودم میخورم تو حیفش میکنی لیاقت نداری تا اینکه دوشنبه صبح رفت دانشگاه و نزدیک ظهر ایمی برگشت اول از همه نشستیم با هم تا ته شربت ها رو خوردیم و من شروع کردم به تعریف ماجرا:
_ایمی
_جونم
_میخوام یه اعترافی بکنم
_باز چه دست گلی به اب دادی؟
_هیچی دیشب داشتم سکنجبین میخوردم که ریخت رو دی وی دی تو
_رو دی وی دی مممممممممممممممن (چشماش 16 تا شد و زد بیرون) کدوم یکی؟
_هیچی فیلم یورو تریپ
_کوووووووووووووووو
_شستمش بابا تمیز شد
_شستیشششششششششششش خاک بر سرم
_ نه بابا نشستم هیییییییییی تمیزش کردم
بعد لبخند زد منم از فرصت استفاده کردم و براش جریان عکس العمل سعیده رو تعریف کردم و کلی خندیدیم
شب خیلی دیر خوابیدم با اینکه صبح قرار بود ساعت 6 بیدار شم تازه ساعت 2:30 رفتم تو رخت خواب و تا ساعت 4 نتونستم بخسبم چون استرس فردا رو داشتم و قرار بود برم پیش خانومی
ساعت 7:30 همدیگه رو دیدیم و قرار شد ساعت 10:30 با سعیده و خانومیش و ایمی تو پارک لاله ملاقات داشته باشیم نصف راه رو پیاده رفتیم و کلی برا هم نوشابه وا کردیم و یه کمی با دخترا دل و قلوه رد و بدل کرده بودم از دلش درآوردم تا اینکه سعیده و ایمی اومدن رفتیم تو پارک زیر همون درختهایی که سعید تو وبلاگش نوشته بود و کلی کلاغ داشت نشستیم و بعد ساعتی خانوم داداش بهمون ملحق شد حالا ایمی تهنا بود و هی ما لاو تیرکونی داشتیم و ایمی ی ...
نهار و سعیده ویار مرغ 8 تکه
نامردا نگو ناهار ظهر شنبه که مهمون شده بودیم و قرار بود از دماغ من بکشن بیرون یه جعبه شکلات خییلی خوشگل و ناز هم برا من و خانومی آوردن که حسابی مرام کش بشم
رفتیم تو یه رستوران سعید گفت من مرغ 8 تکه میخوام کلی هم اصرار ورزید تا من خر بشم اما نشدم که اسمش نمیدونم چی بود خیلی با کلاس بود من 8 تیکه شو یادمه فقط رفتم قیمت بیگیرم دیدم پناه بر خدا 10 هزار تومنه حالا من با این همه ادعا که در هفته 50 کیلو طلا بالا پایین میکنم و 150 تا مشتری زیر دست منه عمرا یه ریال سرم کلاه بره شهرستانی بازی در اوردم و اینا رو به پیتزا راضی کردم بعدش فهمیدم چه کلاهی سرم رفته چون مرغ 10 تومنی رو میشد دو نفری که هیچ 10 نفری خورد و سیر شد اما دو تا پیتزا میشد 11000 تومن خلاصه بدجور گوشمو زدن نامردا ...
جاتون خالی نهار و زدیم و به راه خود ادامه دادیم و من طبق معمول همه سفر هام با خانومی رفتیم زیارت امام زاده صالح که همیشه با هم میریم و شب برگشتم خونه میخواستم صبح زود بلند شم چون بازم با خانومی قرار داشتم اینا یوهو هوس بدمینتون زد به سرشون رفتیم تو پارک به بازی کردن که دو تا از دوستای هم کلاسی سعیده هم اومدن خدایی بچه های خیلی توپی بودن تازه رفتیم خونه به ورق بازی کردن بازم ساعت 3 خوابیدم و 6 بیدار شدم
تا ظهر با خانومی بودم ناگفته نمونه که نزدیکای ظهر بهم وحی رسید (تماس برقرار نمود) از طرف نازخاتون دخملی که آخر هفته میام تهران بیا که ببینمت حتما منم بهش وحی کردم که تهرانم گلم و ظهر با بچه ها قرار گذاشتیم که برای برگشت خاله دزی بلیط بگیریم و برگشتیم خونه تو راه رفتیم همون پارکی که دفعه قبل با توتی داداش و عمه بشی و آجی ماری رفته بودیم چند تا عکس گرفتیم و رفتیم خونه امید برامون پلو مرغ درست کرده بود عععععععععع غذای محبوب من عینوهو اسب خوردم دستش درد نکنه
نصف شب و من خواب و جماعت بیدار
شب شد و من تو 48 ساعت گذشته فقط 5 ساعت خوابیده بودم عمرا نای هیچ کاری رو نداشتم با این حالم تازه فیلم یورو تریپ گذاشتن عجب فیلمی بود تا تهش دیدم و رسما شدم یعنی خوابم برد نصف شب احساس کردم هی بالا سرم داره فلاش میخوره تو تاریکی اما مغزم جوابگو نبود صبح که بیدار شدم و عکسا روبرو شدم نگو این از خدا بی خبر ها از طرز خوابیدن من که هم بدون شلوار بودم و هم رو شیکم خوابیده بودم کلی سوء استفاده کرده بودن و تازه مدرک هم تهیه کرده بودن
ناگفته نباشه به محض برگشت به وطن خودمو در اختیار پزشکی قانونی قرار دادم تا گواهی سلامت ایدز و هپاتیت و اینا بگیرم یحتمل الوده نشده باشم
......
قسمت بعد خیلی هیجانی میشه چون خواهر زاده گلم نازی میاد تو داستان
اين مطلب آخرين بار توسط ali bamaram در 19/5/2008, 16:32 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
وا مگه چی میشه اگه سیدی رو بشوری؟
من همیشه سیدیامو میشورم اونم چی؟ با ریکا
من همیشه سیدیامو میشورم اونم چی؟ با ریکا
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
والا منم نیمیدونم چی میشه فقط میدونم ایمی و سعیده براشون شستن سی دی عینوهو کفر گفتن بود
منم میشورم خب تازه گاهی با خودم می برم حمام
منم میشورم خب تازه گاهی با خودم می برم حمام
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
خب منم میشورم
تازههههههه
اسکاچم میکشم :d
تازههههههه
اسکاچم میکشم :d
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
من باید همه این نظراتو ببرم بدم سعید بخونه تا دیگه به من نگه کوفت بخوری بهت نمیدم خودم تهنایی میخورم
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اون سعید رو خودم خفه میکنم
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه (پایتخت)
این داستان:دخملی وارد می شود
این داستان:دخملی وارد می شود
صبح پنجشنبه ساعت 7:30 بود فکر کنم دیدم گوشیم داره خودشو میکشه تا بیدار شم و پیداش کنم قطع کرد اومدم ناسزا حواله کنم دیدم اااا دخملی نازخاتونی منه یوهو دیدیم گوشی ایمی هم زنگ خورد اونم بیدار شد و گفت هه هه نازی سعیده هم که بیدار شده بود حالا نمیدونم به اون قبل ما زنگ زده بود یا نه بلند شدم و باهاش تماس گرفتم :
_ اهن یعنی سلام چطوری کجایی؟
_سلاااااااااام خاندایی خوبی؟
_قربونت دخی رسیدی به سلامتی!
_آره میخوام بخسبم
_ تو بیجا میکنی ما رو بیدار کردی میخوایی بخوابی؟
_ هر هر هر هر هر هر هر هر هر
_حالا به عنوان جریمه عصری بیا پارک لاله آخه ایمی فردا نیس منم یحتمل نباشم امروز ببینیمت
_من بلد نیستم من حوصله ندارم (کاملا تابلو بود داره ناز میاره)
_بیا یاد میگیری
_باشه میبینمتون
خلاصه ما که دیگه خوابمون نبرد به ایمی و سعیده گفتم که عصری با نازی قرار گذاشتم و بلند مشغول شدیم به جفنگ گفتن و عکس برداری از خودمون حالا من نمیخوام بگم که اینا چه عکسهای مبتذلی گرفتن من که فقط فیگور میگرفتم یکی دو ساعت بعدش دخی نازی زنگ زد و کلی ناز و کلاس که من نیمیام و بستنی میخوام ما هم سه تایی به صورت چرخشی گوشی رو زا دستش گرفتیم و یه بستنی هم طلب کار شدیم ازش
قرار شد ساعت 11:30 بریم بیرون و یه دوری بزنیم تو ولی عصر کار داشتیم و نهار بخوریم و ساعت 3 تو پارک باشیم که خانوم سعیده هم میومد.
طبق معمول اون سندروم معروف به سراع ایمی و سعید اومد و ساعت 2 از خونه بیرون اومیدم راکت های بدمینتون رو عینوهو ویلون انداختن رو دوش من و به راه افتادیم تو راه از این چیزایی که تو پایتخت مد شده نمیدونم چیه (پیراشکی )و عمرا ما شهرستانی ها از این سوسول بازیا در بیاریم یا غذای خونه یا مرگ از اونا خوردیم من ولی ایمی و سعید گفت من نیمیخورم گفتیم کوفت بخوری به .....
خلاصه رسیدیم و اون روز تازه یاد گرفتم بابا تو تهرون راه های رسیدن به مقصد بسیار است و فقط مترو نیست آخه عجیب شلوغ و رنجری شده و اتوبوس هم که همه جا نیست تاکسی هم باید نیم میلیون پیاده شی یکی از این راه های جدید BRT بود که تصمیم گرفتم یه دونه واسه شهرستان مون بخرم قشنگ بود زود رسدیم و منتظر اینجا یه سوتی هم سعیده داد که میگم آبرو حیثیتش بره :
خانومیش زنگ زد گفت تا من از دانشگاه بیام بیرون تو برو برا فلانی .... بخر سعیده گفت بچه ها بریم دفتر ژوژمان بخریم من و ایمی که 25 سال تحصیل کردیم هر چی به مخ فشار آوردیم نفهمیدیم این کلمه تخصصی مال کدوم رشته اس تا اینکه خانومیش خودش اومد و گفت دفترچه پودمانی خردیدی؟ تازه فهمیدیم جریان این ژوژمان چی بوده .
هی نشستیم و هی نشستیم و اینجا پی بردم که نازی خاتونی همچین خوض قولم نیست من و ایمی بازی کردیم و سعیده و عیال پرواز تا خاتون زنگید که من تو خیابونم بیا دنبالم رفتم من که عمرا نشناختمش اومد در اولین برخورد نه سلامی نه علیکی گفت ععععععع این چه قیافه ایه درست کردی موهاتو و ریش هات عینوهو گویون شده (همون ببعی)عینک دودی هم زده بود اوه چه با کلاس و با داداشی و دختر خالش هم آشنا شدیم و تو پارک نشستیم واقعا بهمون خوش گذشت از همه جا گفتیم و خندیدیم که جدی اون روز برام یکی از شیرین ترین خاطرات شد هیییییی یادش به خیر
ناز خاتونی نشون داد که بر خلاف خیلی مواقع همیشه خنده رو و شوخ هستش تازه موقع بستی خوردن به آدم دوربین به دست حمله هم میکنه حیف عینک آفتابیش دخترونه بود وگرنه الان تحت مالکیت من بود
تا ساعتی بعد که واسه فرداش تو نمایشگاه هماهنگ کردیم و به راه افتادیم .....
دیگه با دخملی نتونستم شوخی کنم و فقط حقایق رو نوشتم !
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اخفال شدم این قسمت رو من هم از این یکی زاویه بنویسم
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
ali bamaram نوشته است:تلپ نامه (پایتخت)
این داستان:دخملی وارد می شودناز خاتونی نشون داد که بر خلاف خیلی مواقع همیشه خنده رو و شوخ هستش تازه موقع بستی خوردن به آدم دوربین به دست حمله هم میکنه حیف عینک آفتابیش دخترونه بود وگرنه الان تحت مالکیت من بودتا ساعتی بعد که واسه فرداش تو نمایشگاه هماهنگ کردیم و به راه افتادیم .....دیگه با دخملی نتونستم شوخی کنم و فقط حقایق رو نوشتم !
اوی با عینک آفتابیم شوخو نکنااااااااااااا، مثه ناموس منه
آخه رفتم عینک بخرم، یارو دوست بابام دراومد
عینکه رو پسند کردم، بعد با خودم گفتم ته تهش میشه 20 تومن دیگه
گفتم ببخشید چند بدم؟
گقت مهمون باشید
گفتم نه بابا خواهش میکنم
گفت خرید ما 75 بوده، 100 میفروشیم، شما 80 بدین
وای دده
تو رودروایسی موندیمو اینا
80 تومن پیاده شدیم اومدیم بیرون
بعد الان عینکه رو که میزنم عجیب رو صورتم سنگینی میکنه
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
صفحه 7 از 8 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8
صفحه 7 از 8
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد