بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
+10
dehaty
naz khatun
Sophia
soltaneabha
samy_totti
JordaN
ali bamaram
j.j
Desideria
oscar
14 مشترك
صفحه 8 از 8
صفحه 8 از 8 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اول اینکه حتما این قسمت رو از اون زاویه هم بنویس خیلی جالب میشه وقتی یه روز از دو دید نوشته بشه
بعدشم عععععععععععععععععع 80 تومن یه عینک آفتابی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کاشکی با خودم میاوردم اینجا یه چیزی میفروختم قبض موبایلمو میدادم باهاش بابا ما تو عمرمون عینک دیگه گرون تر از 5 تومن نخریدیم البته ناگفته نمونه تو سالهای اخیر چون دادشم اینا سمت جنوب و غرب زیاد سفر میکنن اونجا عینک های ریبون اصل رو با قیمت خیلی مناسب میارن برامون
بعدشم عععععععععععععععععع 80 تومن یه عینک آفتابی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کاشکی با خودم میاوردم اینجا یه چیزی میفروختم قبض موبایلمو میدادم باهاش بابا ما تو عمرمون عینک دیگه گرون تر از 5 تومن نخریدیم البته ناگفته نمونه تو سالهای اخیر چون دادشم اینا سمت جنوب و غرب زیاد سفر میکنن اونجا عینک های ریبون اصل رو با قیمت خیلی مناسب میارن برامون
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه ی علیرضا، از این طرفی
دو هفته بود دزی کلافه م کرده بود
هی زنگ میزد، هی اس ام اس میزد که اوی بیا نمایشگاه ببینمت. این هفته جمعه
بیا، دو روز دیگه میگفت نه وسط هفته بیا، سه روز دیگه میگفت اصلا نیا من نمیام ...
و همین طوری منو سر کار گذاریده بود.
منم آخرش عصبانی شدمو گفتم اصلا نمیام، ایـــــــــــــــــش
3شنبه شب بود که بعد یه دوش حسابی اومدم بالا تو اتاقم، که دیدم بیژن اس ام اس
زده که برات بن بخرم؟
منو میگی، در عرض یک هزارم ثانیه اخفال شدم
با موهای خیس بدو بدو رفتم پایین، گفتم بابایــــــــــــــــــــــی
بابا: هان؟ چته؟ باز چی میخوای؟
من: من برم تهران؟
بابا: برا چی بری؟
من: برم نمایشگاه کتاب
بابا: کتاب میخوای از اینجا بخر
من: اخه میخوام بهنازم ببینم، اونم میاد تهران (دیگه بقیه رو تو دلم گفتم )
بابا: خب برو به من چه (ته تهای دلش راضی نبود)
منم یه آخ جون گفتم و پریدم که بیام بالا که ییهو بابا گفت: اوی .... ( ) با
کی میری؟
منم بلافاصله گفتم: بامهدی
بابا گفت: خوش گئتدیز (به سلامت) یعنی دختره ی بی حیای سرخود، برو به من چه
چهارشنبه صبح ساعت 8 کلاس داشتم تاااااااااا ساعت 4 که ساعت 5 هم بچه ها قرار
بود بیان کافی شاپ تاتلی و یه تولد کوچیک بگیریم برا شاهین
صبی که با مهدی داشتم میرفتم دانشگاه بهش سپردم برا شب آخر وقت بلیط بگیره
ساعت 4 مهدی اومد دنبالم و باهم رفتیم یه کیک خوشمل خریدیم
تا برسیم کافی شاپ تاتلی ساعت 4:45 شد، کیک به دست رفتم تو دیدم شیشکی نیست
خلاصه یکی یکی بچه ها اومدن و تااااااااااا ساعت 7 کلی بگو بخند داشتیم (جای
شما خالی)
ساعت 8ونیم رسیدیم خونه و بدو بدو یه چمدون کوچولو برا مسافرت سه روزه مون
اماده کردیم و شام خوردیم و ساعت 10:45 رفتیم فیرودگاه که پرباز کنیم
ساعت 12 بود و تازه چشام گرم خواب شده بود که موبایلم زنگ زد
حمیده بود، کلی فوشم داد که بیشوره کثافت چرا بهم خبر ندادی که میای تهران؟؟؟؟
منم گفتم خب بابا حالا که فهمیدی.
خلاصه قرار شد وقتی رسیدم کرج بهش زنگ بزنم و بیدارش کنم که بیاد دنبالم.
ساعت 6 رسیدیم تهران
من که طبق معمول تو ماشین نمیتونم بخوابم داشتم از بی خوابی می مردم، اما درد
معده خواب رو از یادم برده بود
تا رسیددم حمیده یه کلوچه ی فومن داغ بهم داد و خوردیم و اومدم برم بخوابم که
یهو کرمم گرفت
میدونستم سعید عین گنجیشکا زود بیدار میشه، اما خاندایی و ایمی خوابن. زنگ زدم
به سعید دیدم همچی آروم حرف میزنه که عمراً صداشو نمیشنوم. فقط فهمیدم که گفت
عمه ای امروز قراره بریم پارک لاله میای؟ گفتم ساعت چن؟ گفت 3. گفتم اوههههههههه
چه خبره.
خلاصه قطع کردم و تا خواستم بخوابم اون کرمه نمیذاشت که
موبایلو برداشتم و به علی زنگ زدم، سر سومین بوق قطعش کردم
بلافاصله به ایمی زندگیدم، اونم همین طوری سر سومین بوق قطعیدم. و دوباره به
علی، که این بار تا قطع کردم علی زنگ زد.
علی: سلام دخملی، رسیدی؟
من: اوهوم
علی: کی رسیدین؟
من: ساعت 6
علی: چیکار میکنی؟
من: میخوام بخوابم
علی: کوفت، پس چرا منو بیدار کردی؟
من: خوشم اومد
علی: خب باشه بخواب، ولی ظهری ما داریم میریم پارک لاله توهم بیا باشه؟
من: چشم
علی: پس تا عصر خداحافظ. آی انقده خوشحالم میخوام نازخاتونی رو ببینم
من: خدافـــــــــــــــ (خوابم برد)
ساعت 12 و نیم بود بیدار شدم
با حمیده هماهنگ کردم که میتونیم ساعت 3 بریم پارک لاله، اونم اوکی داد
زنگ زدم به موبایل سعید که خط نداد و مجبور شدم زنگ بزنم خونه
واللاه یه 20 دیقه ای حرف زدیم، اما یادم نیس کی چی گفت! از بس که هی گوشی رو
از دست هم میقاپیدن. خلاصه آخرش قرار شد ساعت 3 جلوی هتل لاله باشیم و مجی و ایمی
و علی هر کدوم یه بار برام بستنی بخرن
خاله ساعت 1ونیم اومد خونه و بدو بدو شروع کردن ناهار درست کردن
ساعت 2 بود که حمیده گفت: بابا به این بدبختا زنگ بزن بگو ما دیر میرسیم.
ساعت 2ونیم به ایمی زنگ زدم جریانو گفتم، یهو دادش رفت آسمون که ما ناهار
نخوردیم که باهم بیرون ناهار بخوریم.
گفتم خب چرا میبزنی ، شما برید ناهار بخورید ماهم تا یه ساعت دیگه میرسیم.
خلاصه ناهارو خوردیمو بدو بدو خاضر شدیم و رفتیم سمته پارک لاله
خاله م گیر داده بود که به دوستت بگو بیان میدون صنعت بعد برید پارک ایران زمین، برید گلستانو بگردین
و این طوریا دیگه
ساعت 4 بود رسیدیم جلوی پارک لاله
زنگ زدم به علی و گفتم آی خاندایی من جلوی هتل لاله ام و اینجا واسادم دارم
ماشینهای مدل بالا رو نیگا میکنم، بدو بیا توهم نگا کن، انقده کیف میده
مهدی و حمیده محو تماشای ماشین های جیگولی بودن که یهو دیدم یکی داره معصومانه
نیگام میکنه. رفتم جلو دیدم وااااااااااااااااااای اینو ببین.
من: علی چرا این شکلی شدی
علی: سلام شما خوبید؟
من: اوهه چقد مؤدب شدی. چرا خودتو این شکلی کردی؟
علی: ای بابا چرا همه به قیافه م گیر میدن.
خلاصه کوتاه اومدو سلام کردمو علی رو به مهدی و حمیده معرفی کردم و باهمدیگه
رفتیم داخل پارک
اون وسط مسطا دیدم دو عدد ادم دارن باهم بدمینتون میزنن
خب تابلوئه دیگه، این ورزشکاران دلاور مجی و ایمی بودن
بعد سلام و علیک و اینا یه عده اجنبی زمین بازی ایمی و مجی حیوونکیا رو غصب
کردن و مجبور شدیم ما کوچ کنیم
حالا تو اون پارک به اون گندگی هی بگرد که یه درخت پیدا کنی
نه خب درخت که بودف درختی که زیرش نیمکت باشه اندازه ی همه مون
خلاصه رفتیمو رفتیمو رفتیــــــــــــــــــــــــــم تااینکه یه جا که خیلی
درخت داشت پیدا کردیم
اتراق نکرده ایمی پرید که صاف وایسید میخوام عکیز بگیرم
وای دده
خلاصه عکیز گرفت و تموم شد
حالا رو نیمکات به این ترتیب نشستیم
عقشولیه مجی، مجی، علی، ایمی
این ور هم مهدی، حمیده، من
حالا هی حرف پیدا کن که بزنی
علی که عین این بچه محجوبا سرشو انداخته بود زیر و عمرا صداشم در نمیومد
مجی هم رفته بود بخمل عقشولیش و به قول علی کلی پرباز ملایک بودن و اصلا هم
فکر منه زیر 18 سال نبودن
ایمی هم فرداش کنکور داشت و از این ورم دفترچه ی اعزام به خدمت مقدش سربازی رو
گرفته بود و تو خودش گیج میزد
بالاخره سیکوت سنگین شکسته شد و مجی و عقشولیش پاشدن که برن
ازم موحکممممممممممم خداحافظی کرد که عمه جون من فردا نمیتونم بیام نمایشگاه،
خوشحال شدم دیدمت و از این حرفا
بعد رفتن اونا خودمو کشتم که اقا من بستنی میخوام
واه واه مگه این کنسا دستشون تو جیب میرفت
خلاصه یه آقای بستنی از اونجا رد میشد که ایمی صداش زد
تو دلم گفتم، مرحبا به جرأت الانه که ایمی مــــــــــــــرد بشه و برام بستنی
بخره
همه بستنیا رو انتخاب کردن(البته تحت تأثیر علی) ولی انگار مهمون علی بودیم
ایمی هم گفت عیب نداره ایشاللاه دفعه ی دیگه خودم مهمونت میکنم
موقع بستنی خوردن هم که این علیه نامرد هی چپ و راست، و از زوایای مختلف ازم
عکس گرفت
ولی آی خندیدما به اون عکس هنریه
تا ساعت 7 اونجا تلپ بودیم که دیگه من دلم کم کم شور افتاد که اگه نریم خونه
دیگه عمرا خاله رامون بده
بعد کلی بحث با علی که نه تروخدا بذار فردا یه کم بخوابیم و 11 بیایم نمایشگاه
و یه کم جنگ و دعوا و بزن و بکشو اینا تصمیم گرفتیم نه سن دیین نه من دیین (عمرا
اینو ترجمه نکنم) ساعت 10 و نیم نمایشگاه باشیم
و بعد از یه خداحافظی نصفه نیمه با علی و ایمی، برگشتیم سمت خونه
خب علی ادامه شو بنویس
دو هفته بود دزی کلافه م کرده بود
هی زنگ میزد، هی اس ام اس میزد که اوی بیا نمایشگاه ببینمت. این هفته جمعه
بیا، دو روز دیگه میگفت نه وسط هفته بیا، سه روز دیگه میگفت اصلا نیا من نمیام ...
و همین طوری منو سر کار گذاریده بود.
منم آخرش عصبانی شدمو گفتم اصلا نمیام، ایـــــــــــــــــش
3شنبه شب بود که بعد یه دوش حسابی اومدم بالا تو اتاقم، که دیدم بیژن اس ام اس
زده که برات بن بخرم؟
منو میگی، در عرض یک هزارم ثانیه اخفال شدم
با موهای خیس بدو بدو رفتم پایین، گفتم بابایــــــــــــــــــــــی
بابا: هان؟ چته؟ باز چی میخوای؟
من: من برم تهران؟
بابا: برا چی بری؟
من: برم نمایشگاه کتاب
بابا: کتاب میخوای از اینجا بخر
من: اخه میخوام بهنازم ببینم، اونم میاد تهران (دیگه بقیه رو تو دلم گفتم )
بابا: خب برو به من چه (ته تهای دلش راضی نبود)
منم یه آخ جون گفتم و پریدم که بیام بالا که ییهو بابا گفت: اوی .... ( ) با
کی میری؟
منم بلافاصله گفتم: بامهدی
بابا گفت: خوش گئتدیز (به سلامت) یعنی دختره ی بی حیای سرخود، برو به من چه
چهارشنبه صبح ساعت 8 کلاس داشتم تاااااااااا ساعت 4 که ساعت 5 هم بچه ها قرار
بود بیان کافی شاپ تاتلی و یه تولد کوچیک بگیریم برا شاهین
صبی که با مهدی داشتم میرفتم دانشگاه بهش سپردم برا شب آخر وقت بلیط بگیره
ساعت 4 مهدی اومد دنبالم و باهم رفتیم یه کیک خوشمل خریدیم
تا برسیم کافی شاپ تاتلی ساعت 4:45 شد، کیک به دست رفتم تو دیدم شیشکی نیست
خلاصه یکی یکی بچه ها اومدن و تااااااااااا ساعت 7 کلی بگو بخند داشتیم (جای
شما خالی)
ساعت 8ونیم رسیدیم خونه و بدو بدو یه چمدون کوچولو برا مسافرت سه روزه مون
اماده کردیم و شام خوردیم و ساعت 10:45 رفتیم فیرودگاه که پرباز کنیم
ساعت 12 بود و تازه چشام گرم خواب شده بود که موبایلم زنگ زد
حمیده بود، کلی فوشم داد که بیشوره کثافت چرا بهم خبر ندادی که میای تهران؟؟؟؟
منم گفتم خب بابا حالا که فهمیدی.
خلاصه قرار شد وقتی رسیدم کرج بهش زنگ بزنم و بیدارش کنم که بیاد دنبالم.
ساعت 6 رسیدیم تهران
من که طبق معمول تو ماشین نمیتونم بخوابم داشتم از بی خوابی می مردم، اما درد
معده خواب رو از یادم برده بود
تا رسیددم حمیده یه کلوچه ی فومن داغ بهم داد و خوردیم و اومدم برم بخوابم که
یهو کرمم گرفت
میدونستم سعید عین گنجیشکا زود بیدار میشه، اما خاندایی و ایمی خوابن. زنگ زدم
به سعید دیدم همچی آروم حرف میزنه که عمراً صداشو نمیشنوم. فقط فهمیدم که گفت
عمه ای امروز قراره بریم پارک لاله میای؟ گفتم ساعت چن؟ گفت 3. گفتم اوههههههههه
چه خبره.
خلاصه قطع کردم و تا خواستم بخوابم اون کرمه نمیذاشت که
موبایلو برداشتم و به علی زنگ زدم، سر سومین بوق قطعش کردم
بلافاصله به ایمی زندگیدم، اونم همین طوری سر سومین بوق قطعیدم. و دوباره به
علی، که این بار تا قطع کردم علی زنگ زد.
علی: سلام دخملی، رسیدی؟
من: اوهوم
علی: کی رسیدین؟
من: ساعت 6
علی: چیکار میکنی؟
من: میخوام بخوابم
علی: کوفت، پس چرا منو بیدار کردی؟
من: خوشم اومد
علی: خب باشه بخواب، ولی ظهری ما داریم میریم پارک لاله توهم بیا باشه؟
من: چشم
علی: پس تا عصر خداحافظ. آی انقده خوشحالم میخوام نازخاتونی رو ببینم
من: خدافـــــــــــــــ (خوابم برد)
ساعت 12 و نیم بود بیدار شدم
با حمیده هماهنگ کردم که میتونیم ساعت 3 بریم پارک لاله، اونم اوکی داد
زنگ زدم به موبایل سعید که خط نداد و مجبور شدم زنگ بزنم خونه
واللاه یه 20 دیقه ای حرف زدیم، اما یادم نیس کی چی گفت! از بس که هی گوشی رو
از دست هم میقاپیدن. خلاصه آخرش قرار شد ساعت 3 جلوی هتل لاله باشیم و مجی و ایمی
و علی هر کدوم یه بار برام بستنی بخرن
خاله ساعت 1ونیم اومد خونه و بدو بدو شروع کردن ناهار درست کردن
ساعت 2 بود که حمیده گفت: بابا به این بدبختا زنگ بزن بگو ما دیر میرسیم.
ساعت 2ونیم به ایمی زنگ زدم جریانو گفتم، یهو دادش رفت آسمون که ما ناهار
نخوردیم که باهم بیرون ناهار بخوریم.
گفتم خب چرا میبزنی ، شما برید ناهار بخورید ماهم تا یه ساعت دیگه میرسیم.
خلاصه ناهارو خوردیمو بدو بدو خاضر شدیم و رفتیم سمته پارک لاله
خاله م گیر داده بود که به دوستت بگو بیان میدون صنعت بعد برید پارک ایران زمین، برید گلستانو بگردین
و این طوریا دیگه
ساعت 4 بود رسیدیم جلوی پارک لاله
زنگ زدم به علی و گفتم آی خاندایی من جلوی هتل لاله ام و اینجا واسادم دارم
ماشینهای مدل بالا رو نیگا میکنم، بدو بیا توهم نگا کن، انقده کیف میده
مهدی و حمیده محو تماشای ماشین های جیگولی بودن که یهو دیدم یکی داره معصومانه
نیگام میکنه. رفتم جلو دیدم وااااااااااااااااااای اینو ببین.
من: علی چرا این شکلی شدی
علی: سلام شما خوبید؟
من: اوهه چقد مؤدب شدی. چرا خودتو این شکلی کردی؟
علی: ای بابا چرا همه به قیافه م گیر میدن.
خلاصه کوتاه اومدو سلام کردمو علی رو به مهدی و حمیده معرفی کردم و باهمدیگه
رفتیم داخل پارک
اون وسط مسطا دیدم دو عدد ادم دارن باهم بدمینتون میزنن
خب تابلوئه دیگه، این ورزشکاران دلاور مجی و ایمی بودن
بعد سلام و علیک و اینا یه عده اجنبی زمین بازی ایمی و مجی حیوونکیا رو غصب
کردن و مجبور شدیم ما کوچ کنیم
حالا تو اون پارک به اون گندگی هی بگرد که یه درخت پیدا کنی
نه خب درخت که بودف درختی که زیرش نیمکت باشه اندازه ی همه مون
خلاصه رفتیمو رفتیمو رفتیــــــــــــــــــــــــــم تااینکه یه جا که خیلی
درخت داشت پیدا کردیم
اتراق نکرده ایمی پرید که صاف وایسید میخوام عکیز بگیرم
وای دده
خلاصه عکیز گرفت و تموم شد
حالا رو نیمکات به این ترتیب نشستیم
عقشولیه مجی، مجی، علی، ایمی
این ور هم مهدی، حمیده، من
حالا هی حرف پیدا کن که بزنی
علی که عین این بچه محجوبا سرشو انداخته بود زیر و عمرا صداشم در نمیومد
مجی هم رفته بود بخمل عقشولیش و به قول علی کلی پرباز ملایک بودن و اصلا هم
فکر منه زیر 18 سال نبودن
ایمی هم فرداش کنکور داشت و از این ورم دفترچه ی اعزام به خدمت مقدش سربازی رو
گرفته بود و تو خودش گیج میزد
بالاخره سیکوت سنگین شکسته شد و مجی و عقشولیش پاشدن که برن
ازم موحکممممممممممم خداحافظی کرد که عمه جون من فردا نمیتونم بیام نمایشگاه،
خوشحال شدم دیدمت و از این حرفا
بعد رفتن اونا خودمو کشتم که اقا من بستنی میخوام
واه واه مگه این کنسا دستشون تو جیب میرفت
خلاصه یه آقای بستنی از اونجا رد میشد که ایمی صداش زد
تو دلم گفتم، مرحبا به جرأت الانه که ایمی مــــــــــــــرد بشه و برام بستنی
بخره
همه بستنیا رو انتخاب کردن(البته تحت تأثیر علی) ولی انگار مهمون علی بودیم
ایمی هم گفت عیب نداره ایشاللاه دفعه ی دیگه خودم مهمونت میکنم
موقع بستنی خوردن هم که این علیه نامرد هی چپ و راست، و از زوایای مختلف ازم
عکس گرفت
ولی آی خندیدما به اون عکس هنریه
تا ساعت 7 اونجا تلپ بودیم که دیگه من دلم کم کم شور افتاد که اگه نریم خونه
دیگه عمرا خاله رامون بده
بعد کلی بحث با علی که نه تروخدا بذار فردا یه کم بخوابیم و 11 بیایم نمایشگاه
و یه کم جنگ و دعوا و بزن و بکشو اینا تصمیم گرفتیم نه سن دیین نه من دیین (عمرا
اینو ترجمه نکنم) ساعت 10 و نیم نمایشگاه باشیم
و بعد از یه خداحافظی نصفه نیمه با علی و ایمی، برگشتیم سمت خونه
خب علی ادامه شو بنویس
اين مطلب آخرين بار توسط naz khatun در 26/5/2008, 02:54 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
واییییییییییی نازی نازی جالب بود دستت درد نکنه از اون طرفم خوندیم
میگم این مهدی که فکر میکنه هیشکی نمیشناستش همون مهدی خوش تیپه نیس ؟داداشه نازی؟
میگم این مهدی که فکر میکنه هیشکی نمیشناستش همون مهدی خوش تیپه نیس ؟داداشه نازی؟
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
تلپ نامه (پایتخت)
قسمت پایانی:نمایشگاه کتاب مجدد
قسمت پایانی:نمایشگاه کتاب مجدد
پنجشنبه شب که از نازی اینا جدا شدیم سعیده رو زیر پل کریم خان یافتیم و یه بسته مارلبورو نعنایی خریدیم و رفتیم تو ولی عصر یه فلش به سفارش خاله دزی واسه تولد نازی خردیدیم که بهش هدیه بده کلی گشتیم و یه دونه جدید و خوشگول پیدا کردیم و راهی شدیم سمت خونه خودمون افتتاح کردیم و عکسهای اون روز و ریختیم توش سعیده گفت یه پلید بازی در بیاریم و یه متن بنویسیم اهدایی از طرف ایمی . سعید . علی . دختر همسایه . .... و حالا دزی اما به عاقبت کار فکر کردیم دیدیم احتمال داره به قیمت جونمون تموم بشه و منصرف شدیم شب با نی نی ها نیلوفر و پونه هماهنگ کردم واسه صبح و قرار بود از ایمی خداحافظی کنم چون صبح زود قرار بود بره و شب هم که من راهی بودم
اما یادم نیس چی شد که نشد و سه تایی شدیم (خسبیدیم) صبح بیدار شدیم و اول یه پرواز ملائک با سعیده رفتیم و کیک خوردیم که ایمی دیشب از ولی عصر خریده بود خلاصه شیکم صاب مرده رو پر کردیم کلی افسوس خوردم که نتونستم با دایی ایمی عزیزم خداحافظی کنم اما یه چیزی دیدم که کلی ذوق مرگ شدم دایی برام نامه فدایت شوم گذاشته بود که عسکشو آخر پست میذارم
خلاصه قرار شد سعیده بره ترمینال دنبال دزی و منم برم نمایشگاه تا اگه کسی زود تر اومد سرگردون نشه و یه جا باشیم تا همه جمع بشن .
ساعت 9:30 رسیدم و چشمتون روز بد نبینه تا ساعت 11 واستادم و بارها با ملائک پرواز داشتیم تا اینکه نازی اینا رسیدن و بعد از اون دزی و سعید و همینطور یکی یکی اومدن که لیست کامل از این قراره :
من
دزی و سعید
ناز خاتون . حمیده . دوست حمیده .مهدی . بیژن . دوست بیژن
سجاد . شیوا . سامان .آبجی زورو
نیلوفر . پونه
اما من بعد سلام واحوال پرسی طبق قراری که با خانومی داشتم از بچه ها جدا شدم و قرار شد ساعت 2 بهشون ملحق بشم تو راه رفتن سر قرار بودم که گلاره اس ام اس داد دارم میام نمایشگاه منم برا ساعت 2 باهاش قرار گذاشتم اون گفت بیا جلو ماشین بستنی میهن و اوکی شد
جاتون خالی رفتم پیش خانومی اول از همه سه شاخه رز سرخ به مناسبت سومین سالگرد آشنایی مون بهم هدیه کرد و نشستیم به لاو تیرکوندن و یه حرف عجیبی زد گفت :
_ علیرضا
_جونم عزیزم
_ دیشب یه خوابی دیدم
_خیر باشه گلم چی دیدی؟
_خواب دیدم اومدی خونه ما و مامانم داره با من حرف میزنه و تو و بابام اما تو با کمال وقاحت سیگار میکشی و باهاش حرف میزنی مامانمم گفت پسر خوبیه اما چون سیگاریه کوفتم بهش نمیدم چه برسه دختر
_ هر هر هر هر بابا خانومی عجب خواب های عجیبی میبینی عزیزم (کلی سعی کردم خودمو بزنم اون راه ) اما بدجور عذاب وجدان گرفتم و میدونستم چقدر از سیگار متنفر هستش و نمیتونم بهش بگم برا همین تصمیم گرفتم که بذارمش کنار (الان که دارم می نویسم بیشتر دو هفته اس ترک کردم و دیگه نکشیدم و تازه دیروز جریان و بهش گفتم کلی ناراحت شد اما منو بخشید )
حلاصه با کلی بغض و اشک با خانومی خداحافظی کردم و خودمو رسوندن به نمایشگاه حالا هی بگرد یا پیغمبر برسون ماشین بستنی میهن رو حدود نیم ساعتی گشتم اما پیداش نکردم البته اخر کاری پیداش کردم ولی اونقدر آدم دورش بود که مشخص نبود منم که نمیشناختم گلی رو موبایل هم که کلا انتن نداشت دیگه نا امید شدم و رفتم پیش بچه ها اول از همه مهدی اومد پیشم وای که چقدر پسر نازنین و دوست داشتنی بود همون موقع یه تعداد بچه ها رفتن چون امتحان داشتن و نازی اینا هم قرار بود برگردن با کلی احساساتی شدن باهاشون مخصوصا نازخاتون دخملی خداحافظی کردم .
فقط من موندم و خاله دزی و شیوا . سعید . بیژن و نیلو و پونه که یوهو گلی زنگید و همون اطراف قرار گذاشتیم دست پونه ای رو گرفتم و رفتیم پیداش کردیم اوی اوی چی نانازی بود اومدیم پیش بچه ها و چند دقیقه ای گپ زدیم با پونه ای کل کل کردم تا اینکه جیگیلی مودور گفتمان وارد شد این شخص کسی نبود جز امیر روشنگر واااااااااااااای اصلا به قیافش نمیخورد اینقدر بن بکنه و تاپیک ببنده تا اینکه لحظه خداحافظی رسید .
من و خاله ای و شیوا و سعید البته بیژن رفتیم سمت مترو و همونجا از بیژن جدا شدیم تو یکی از ایستگاه ها خاله ای و شیوا منتظر موندن تا من و سعیده رفتیم خونه و وسایلم و برداشتم برگشتم سامانی و سجاد هم اومده بودن چند دقیقه ای با هم بودیم و من این بار خداحافظی کردم .
سعید میخواست باهام بیاد . همیشه لحظه خداحافظی ما دو تا خیلی احساسی میشه اون اشکش در اومده بود و منم با اینکه دلم میخواست گریه کنم اما می خندیدم و با مسخره بازی دلداریش دادم و قطار حرکت کرد ....
منم تو دلم کلی غم بود این اولین باری بود که رفتم سفر و با وجود دلبستگی بیش از حد به امام رضا (ع) . خونه و اتاقم دلم تنگ نشده بود . تک تک لحظاتش برام خاطره خوش بود ....
پایان
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اینم عکس نامه ایمی که یادگاری نگه داشتم :
در آخر لازمه از همه بچه ها مخصوصا ایمی عزیز و سعید داداشی گلم که واقعا از ته دل دوسشون دارم تشکر کنم تو این یک هفته نذاشتن یه لحظه بهم بد بگذره و همه جوره ازم پذیرایی کردن .و یه تشکر از هم خونه ای شو امید که خدایی تحویلم گرفت ....
خاله دزی گلم که برام سوغاتی هم آورد
دخملی نازخاتون که کلی راه اومده بود برا دیدن ما و واقعا منت گذاشت به سرمون
پونه و به خصوص آبجی نیلوفر گلم که تو زحمت افتاد و به خاطر ما کلی راه اومدن
گلاره عزیز و دوست داشتنی که فکر نمی کردم افتخار بده و بیاد اما اومد
داداش سامی توتی گلم و عمه بشری که همیشه از بودن باهاشون کاملا لذت می برم
سامان و سجاد و آبجی زورو دوستای نازنینم که واقعا برخورد محترمانه ای داشتن
یه تشکر مخصوص از آبجی ماری عزیز تر جونم و سارایی روشنفکر گلم
اگه کسی از قلم افتاد ببخشید دوستون دارم و هیچ وقت فراموشتون نمیکنم
در آخر لازمه از همه بچه ها مخصوصا ایمی عزیز و سعید داداشی گلم که واقعا از ته دل دوسشون دارم تشکر کنم تو این یک هفته نذاشتن یه لحظه بهم بد بگذره و همه جوره ازم پذیرایی کردن .و یه تشکر از هم خونه ای شو امید که خدایی تحویلم گرفت ....
خاله دزی گلم که برام سوغاتی هم آورد
دخملی نازخاتون که کلی راه اومده بود برا دیدن ما و واقعا منت گذاشت به سرمون
پونه و به خصوص آبجی نیلوفر گلم که تو زحمت افتاد و به خاطر ما کلی راه اومدن
گلاره عزیز و دوست داشتنی که فکر نمی کردم افتخار بده و بیاد اما اومد
داداش سامی توتی گلم و عمه بشری که همیشه از بودن باهاشون کاملا لذت می برم
سامان و سجاد و آبجی زورو دوستای نازنینم که واقعا برخورد محترمانه ای داشتن
یه تشکر مخصوص از آبجی ماری عزیز تر جونم و سارایی روشنفکر گلم
اگه کسی از قلم افتاد ببخشید دوستون دارم و هیچ وقت فراموشتون نمیکنم
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
در اخر لازم به ذکر می باشد که از همه لحظات این سفرنامه عکس موجود است هر کی میخواد باید یه مبلغی رو به حسابم واریز کنه تا براش ارسال کنم هر کی هم نمیخواد عکسش منتشر بشه باید دو برابر پول بریزه تا پخش نکنم
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
خسته نباشی علی
فقط یه چیزی کشف کردم
بدخط تر از من هم هستا
خداروشکر که ایمی اینجا نیس بکوبه تو ملاجم
فقط یه چیزی کشف کردم
بدخط تر از من هم هستا
خداروشکر که ایمی اینجا نیس بکوبه تو ملاجم
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
نه باید me اشه
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سلامت باشی دخیnaz khatun نوشته است:خسته نباشی علی
فقط یه چیزی کشف کردم
بدخط تر از من هم هستا
خداروشکر که ایمی اینجا نیس بکوبه تو ملاجم
تو که خوش خط مینویسی . حال کردی دستخط تو رو هم منتشر کنم داره دو سال میشه هنوز دارمش
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
excuse me khale can you speak englishDesideria نوشته است:نه باید me اشه
chon this ke gofti i bilmiram
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سوال: گوزيدن در جمع دوستان چه حکمي دارد؟
جواب: گوزيدن واجب کفايي است يعني اگر در جمعي تنها يک نفر بگوزد ؛ گوزيدن در جمع از گردن بقيه ساقط ميشود، که فحواي آن اين است که از آن پس در آن جمع نمي توان گوزيد و آنرا به گردن ديگري انداخت
سوال: گوزيدن از چه سني واجب مي شود؟
جواب: گوزيدن به نوزادان پسر از چهارده ماهگي و به نوزادان دختراز نه ماهگي واجب است ، پس اگر ترک آنرا کرده باشد بايد قضاي گوز را بجا آورد و يا براي يک فرد روزي سه بار بچسد و اگر خود استطاعت انجام آنرا ندارد بهتر است آنرا به ديگري بسپارد و يا هر پنج شنبه شب دو کيلو نخود برشته خيرات کند و يا در آش نذري نخود و لوبياي دير پز بريزد
سوال:همسر بنده با صداي بسيار وحشتناکي مي گوزد بطوريکه تاکنون چندين بار شيشه هاي منزل را عوض کرده ايم و چندين بار همسايه ها از اين امر شکايت کرده و حتي يکبار پليس 110 مشکوک به انفجار خمپاره گرديد و منزل مارا تفتيش نمود. ادامه زندگي با چنين مردي چه حکمي دارد؟
جواب:اگر در عقد نامه قيد شده باشد که همسر جنابعالي مبتلا به عارضه " خود گوز بزرگ کم بيني" است حق متارکه از شما ساقط و بايد تمکين و مماشات نماييد . در کتاب " سياست الاگواز الکبيره" که تنها مرجع علمي بررسي صوت ناشي از گوزيدن در بين علما است در باب بلندي صداي گوز تنها به اين نکته اشاره شده است که صداي گوز نمي تواند از 120 دسي بل بيشتر باشد بطوريکه مستمعي که در پشت دروازه شهر تنها برج و باروي شهر را مي بيند ، نتواند صداي آنرا بشنود. در اين خصوص بهتر است ابتدا از ميزان شدت صداي گوز همسرتان مطمئن شويد
سوال: آيا آروغ زدن که اصطلاح مدرن آن باد گلو است حرام است؟
جواب: اگر آروغ بدل از گوز زده شود اشکالي ندارد اما احوط آن است که قبل از آروغ زدن نيت کند مثلا بگويد " يک عدد آروغ مي زنم براي رضاي فلان و فلان " که بجاي فلان و فلان مي تواند نام يک فرد را بياورد. در" تذکره الاگواز في المعاده الباز" آمده است که : هنگام شنيدن صداي آروغ بدل از گوز بايد به شخص متعارغ (يعني کسي که آروغ زده) بگويد عافيت باشد تو را گوز گلو دو سه تا آلو بخور جاي هلو
سوال: اگر کسي نداند که در روز چند بار گوزيده چه بايد بکند؟
جواب: بر هرشخصي که بسن تکليف "گوزيدن"رسيده است واجب است که در طول شبانه روز هفت بار بگوزد . اگر سهوا فراموش کند که مثلا شش بار گوزيده يا هفت بار بايد بنا را بر شش بگذارد و در يک لحظه سريعا دولا شود تا گوز هفتم را بجا آورد. شک بين هشتمين و هفتمين گوز باطل است و بايد دوباره آنرا از ابتدا بجا آورد
سوال: حکم گوزيدن بي اختيار چيست؟
جواب: گوزيدن بي اختيار موجب صفاي دل و جان است که اگر با صداي کمتري صورت پذيرد موجب تقرب بيشتر و کاهش ريا مي شود . واجب سمعي است که شنونده ي" گوز بي اختيار" جلوي خنده خود را بگيرد
سوال: ارتباط گوز با شقيقه چيست؟
جواب: ارتباط از نوع ثبوتي است پس کساني که کمتر ميگوزند کمتر به عارضه سردرد دچار ميشوند و اين مسئله به شدت صداي آن نيز بستگي دارد که نبايد بيشتر از 120 دسي بل باشد
سوال: حکم افرادي که در توالتهاي عمومي با صداي بلند ميگوزند چيست؟
جواب: اگر بقصد ارعاب ديگران باشد بايد ديه بدهد که در اين مورد بايد به احکام ديه مراجعه شود اما اگر بي اختيار باشد بايد شدت آنرا سنجيد که اگر بيش از 120 دسيبل بود مستوجب قصاص نفس است وگرنه بايد دو شب در کنار ? فرد بخوابد.
اخيرا عده اي همراه با گوزيدن ، مي چسند . چه حکمي متوجه اين افراد است؟
جواب: جايز نيست موجب آلودگي هوا ميشود
سوال: اگر گوزنده هنگام گوزيدن متوجه شود که اسهال بوده است چه بايد بکند؟
جواب: شورت خود را تعويض کند
سوال: گوزيدن عروس در مراسم خواستگاري چه حکمي دارد؟
جواب: اگر به قصد خودنمائي باشد حرام است اما اگر ميخواهد با اين عمل خواسته اي را به گوش مادر خويش برساند اشکال ندارد اما احوط آن است که آهسته بگوزد
سوال: عده اي گوز خود را حبس و جهت بي اثر کردن شدت صوت آن ، آنرا به چس تبديل ميکنند. اين عده چه حکمي دارند؟
جواب: جايز نيست موجب آلودگي محيط مي شود
سوال: آيا گوزيدن در استخر جايز است؟
جواب: اگر قلپ هاي آن روي آب بيايد حرام است . مستحب آن است که در کنار ديواره هاي استخر بگوزد.
و حالا ? جوک در رابطه با گوز و چس :
يه روز، يه چس ويک گوز مي رن يه مردي رو بکشند، چس به گوز مي گه: تو صداش کن، من خفش مي کنم.
جواب: گوزيدن واجب کفايي است يعني اگر در جمعي تنها يک نفر بگوزد ؛ گوزيدن در جمع از گردن بقيه ساقط ميشود، که فحواي آن اين است که از آن پس در آن جمع نمي توان گوزيد و آنرا به گردن ديگري انداخت
سوال: گوزيدن از چه سني واجب مي شود؟
جواب: گوزيدن به نوزادان پسر از چهارده ماهگي و به نوزادان دختراز نه ماهگي واجب است ، پس اگر ترک آنرا کرده باشد بايد قضاي گوز را بجا آورد و يا براي يک فرد روزي سه بار بچسد و اگر خود استطاعت انجام آنرا ندارد بهتر است آنرا به ديگري بسپارد و يا هر پنج شنبه شب دو کيلو نخود برشته خيرات کند و يا در آش نذري نخود و لوبياي دير پز بريزد
سوال:همسر بنده با صداي بسيار وحشتناکي مي گوزد بطوريکه تاکنون چندين بار شيشه هاي منزل را عوض کرده ايم و چندين بار همسايه ها از اين امر شکايت کرده و حتي يکبار پليس 110 مشکوک به انفجار خمپاره گرديد و منزل مارا تفتيش نمود. ادامه زندگي با چنين مردي چه حکمي دارد؟
جواب:اگر در عقد نامه قيد شده باشد که همسر جنابعالي مبتلا به عارضه " خود گوز بزرگ کم بيني" است حق متارکه از شما ساقط و بايد تمکين و مماشات نماييد . در کتاب " سياست الاگواز الکبيره" که تنها مرجع علمي بررسي صوت ناشي از گوزيدن در بين علما است در باب بلندي صداي گوز تنها به اين نکته اشاره شده است که صداي گوز نمي تواند از 120 دسي بل بيشتر باشد بطوريکه مستمعي که در پشت دروازه شهر تنها برج و باروي شهر را مي بيند ، نتواند صداي آنرا بشنود. در اين خصوص بهتر است ابتدا از ميزان شدت صداي گوز همسرتان مطمئن شويد
سوال: آيا آروغ زدن که اصطلاح مدرن آن باد گلو است حرام است؟
جواب: اگر آروغ بدل از گوز زده شود اشکالي ندارد اما احوط آن است که قبل از آروغ زدن نيت کند مثلا بگويد " يک عدد آروغ مي زنم براي رضاي فلان و فلان " که بجاي فلان و فلان مي تواند نام يک فرد را بياورد. در" تذکره الاگواز في المعاده الباز" آمده است که : هنگام شنيدن صداي آروغ بدل از گوز بايد به شخص متعارغ (يعني کسي که آروغ زده) بگويد عافيت باشد تو را گوز گلو دو سه تا آلو بخور جاي هلو
سوال: اگر کسي نداند که در روز چند بار گوزيده چه بايد بکند؟
جواب: بر هرشخصي که بسن تکليف "گوزيدن"رسيده است واجب است که در طول شبانه روز هفت بار بگوزد . اگر سهوا فراموش کند که مثلا شش بار گوزيده يا هفت بار بايد بنا را بر شش بگذارد و در يک لحظه سريعا دولا شود تا گوز هفتم را بجا آورد. شک بين هشتمين و هفتمين گوز باطل است و بايد دوباره آنرا از ابتدا بجا آورد
سوال: حکم گوزيدن بي اختيار چيست؟
جواب: گوزيدن بي اختيار موجب صفاي دل و جان است که اگر با صداي کمتري صورت پذيرد موجب تقرب بيشتر و کاهش ريا مي شود . واجب سمعي است که شنونده ي" گوز بي اختيار" جلوي خنده خود را بگيرد
سوال: ارتباط گوز با شقيقه چيست؟
جواب: ارتباط از نوع ثبوتي است پس کساني که کمتر ميگوزند کمتر به عارضه سردرد دچار ميشوند و اين مسئله به شدت صداي آن نيز بستگي دارد که نبايد بيشتر از 120 دسي بل باشد
سوال: حکم افرادي که در توالتهاي عمومي با صداي بلند ميگوزند چيست؟
جواب: اگر بقصد ارعاب ديگران باشد بايد ديه بدهد که در اين مورد بايد به احکام ديه مراجعه شود اما اگر بي اختيار باشد بايد شدت آنرا سنجيد که اگر بيش از 120 دسيبل بود مستوجب قصاص نفس است وگرنه بايد دو شب در کنار ? فرد بخوابد.
اخيرا عده اي همراه با گوزيدن ، مي چسند . چه حکمي متوجه اين افراد است؟
جواب: جايز نيست موجب آلودگي هوا ميشود
سوال: اگر گوزنده هنگام گوزيدن متوجه شود که اسهال بوده است چه بايد بکند؟
جواب: شورت خود را تعويض کند
سوال: گوزيدن عروس در مراسم خواستگاري چه حکمي دارد؟
جواب: اگر به قصد خودنمائي باشد حرام است اما اگر ميخواهد با اين عمل خواسته اي را به گوش مادر خويش برساند اشکال ندارد اما احوط آن است که آهسته بگوزد
سوال: عده اي گوز خود را حبس و جهت بي اثر کردن شدت صوت آن ، آنرا به چس تبديل ميکنند. اين عده چه حکمي دارند؟
جواب: جايز نيست موجب آلودگي محيط مي شود
سوال: آيا گوزيدن در استخر جايز است؟
جواب: اگر قلپ هاي آن روي آب بيايد حرام است . مستحب آن است که در کنار ديواره هاي استخر بگوزد.
و حالا ? جوک در رابطه با گوز و چس :
يه روز، يه چس ويک گوز مي رن يه مردي رو بکشند، چس به گوز مي گه: تو صداش کن، من خفش مي کنم.
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اینم احکام گوزیدن قابل توجه سعید
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
علی جون اینا مال منه دیگه ؟
میبینم که قبل از من دکتر واسه تو نسخه شو پیچیده
دارم به عنوان مدیر برنامه هات با یه شرکت تولید چوب پنبه قرار داد میبندم
میبینم که قبل از من دکتر واسه تو نسخه شو پیچیده
دارم به عنوان مدیر برنامه هات با یه شرکت تولید چوب پنبه قرار داد میبندم
oscar- عضو ویژه
- تعداد پستها : 618
Age : 39
Registration date : 2007-04-15
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
اينجا جمعه ها تعطيله؟؟؟؟!!!!
آخه از ديروز تا حالا هيشكي جواب منو نميده
آخه از ديروز تا حالا هيشكي جواب منو نميده
parastu- عضو ثابت
- تعداد پستها : 42
Registration date : 2011-04-07
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سلام. سوالت چیه پرستو خانم؟parastu نوشته است:اينجا جمعه ها تعطيله؟؟؟؟!!!!
آخه از ديروز تا حالا هيشكي جواب منو نميده
microscope- عضو
- تعداد پستها : 31
Registration date : 2010-02-26
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
سوالم اينه كع اينجا جوعه ها تعطيله!!!!!!!
فكر كنم اينجا متروكه اس آخه تاريخ آخري پستها رو كه نگاه كردم سرم سوت كشيد!!!!!!
فكر كنم اينجا متروكه اس آخه تاريخ آخري پستها رو كه نگاه كردم سرم سوت كشيد!!!!!!
parastu- عضو ثابت
- تعداد پستها : 42
Registration date : 2011-04-07
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
راستش نمی دونم چه اتفاقی برای دست اندرکاران سایت افتاده. احتمالا همه درگیر کار و زندگی شدن یا توی سایت های دیگری فعالیت می کنند. شاید هم توسط پلیس امنیت دستگیر شدن!parastu نوشته است:سوالم اينه كع اينجا جوعه ها تعطيله!!!!!!!
فكر كنم اينجا متروكه اس آخه تاريخ آخري پستها رو كه نگاه كردم سرم سوت كشيد!!!!!!
به هر حال امیدوارم هر جا هستن خوش و خرم باشن.
اینجا خیلی وقته که کسی سر نمی زنه. من هم هر از گاهی یک سری می زنم و مطلبی می نویسم و یاد گذشته ها رو برای خودم زنده می کنم.
راستی شما چطور شد که به این سایت تقریبا متروکه سر زدید؟ شما هم عضو سایت گفتمان قدیمی بودید؟
microscope- عضو
- تعداد پستها : 31
Registration date : 2010-02-26
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
آره من بودم يعني در واقع با چندتا از دوستام بودم اونا بيشتر سر ميزدن و خبرهارم اونا بهم ميرسوندن
من هر از گاهي يه سري ميزدم اون موقع يه دختر دبيرستاني بودم!!!
اينجا روهم چند وقت پيش با سرچ توي گوگل پيدا كردم
من هر از گاهي يه سري ميزدم اون موقع يه دختر دبيرستاني بودم!!!
اينجا روهم چند وقت پيش با سرچ توي گوگل پيدا كردم
parastu- عضو ثابت
- تعداد پستها : 42
Registration date : 2011-04-07
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
خوب اون موقع یادمه حدودا سالهای 83 تا 84 بود. الان 6 تا 7 سال از اون موقعها گذشته. امیدوارم که مسیر زندگی براتون پر از شادی و موفقیت بوده باشه و اگر دلتنگی خاصی هم دارید حضورتون در این سایت بتونه خاطرات خوب گذشته رو براتون زنده کنهparastu نوشته است:آره من بودم يعني در واقع با چندتا از دوستام بودم اونا بيشتر سر ميزدن و خبرهارم اونا بهم ميرسوندن
من هر از گاهي يه سري ميزدم اون موقع يه دختر دبيرستاني بودم!!!
اينجا روهم چند وقت پيش با سرچ توي گوگل پيدا كردم
شاد باشید
microscope- عضو
- تعداد پستها : 31
Registration date : 2010-02-26
رد: بحث آزاد ( گيس و گيس کشي ، دعوا ، عشقولانه )
ممنون ولي اونموقع دوستاي خودمو داشتم الان اون دوستام رو هم خيلي نميبينم
اتفاقا وقتي اينجا رو پيدا كردم ميخواستم بهشون خبر بدم اما يه دفعه فهميدم كه اينجا خيلي وقته.... كه كسي نمياد....
خوب شد بهشون نگفتم والا كلي ضايع ميشدم!!!!
اتفاقا وقتي اينجا رو پيدا كردم ميخواستم بهشون خبر بدم اما يه دفعه فهميدم كه اينجا خيلي وقته.... كه كسي نمياد....
خوب شد بهشون نگفتم والا كلي ضايع ميشدم!!!!
parastu- عضو ثابت
- تعداد پستها : 42
Registration date : 2011-04-07
صفحه 8 از 8 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8
صفحه 8 از 8
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد