پايان هري پاتر
+6
ali bamaram
Funlover
hichkas
j.j
Sophia
Desideria
10 مشترك
صفحه 5 از 6
صفحه 5 از 6 • 1, 2, 3, 4, 5, 6
رد: پايان هري پاتر
حالا دوسه روز بيشتر به مهر نمونده كه چن ماه صبركردي چن روزم روشnaz khatun نوشته است:بالاخره امروز مغلوب شدم
رفتم بازار(آی چقد بده فاصله ی خونه ی آدم تا کتابفروشیهای شهر هوار کیلومتر باشه) تا اخرین کتاب هری پاترو بخرم و این داداشیم هم کوفتش کنه
از شانس من یا همه ی کتابفروشیها تموم کرده بودن(رنگ دیگه شم نداشتن )
یااینکه فقط جلد یک ویدا اسلامیه رو داشتن
پس بنده تا اول مهر هری پاتر بی هری پاتر
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
Darkest Forest نوشته است:
تو مگه ترجمه ی اسلامیه رو نمی خونی ؟
هری پاتر تو ایران با ترجمه ی اسلامیه معروفه ها
نه بابا
من که اصلا هری پاتر نمیخوندم
مهدی فله ای خریده بود(یعنی از هر مترجمی که زودتر کتابو داده بود بیرون)
منم تو اوج اون ناراحتیام برا اینکه فراموش کنم نشستم خوندم دیدم نه جالبه
انگار
ولی از ترجمه اسلامیه بیشتر تر خوشم اومد(مکه اونا رو جند سال پیش خودم برا تولدش خریده بودم، سری دو و سه ش)
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: پايان هري پاتر
j.j نوشته است:
حالا دوسه روز بيشتر به مهر نمونده كه چن ماه صبركردي چن روزم روش
فعلا که دارم می صبرم
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: پايان هري پاتر
j.j نوشته است:هري پاتر همين ايكاري خودمونه ديگهsoltaneabha نوشته است:راستی یه عضویم داشتیم به اسم هری پاتر فکر کنم
البته فقط اسم و آواتارش یادم میاد
کوش هست؟؟؟؟
اگه پست بی ربط بید آزاد باش کاملین
بیاد حضورشو بزنه ببینیمش
soltaneabha- عضو برتر
- تعداد پستها : 1104
موقعيت : ترینیداد و توباگو
Registration date : 2007-09-08
رد: پايان هري پاتر
ايناهاش Darkest Forestsoltaneabha نوشته است:j.j نوشته است:هري پاتر همين ايكاري خودمونه ديگهsoltaneabha نوشته است:راستی یه عضویم داشتیم به اسم هری پاتر فکر کنم
البته فقط اسم و آواتارش یادم میاد
کوش هست؟؟؟؟
اگه پست بی ربط بید آزاد باش کاملین
بیاد حضورشو بزنه ببینیمش
مدیر
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
فعلا اينو بخون تا بعدnaz khatun نوشته است:j.j نوشته است:
حالا دوسه روز بيشتر به مهر نمونده كه چن ماه صبركردي چن روزم روش
فعلا که دارم می صبرم
هري پاتر در جمهوري اسلامي (1) - طنز
ماشين پرنده ي آقاي ويزلي، با سر و صداي عجيبي به طرف زمين ميرفت. با هر صداي انفجار دود سياه غليظي از اگزوز آن بيرون مي زد. رون پشت فرمان، سعي داشت مانع از سقوط ماشين شود. هري سعي مي كرد با نگاه كردن به اطراف موقعيت شان را تشخيص دهد. هرميون كتاب هاي درسي اش را سخت بغل كرده بود و تنها به اين مسئله فكر مي كرد كه اگر در آنجا فرود بيايند كلاس درس ِ استاد محبوب اش لاكهارت را از دست خواهد داد. رون با خوشحالي فريادي كشيد و با دست به نقطه اي اشاره كرد:
-اونجا رو نگاه كنيد. يه جاده ي آسفالته. جاي خوبيه براي فرود اومدن.
بر روي جاده وانتي در حال عبور بود. آن سوتر در كنار جاده، مردي دبه به دست به انتهاي جاده چشم دوخته بود. رون فرمان را برگرداند و دور بزرگي در اطراف جاده زد. در دور دست، يك گنبد طلائي بزرگ، با چهار گنبد آبي كوچك به چشم مي خورد. مكان عجيبي بود. هري هر چه سعي مي كرد، موقعيت شان را تشخيص نمي داد.
هري - هرميون، تو كه كتاب جغرافياي جادويي را ده بار خوندي، مي توني بگي اين جا كجاست؟
هرميون- كار آسوني نيست. ولي اگه فرود بيايم شايد بتونم بگم.
-اونجا رو نگاه كنيد. يه جاده ي آسفالته. جاي خوبيه براي فرود اومدن.
بر روي جاده وانتي در حال عبور بود. آن سوتر در كنار جاده، مردي دبه به دست به انتهاي جاده چشم دوخته بود. رون فرمان را برگرداند و دور بزرگي در اطراف جاده زد. در دور دست، يك گنبد طلائي بزرگ، با چهار گنبد آبي كوچك به چشم مي خورد. مكان عجيبي بود. هري هر چه سعي مي كرد، موقعيت شان را تشخيص نمي داد.
هري - هرميون، تو كه كتاب جغرافياي جادويي را ده بار خوندي، مي توني بگي اين جا كجاست؟
هرميون- كار آسوني نيست. ولي اگه فرود بيايم شايد بتونم بگم.
همه جا برِّ بيابان بود. هرميون ناگهان فرياد كشيد:
-هري، يه شهر! يه شهر بزرگ!
-هري، يه شهر! يه شهر بزرگ!
هري به قطبنماي داخل ماشين نگاه كرد. در سمت شمال، در فضايي سياه و دودگرفته، شهري بزرگ پيدا بود. پشت شهر، كوهي عظيم به چشم مي خورد.
رون- نكنه به شهر جادوي سياه اومديم! مي گن كسي كه وارد اونجا بشه، با اولين نفسي كه بكشه مي ميره!
هري- نه. گمون نمي كنم. اگه اين طور بود تا حالا بايد مرده باشيم. فقط نمي دونم كه چرا چشم و دماغم مي سوزه.
رون- نكنه به شهر جادوي سياه اومديم! مي گن كسي كه وارد اونجا بشه، با اولين نفسي كه بكشه مي ميره!
هري- نه. گمون نمي كنم. اگه اين طور بود تا حالا بايد مرده باشيم. فقط نمي دونم كه چرا چشم و دماغم مي سوزه.
رون در حال كم كردن ارتفاع، از روي وانت بار گذشت. صداي دست زدن و آواز به گوش مي رسيد ولي هيچ يك از كلمات قابل فهم نبود:
"گولي گولي توماني، توماني، سكينه داي گيزي ناي ناي..."
"گولي گولي توماني، توماني، سكينه داي گيزي ناي ناي..."
از ماشين پرنده، ديگر صدايي به گوش نمي رسيد. موتور كاملا از كار افتاده بود. رون به نرمي تمام ماشين را بر روي جاده فرود آورد. رون در حالي كه با تمام صورت مي خنديد به هري و هرميون نگاهي انداخت. سرعت ماشين در حال كم شدن بود كه ناگهان صداي بلندي از زير لاستيك آمد و ماشين از جاده منحرف شد. ماشين از شيب كم كنار جاده به سمت حاشيه بياباني رفت و متوقف شد. جز صداي باد و وانتي كه به آن ها نزديك مي شد، صداي ديگري به گوش نمي رسيد. مرد دبه به دست هم از سمت ديگر جاده دوان دوان به سمت آن ها آمد.
هري و رون و هرميون از ماشين پياده شدند. هوا گرم بود و خورشيد با قدرت تمام مي درخشيد. رون نگاهي به چرخ ماشين انداخت. كاملا كج شده بود. به حاشيه جاده رفت. چاله ي بزرگي وسط جاده بود كه در آن افتاده بودند. وانت با احتياط به آن ها نزديك شد و حدود پنجاه قدمي شان نگه داشت. زن ها و بچه ها از پشت وانت پياده شدند. دو مرد و راننده ي همراه شان از جلوي ماشين پياده شدند. همه با تعجب به آن سه نگاه مي كردند.
هري نگاهي به رون و هرميون انداخت و به سمت سرنشينان وانت قدم برداشت. آنها كمي عقب رفتند و با صداي آهسته با هم صحبت كردند. هري متوجه بود كه زبان آن ها انگليسي نيست، ولي نمي دانست كه چطور معني آن را مي فهمد:
- اورا باخ! گور نه ماشين ناره بويوك ده! بولار هاردان گليپ لر؟
هري به راحتي معني آن را متوجه مي شد:
-اونجا را نگاه! ببين ماشين شون چه بزرگه! اينا از كجا اومدن؟
هري بي هيچ دليلي فكر كرد كه مي تواند به زبان آن ها سخن بگويد. به چشم هاي يكي شان خيره شد و با صدايي بلند گفت:
-من سيزلره سلام اليرم. كيفيز، احواليز؟ اولار منه ديه سوز بورا هارادي؟ (من به شما سلام مي كنم. احوال شما؟ مي تونيد به من بگيد اينجا كجاست؟)
- اورا باخ! گور نه ماشين ناره بويوك ده! بولار هاردان گليپ لر؟
هري به راحتي معني آن را متوجه مي شد:
-اونجا را نگاه! ببين ماشين شون چه بزرگه! اينا از كجا اومدن؟
هري بي هيچ دليلي فكر كرد كه مي تواند به زبان آن ها سخن بگويد. به چشم هاي يكي شان خيره شد و با صدايي بلند گفت:
-من سيزلره سلام اليرم. كيفيز، احواليز؟ اولار منه ديه سوز بورا هارادي؟ (من به شما سلام مي كنم. احوال شما؟ مي تونيد به من بگيد اينجا كجاست؟)
سرنشينان وانت، اول دو گام عقب رفتند بعد ايستادند، و ناگهان شروع به خنديدن كردند.
رون و هرميون با تعجب به هري و سرنشينان وانت نگاه مي كردند. از زباني كه هري با آن سخن مي گفت چيزي نمي فهميدند. مي دانستند كه هري مار-زبان است ولي هرگز فكر نمي كردند بتواند به زبان ديگري غير از انگليسي سخن بگويد. در اين اثنا مرد دبه به دست هم به ده قدمي شان رسيد و با تعجب به آن ها خيره شد.
رون و هرميون با تعجب به هري و سرنشينان وانت نگاه مي كردند. از زباني كه هري با آن سخن مي گفت چيزي نمي فهميدند. مي دانستند كه هري مار-زبان است ولي هرگز فكر نمي كردند بتواند به زبان ديگري غير از انگليسي سخن بگويد. در اين اثنا مرد دبه به دست هم به ده قدمي شان رسيد و با تعجب به آن ها خيره شد.
سرنشينان وانت با احتياط به هري نزديك شدند. رون و هرميون هم با گام هاي آهسته به سمت هري رفتند.
يكي از سرنشينان وانت- شما بچه ي كجاييد؟ به نظر نمي آد اهل تبريز يا اردبيل باشيد؟
هري- نه. ما از انگلستان مي آييم. داستانش مفصله. توي طوفان گير كرديم و با جادوي ولدمورت به اين سمت رونده شديم.
يكي از سرنشينان وانت- شما بچه ي كجاييد؟ به نظر نمي آد اهل تبريز يا اردبيل باشيد؟
هري- نه. ما از انگلستان مي آييم. داستانش مفصله. توي طوفان گير كرديم و با جادوي ولدمورت به اين سمت رونده شديم.
در اين حال يكي از بچه هاي سرنشين وانت، گويي با چوب جادو بر سرش كوبيده باشند، در حالي كه تته پته مي كرد چند قدم به عقب رفت و به زمين خورد! مادرش چادر را به لب گرفت و با دو دست بر سرش كوبيد:
-اي واي بالام! نُقُل ده؟ (اي واي بچه ام! چي شد؟)
بچه- نَنَه! بولوسن بو كيم ده! هري پاتر ده! ( نَنِه! مي دوني اين كيه؟ هري پاتره!)
هري از تعجب دهانش باز مانده بود.
-تو منو از كجا مي شناسي؟
مادر بچه- آقاي پاتر، من تمام كتاب هاي شما را براي پسرم مي خرم و تمام فيلم هاي شما را هم ديده است. خيلي خيلي خوش آمدين. قدم تون روي چشم!
-اي واي بالام! نُقُل ده؟ (اي واي بچه ام! چي شد؟)
بچه- نَنَه! بولوسن بو كيم ده! هري پاتر ده! ( نَنِه! مي دوني اين كيه؟ هري پاتره!)
هري از تعجب دهانش باز مانده بود.
-تو منو از كجا مي شناسي؟
مادر بچه- آقاي پاتر، من تمام كتاب هاي شما را براي پسرم مي خرم و تمام فيلم هاي شما را هم ديده است. خيلي خيلي خوش آمدين. قدم تون روي چشم!
جو سنگيني كه تا چند لحظه ي قبل بر آن جا حاكم بود، شكسته بود. سرنشينان وانت، با شور و گرمي، هري و رون و هرميون را در ميان گرفتند و با خنده و شادي از آن ها استقبال كردند. يكي از خانم ها از پشت وانت، ساكي برداشت و از داخل آن روسري خوشرنگي در آورد و به هرميون داد.
-گيزيم! بونو باشيوا سال! بو اِشـَك لر اوشاخ بويوك بولمزلر نده. الله اله مميش بيلوه توتاللار سالالار زيندانا!
هرميون هاج و واج به زن مهربان كه روسري را به سمت او گرفته بود نگاه مي كرد. هري به ياد آورد كه هرميون زبان آن ها را نمي فهمد.
هري- بگيرش هرميون. ازش تشكر كن.
هرميون- چي گفتش هري؟
هري- گفت: دخترم اينو بگير بنداز سرت. اين الاغ ها كوچيك و بزرگ حالي شون نيست. خداي نكرده مي گيرنت مي اندازن زندانِ!
هرميون هاج و واج به زن مهربان كه روسري را به سمت او گرفته بود نگاه مي كرد. هري به ياد آورد كه هرميون زبان آن ها را نمي فهمد.
هري- بگيرش هرميون. ازش تشكر كن.
هرميون- چي گفتش هري؟
هري- گفت: دخترم اينو بگير بنداز سرت. اين الاغ ها كوچيك و بزرگ حالي شون نيست. خداي نكرده مي گيرنت مي اندازن زندانِ!
هرميون با نگاه محبت آميز روسري را از زن مهربان گرفت. نگران حرف هاي او بود. الاغ ها؟ كوچيك و بزرگ؟ زندان؟ آنها كجا بودند؟ آنجا كجا بود؟ الاغ ها چه كساني بودند؟ چه كسي چه كسي را به زندان مي انداخت؟ اينها سوال هايي بود كه براي شان جوابي نداشت. شايد اگر به كتابخانه ي هاگوارتز دسترسي داشت، جواب سوال هايش را مي گرفت. شايد خانم پينس كتابي به او مي داد كه اين معما را حل كند.
هري به خاطر آورد كه هنوز جواب سوالش را نگرفته است. از مرد مهربان سبيل كلفتي كه با محبت دست بر شانه ي هري مي زد پرسيد:
-مي تونيد بگيد ما كجا هستيم؟
مرد با دست به تابلوي كنار جاده اشاره كرد. روي تابلوي سبز رنگ به خطي كه براي هري آشنا نبود چيزي شبيه اين به چشم مي خورد:
مرقد مطهر امام
۲۵ كيلومتر
-مي تونيد بگيد ما كجا هستيم؟
مرد با دست به تابلوي كنار جاده اشاره كرد. روي تابلوي سبز رنگ به خطي كه براي هري آشنا نبود چيزي شبيه اين به چشم مي خورد:
مرقد مطهر امام
۲۵ كيلومتر
هري سري تكان داد و گفت:
-متاسفانه من نمي فهمم اينجا چي نوشته.
-نوشته مرقد امام، ۲۵ كيلومتر. تا اتوبان تهران قم هم فاصله اي نيست. حالا شما مهمان ما هستيد. چه فرق مي كند كه كجا باشيد.
مرقد مطهر؟ تهران؟ قم؟ كلمه ي تهران به نظر هري آشنا مي آمد. هري رو به هرميون كرد و پرسيد:
-هرميون، مي دوني تهران كجاست؟
هرميون به فكر فرو رفت. بعد ناگهان، انگار كه چشمش به هيولاي حفره ي اسرار افتاده باشد، بر جا خشكش زد.
هري- چي شد هرميون؟ هرميون... هرميون...
هرميون- هري ما در ايران هستيم!
هري- خب؟
هرميون- مگه نشنيدي؟
هري- چي رو؟
-متاسفانه من نمي فهمم اينجا چي نوشته.
-نوشته مرقد امام، ۲۵ كيلومتر. تا اتوبان تهران قم هم فاصله اي نيست. حالا شما مهمان ما هستيد. چه فرق مي كند كه كجا باشيد.
مرقد مطهر؟ تهران؟ قم؟ كلمه ي تهران به نظر هري آشنا مي آمد. هري رو به هرميون كرد و پرسيد:
-هرميون، مي دوني تهران كجاست؟
هرميون به فكر فرو رفت. بعد ناگهان، انگار كه چشمش به هيولاي حفره ي اسرار افتاده باشد، بر جا خشكش زد.
هري- چي شد هرميون؟ هرميون... هرميون...
هرميون- هري ما در ايران هستيم!
هري- خب؟
هرميون- مگه نشنيدي؟
هري- چي رو؟
هرميون- كه اينجا يك جادوگر بزرگ هست كه خودش رو خدا مي دونه. به هواداراش هر چي بگه با چشم بسته انجام مي دن. بگه بمير، مي ميرن. بگه بكش، مي كشن. قدرت جادوئيش از آلبوس دامبلدور هم بيشتره. مي گن... مي گن...
هري- چي مي گن؟
هرميون- مي گن يك دخمه ي وحشتناك داره به اسم ۲۰۹ كه مخالفاش رو اون تو مي اندازه. اونجا هيولاهايي هستند به مراتب وحشتناك تر از ديوانه سازهاي جادويي. اونا مي تونن فكر آدم ها را در عرض يكي دو ماه صد و هشتاد درجه تغيير بدن و روح شان را بمكند.
هري نگاهي به سرنشينان وانت انداخت. رون از داخل اتومبيل پرنده، پاك جاروي هفتش را بيرون آورد و دست يكي از بچه ها را گرفت و تركش نشاند و پرواز كوتاهي انجام داد. همه مي خنديدند و شاد بودند و با شگفتي به آنها نگاه مي كردند. خانم ها، كنار جاده سفره اي پهن كردند و انواع و اقسام خوراكي ها و نوشيدني ها را روي آن چيدند. رون بعد از فرود آمدن، چوب جادويي شكسته اش را به دست گرفت و براي هر كدام از بچه ها، يك هديه كوچك به وجود آورد. مرد دبه به دست به رون نزديك شد، و به زباني كه رون نمي فهميد چيزي به او گفت. رون رو به هري كرد و از او براي ترجمه كمك خواست:
هري- مي گه، مي توني با اين چوبت كارت سهميه بندي سوخت منو شارژ كني؟
رون- يعني چي؟
هري- منم نمي دونم.
هري غرق در افكار ديگري بود. رو به مرد سبيلوي مهربان كرد و پرسيد:
-مي تونيد كمك كنيد ماشين مون رو درست كنيم؟
مرد سبيلو- حتما. ولي امروز رو مهمون ما هستيد. الان داريم مي ريم بهشت زهرا، فاتحه بفرستيم براي اموات مون. بعدشم منزل در خدمت تون هستيم. كلبه ي درويشي داريم كه قابل شما رو نداره. بعد هم هر كاري لازم باشه انجام مي ديم.
هري- چي مي گن؟
هرميون- مي گن يك دخمه ي وحشتناك داره به اسم ۲۰۹ كه مخالفاش رو اون تو مي اندازه. اونجا هيولاهايي هستند به مراتب وحشتناك تر از ديوانه سازهاي جادويي. اونا مي تونن فكر آدم ها را در عرض يكي دو ماه صد و هشتاد درجه تغيير بدن و روح شان را بمكند.
هري نگاهي به سرنشينان وانت انداخت. رون از داخل اتومبيل پرنده، پاك جاروي هفتش را بيرون آورد و دست يكي از بچه ها را گرفت و تركش نشاند و پرواز كوتاهي انجام داد. همه مي خنديدند و شاد بودند و با شگفتي به آنها نگاه مي كردند. خانم ها، كنار جاده سفره اي پهن كردند و انواع و اقسام خوراكي ها و نوشيدني ها را روي آن چيدند. رون بعد از فرود آمدن، چوب جادويي شكسته اش را به دست گرفت و براي هر كدام از بچه ها، يك هديه كوچك به وجود آورد. مرد دبه به دست به رون نزديك شد، و به زباني كه رون نمي فهميد چيزي به او گفت. رون رو به هري كرد و از او براي ترجمه كمك خواست:
هري- مي گه، مي توني با اين چوبت كارت سهميه بندي سوخت منو شارژ كني؟
رون- يعني چي؟
هري- منم نمي دونم.
هري غرق در افكار ديگري بود. رو به مرد سبيلوي مهربان كرد و پرسيد:
-مي تونيد كمك كنيد ماشين مون رو درست كنيم؟
مرد سبيلو- حتما. ولي امروز رو مهمون ما هستيد. الان داريم مي ريم بهشت زهرا، فاتحه بفرستيم براي اموات مون. بعدشم منزل در خدمت تون هستيم. كلبه ي درويشي داريم كه قابل شما رو نداره. بعد هم هر كاري لازم باشه انجام مي ديم.
هري نمي دانست كه در دو روز آينده چيزهايي خواهد ديد كه محال بود در قلعه ي هاگوارتز يا جنگل ممنوع بتواند آن ها را ببيند. او هرگز نمي دانست كسي را خواهد ديد كه هيولاي حفره ي اسرار در مقابل او اسباب بازي به نظر مي رسد. او نمي دانست با شنل نامرئي كننده اش به جايي قدم خواهد گذاشت كه هيچ كس جز اسيران و دربندان جادوگر بزرگ پايشان به آنجا نرسيده است. اين تازه اول ماجرا بود...
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
j.j نوشته است:ايناهاش Darkest Forestsoltaneabha نوشته است:j.j نوشته است:هري پاتر همين ايكاري خودمونه ديگهsoltaneabha نوشته است:راستی یه عضویم داشتیم به اسم هری پاتر فکر کنم
البته فقط اسم و آواتارش یادم میاد
کوش هست؟؟؟؟
اگه پست بی ربط بید آزاد باش کاملین
بیاد حضورشو بزنه ببینیمش
مدیر
بابا این که اون نیست
soltaneabha- عضو برتر
- تعداد پستها : 1104
موقعيت : ترینیداد و توباگو
Registration date : 2007-09-08
رد: پايان هري پاتر
اون كه رابين هود بود
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
اوا خب چیکار کنم؟ چرا زشته؟j.j نوشته است:نه براي يه خانم از اين كارا زشتهhichkas نوشته است:j.j نوشته است:زود تر تا رولينگ كتابشو تعطيل نكرده
نمیشه یه پام اینور باشه یه پام انور؟
hichkas- عضو برتر
- تعداد پستها : 1173
Registration date : 2007-06-05
رد: پايان هري پاتر
خب پاهات رو اينور و اونور نذارhichkas نوشته است:اوا خب چیکار کنم؟ چرا زشته؟j.j نوشته است:نه براي يه خانم از اين كارا زشتهhichkas نوشته است:j.j نوشته است:زود تر تا رولينگ كتابشو تعطيل نكرده
نمیشه یه پام اینور باشه یه پام انور؟
براي اينكه اگه دامن تنت باشه... اه زشته ديگه
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
میگما چون توی فیلما و داستانا طرف خیر با خالیبندی و چیزای الکی پیروز میشن تصمیم گرفتم برم قاطیه گروه جادوی سیاه
حرفای عجیب میزنیا!!!
حرفای عجیب میزنیا!!!
hichkas- عضو برتر
- تعداد پستها : 1173
Registration date : 2007-06-05
رد: پايان هري پاتر
اي واي ميخواي نقش مقابل بگيري ؟
خب راس ميگم
خب راس ميگم
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
16 تا فصل اول رو خوندم دیشب
Sophia- قدیمی
- تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15
رد: پايان هري پاتر
حالا مثل بچه خوف همه رو برامون تعريف كن
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
کیف میدهj.j نوشته است:اي واي ميخواي نقش مقابل بگيري ؟
خب راس ميگم
من که نفهمیدم
hichkas- عضو برتر
- تعداد پستها : 1173
Registration date : 2007-06-05
رد: پايان هري پاتر
خوشبحالتSophia نوشته است:16 تا فصل اول رو خوندم دیشب
hichkas- عضو برتر
- تعداد پستها : 1173
Registration date : 2007-06-05
رد: پايان هري پاتر
j.j نوشته است:اون كه رابين هود بود
خدا نابود کنه دشمنان اسلام و مسلمین رو علی الخصوwص جواد رو
soltaneabha- عضو برتر
- تعداد پستها : 1104
موقعيت : ترینیداد و توباگو
Registration date : 2007-09-08
رد: پايان هري پاتر
خب مي خواي با من بجنگي ؟hichkas نوشته است:کیف میدهj.j نوشته است:اي واي ميخواي نقش مقابل بگيري ؟
خب راس ميگم
من که نفهمیدم
چي رو ؟
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
الهي آمينsoltaneabha نوشته است:j.j نوشته است:اون كه رابين هود بود
خدا نابود کنه دشمنان اسلام و مسلمین رو علی الخصوwص جواد رو
خودرو شنيده بوديم جوادرو نشنيده بوديم
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
j.j نوشته است:الهي آمينsoltaneabha نوشته است:j.j نوشته است:اون كه رابين هود بود
خدا نابود کنه دشمنان اسلام و مسلمین رو علی الخصوwص جواد رو
خودرو شنيده بوديم جوادرو نشنيده بوديم
نترس اونم میشنوی
soltaneabha- عضو برتر
- تعداد پستها : 1104
موقعيت : ترینیداد و توباگو
Registration date : 2007-09-08
رد: پايان هري پاتر
نجنگم؟!j.j نوشته است:خب مي خواي با من بجنگي ؟hichkas نوشته است:کیف میدهj.j نوشته است:اي واي ميخواي نقش مقابل بگيري ؟
خب راس ميگم
من که نفهمیدم
چي رو ؟
د یادت رفت؟برو بازبینی کن
hichkas- عضو برتر
- تعداد پستها : 1173
Registration date : 2007-06-05
رد: پايان هري پاتر
ازتو شنيدمsoltaneabha نوشته است:j.j نوشته است:الهي آمينsoltaneabha نوشته است:j.j نوشته است:اون كه رابين هود بود
خدا نابود کنه دشمنان اسلام و مسلمین رو علی الخصوwص جواد رو
خودرو شنيده بوديم جوادرو نشنيده بوديم
نترس اونم میشنوی
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
ميل خودته !آخه من مودي چشم ورقمبليده هستمhichkas نوشته است:نجنگم؟!j.j نوشته است:خب مي خواي با من بجنگي ؟hichkas نوشته است:کیف میدهj.j نوشته است:اي واي ميخواي نقش مقابل بگيري ؟
خب راس ميگم
من که نفهمیدم
چي رو ؟
د یادت رفت؟برو بازبینی کن
خب خودت بگو ديگه
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: پايان هري پاتر
من هنوز نخوندم کتاب آخر رو! بیاین تبریک بگین
Sophia- قدیمی
- تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15
صفحه 5 از 6 • 1, 2, 3, 4, 5, 6
صفحه 5 از 6
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد