بچه های گل گفتمان
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

سهراب سپهريِ

+4
naz khatun
Melika
j.j
dehaty
8 مشترك

صفحه 1 از 3 1, 2, 3  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty سهراب سپهريِ

پست من طرف dehaty 8/7/2007, 11:30

سلام.بی مقدمه شروع می کنم

سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.
پدر سهراب، اسدالله سپهري، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان، اهل ذوق و هنر.
وقتي سهراب خردسال بود، پدر به بيماري فلج مبتلا شد.
درگذشت پدر در سال 1341
مادر سهراب، ماه جبين، اهل شعر و ادب كه در خرداد سال 1373 درگذشت.
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همايوندخت، پريدخت و پروانه.
محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.
سال 1312، ورود به دبستان خيام (مدرس) كاشان.
خرداد سال 1319 ، پايان دوره شش ساله ابتدايي.
مهرماه همان سال، آغاز تحصيل در دوره متوسطه در دبيرستان پهلوي كاشان.
از دوستان اين دوره : محمود فيلسوفي و احمد مديحي
سال 1320، سهراب و خانواده به خانه اي در محله سرپله كاشان نقل مكان كردند.
سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد.
سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت.
آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني (عباس كي منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد.
... شعرهاي مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفباي شاعري را او به من آموخت... (هنوز در سفرم)
سال 1326 و در سن نوزده سالگي، منظومه اي عاشقانه و لطيف از سهراب، با نام "در كنار چمن يا آرامگاه عشق" در 26 صفحه منتشر شد.
...دل به كف عشق هر آنكس سپرد
جان به در از وادي محنت نبرد
زندگي افسانه محنت فزاست
زندگي يك بي سر و ته ماجراست
غير غم و محنت و اندوه و رنج
نيست در اين كهنه سراي سپنج...

مشفق كاشاني مقدمه كوتاهي در اين كتاب نوشته است.
سهراب بعدها، هيچگاه از اين سروده ها ياد نميكرد.

سال 1327، هنگامي كه سهراب در تپه هاي اطراف قمصر مشغول نقاشي بود، با منصور شيباني كه در آن سالها دانشجوي نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا بود، آشنا شد. اين برخورد، سهراب را دگرگون كرد.
... آنروز، شيباني چيرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گيجي دلپذيري بودم. هرچه ميشنيدم، تازه بود و هرچه ميديدم غرابت داشت.
شب كه به خانه بر ميگشتم، من آدمي ديگر بودم. طعم يك استحاله را تا انتهاي خواب در دهان داشتم... (هنوز در سفرم)

شهريور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ كاشان.
مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي به تهران ميايد.
در خلال اين سالها، سهراب بارها به ديدار نميا يوشيج ميرفت.

در سال 1330 مجموعه شعر "مرگ رنگ" منتشر گرديد. برخي از اشعار موجود در اين مجموعه بعدها با تغييراتي در "هشت كتاب" تجديد چاپ شد.
بخشهايي حذف شده از " مرگ رنگ " :
... جهان آسوده خوابيده است،
فروبسته است وحشت در به روي هر تكان، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش ...


سال 1332، پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت مدرك ليسانس و دريافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
... در كاخ مرمر شاه از او پرسيد : به نظر شما نقاشي هاي اين اتاق خوب است ؟
سهراب جواب داد : خير قربان
و شاه زير لب گفت : خودم حدس ميزدم. ...
(مرغ مهاجر صفحه 67)

اواخر سال 1332، دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان "زندگي خوابها" با طراحي جلد خود او و با كاغذي ارزان قيمت در 63 صفحه منتشر شد.

تا سال 1336، چندين شعر سهراب و ترجمه هايي از اشعار شاعران خارجي در نشريات آن زمان به چاپ رسيد.
در مردادماه 1336 از راه زميني به پاريس و لندن جهت نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي سفر ميكند.

فروردين ماه سال 1337، شركت در نخستين بي ينال تهران
خرداد همان سال شركت در بي ينال ونيز و پس از دو ماه اقامت در ايتاليا به ايران باز ميگردد.

در سال 1339، ضمن شركت در دومين بي ينال تهران، موفق به دريافت جايزه اول هنرهاي زيبا گرديد.
در همين سال، شخصي علاقه مند به نقاشيهاي سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد اين سال، سهراب به توكيو سفر ميكند و درآنجا فنون حكاكي روي چوب را مياموزد.

در آخرين روزهاي اسفند سال 1339 به دهلي سفر ميكند.
پس از اقامتي دوهفته اي در هند به تهران باز ميگردد.
در اواخر اين سال، سهراب و خانواده اش به خانه اي در خيابان گيشا، خيابان بيست و چهارم نقل مكان ميكند.
در همين سال در ساخت يك فيلم كوتاه تبليغاتي انيميشن، با فروغ فرخزاد همكاري نمود.
تيرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
تا سال 1343 تعدادي از آثار نقاشي سهراب در كشورهاي ايران، فرانسه، سوئيس، فلسطين و برزيل به نمايش درآمد.
فروردين سال 1343، سفر به هند و ديدار از دهلي و كشمير و در راه بازگشت در پاكستان، بازديد از لاهور و پيشاور و در افغانستان، بازديد از كابل.
در آبانماه اين سال، پس از بازگشت به ايران طراحي صحنه يك نمايش به كارگرداني خانم خجسته كيا را انجام داد.
منظومه "صداي پاي آب" در تابستان همين سال در روستاي چنار آفريده ميشود.

تا سال 1348 ضمن سفر به كشورهاي آلمان، انگليس، فرانسه، هلند، ايتاليا و اتريش، آثار نقاشي او در نمايشگاههاي متعددي به نمايش درآمد.
سال 1349، سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند و پس از 7 ماه اقامت در نيويورك، به ايران باز ميگردد.
سال 1351 برگذاري نمايشگاههاي متعدد در پاريس و ايران.

تا سال 1357، چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سوئيس، مصر و يونان برگذار گرديد.

سال 1358، آغاز ناراحتي جسمي و آشكار شدن علائم سرطان خون.
ديماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر ميكند و اسفندماه به ايران باز ميگردد.

سال 1359... اول ارديبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بيمارستان پارس تهران ...
فرداي آن روز با همراهي چند تن از اقوام و دوستش محمود فيلسوفي، صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان مييزبان ابدي سهراب گرديد.
آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فيروزه اي رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته اي از هنرمند معاصر، رضا مافي با قطعه شعري از سهراب جايگزين شد:
به سراغ من اگر مياييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...

و سهراب .... ماندگار شد ....
در آینده خواهم نوشت"بیوگرافی سهراب به قلم خودش"


</FONT>


اين مطلب آخرين بار توسط در 8/7/2007, 17:46 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
dehaty
dehaty
قدیمی

انثى تعداد پستها : 228
موقعيت : در گلستانه
Registration date : 2007-07-08

http://havayebahar.persianblog.ir

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 8/7/2007, 12:10

در عنوان تاپیک ها حتما حرف ی رو با شیفت ایکس بزنید
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف dehaty 8/7/2007, 17:41

چشم خوب چرا دعوا می کنیkhejalat
بیوگرافی سهراب به قلم خود او:
من کاشانی ام.اما در قم متولد شده ام.شناسنامه ام درست نیست.مادرم می داند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام.درست سر ساعت 12.مادرم صدای اذان را می شنید.در قم زیاد نمانده ایم.به گلپایگان و خوانسار رفته ایم.بعد به سرزمین پدری.من کودکی رنگینی داشته ام.دوران خردسالی من در محاصره ی ترس و شیفتگی بود.میان جهشهای پاک و قصه های ترسناک نوسان داشت.با عمو ها واجداد پدری در یک خانه زندگی می کردیم. وخانه بزرگ بود.باغ بود .وهمه جور درخت داشت.برای یاد گرفتن،وسعت خوبی بود.زمین را بیل می زدیم چیز می کاشتیم .پیوند می زدیم .هرس می کردیم.در این خانه ،پدر و عمو ها خشت می زدند.بنایی می کردند.به ریخته گری و لحیم کاری می پرداختند.چرخ خیاطی و دوچرخه تعمیر می کردند.تار می ساختند.به کفاشی دست می زدند.در عکاسی ذوق خود می آزمودند.قاب منبت درست میکردند.نجاری و خراطی پیشه می گرفتند.کلاه می دوختند.با صدف دگمه و گوشواره می ساختند.
کوچک بودم که پدروم بیمار شد.و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت.او مرا به نقاشی عادت داد.الفبای تلگراف"مورس"را به من آموخت.در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت.
و من قالی بافی را یاد گرفتم.و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خودم بافتم.چه عشقی به بنایی داشتم.دیوار خووب می چیدیم.طاق ضربی درست می کردم.آرزو داشتم معمار شوم.حیف،دنبال معماری نرفتم.
در خانه آرام نداشتم.از هرچه درخت بود بالا می رفتم.از پشت بام می پریدم پایین.من شر بودم.ماندرم پیش بینی می کرد که من لاغر بمانم.و من هم ماندم.ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم.
روز 10 مه 1940موتور سیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم،و مدتی سواری کردیم.دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم. از دیوار مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار می دزدیدیم.چه کیفی داشت.شبها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز و خربزه نزدیک شویم.تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم.تمرین خوبی بود.هنوز هم دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می شود.
خانه ی ما همسایه ی صحرا بود.تمام رویاهایم یه بیابان راه داشت.پدر .عموهایم شکارچی بودند.همراه آن ها به شکار می رفتم.
بزرگتر که شدم،عموی کوچک تیراندازی به من یاد داد.اولین پرنده ای که زدم یک سبزقبا بود.هرگز شکار خشنودم نکرد.اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید.و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند.در شکار بود که ارگانیسم طبیع را بی پرده دیدم.به پوست درخت دست کشیدم.در آب روان دست و رو شستم.در باد روان شدم.چه شوری برای تماشا داشتم.
اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم.هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورده بود.تماشای مجهول را به من آموخت.من سال ها نماز خوانده ام.
بزرگترها می خواندند من هم می خواندم.در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.
روزی در مسجد بسته بود.بقال سرگذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند قدم به خدا نزدیک تر باشید."
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.
تابستان ها به کوهپایه می رفتیم.با اسب قاطر و الاغ سفر می کردیم.در یک سفر،میان راه کاشان و قریه ی برزک را با پالکی پیمودیم.در گوشه ی باغ ما یک طویله بود.چارپا نگه می داشتیم.پدر بزرگ من یک مادیان سپید داشت.تند و سرکش بود.مرا می ترساند.
من از خیلی چیزهها می ترسیدم:از مادیان بزرگ پدر بزرگ،از مدیر مدرسه،از نزدیک شدن وقت اذان،از قیافه ی عبوس شنبه ها.چقذر از شنبه ها بیزار بودموخوشبختی من از صبح پنج شنبه آغاز میشد.عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود.شب که می شد در دورترین خوابهایم طعم جمعه را می چشیدم.
در دبستان از شاگردان خوب بودم.اما مدرسه را دست نداشتم.خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم.بادبادک را بیش از کتاب درس دوست داشتم.صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می دادم.وقتی که در کلاس اول دبستان بودم یادم هست که یک رو داشتم نقاشی می کردم،معلم ترکه ی انار را برداشت و مرا زد،و گفت:"همه ی درسهایت خوب است.تنها ایراد تو این است که نقاشی می کنی."این نخستین پاداشی بود که من بایت نقاشی گرفتم.
ادمه دارد..............
اگر غلط تایپی زیاد داره دیگه ببخشید.
dehaty
dehaty
قدیمی

انثى تعداد پستها : 228
موقعيت : در گلستانه
Registration date : 2007-07-08

http://havayebahar.persianblog.ir

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 9/7/2007, 02:45

وای خاک بسرم من کی دهوا کردمSad khejalat
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف Melika 14/9/2007, 12:03

سلام به دوستان عزیز flower


دچار يعني
عاشق
و فكر كن چه تنهاست
اگر كه ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد
چه فكر نازك غمناكي
و غم تبسم پوشيده ي نگاه گياه است
و غم اشاره ي محوي به رد وحدت اشياست
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه ي آنهاست
نه ، وصل ممكن نيست ، هميشه فاصله اي هست
اگر چه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر
هميشه فاصله اي هست
دچار بايد بود
وگرنه زمزمه ي حيرت ميان دو طرف ، حرام خواهد شد
Melika
Melika
عضو

انثى تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-09-04

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف naz khatun 14/9/2007, 16:59

کاش کلید تشکر داشتیم
ملیکا جان دنیا دنیا تشکر
این ماهی کوچیک رو یاد آبی دریای بیکران و تنهاش انداختی
naz khatun
naz khatun
عضو ویژه

انثى تعداد پستها : 898
Age : 39
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 16/9/2007, 05:51

چشم ها را بايد شست جور ديگري بايد ديد
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف Melika 16/9/2007, 13:54

naz khatun نوشته است:کاش کلید تشکر داشتیم
ملیکا جان دنیا دنیا تشکر
این ماهی کوچیک رو یاد آبی دریای بیکران و تنهاش انداختی

خواهش خانومی gol


رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به کسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
Melika
Melika
عضو

انثى تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-09-04

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 05:42

قصه اين است كه نمى خواست كتابى را بخواند كه در آن باد نمى آيد.
سهراب سپهرى محصول پديده هاى بكر پيرامونش بود، پديده هايى كه او به خوبى آن ها را احساس مى كرد. «جهت تازه اشيا»، «آغاز زمين»، «حوضچه اكنون» و هزاران اتفاق تازه كه آن ها را جور ديگر بايد ديد.
گاهى شاهديم هنرمندان بسيارى تا پايان عمر خود به دنبال كنكاش و تجربه اند و بارها مسير شناخت خود را تغيير داده، از جايگاه هاى مختلف به پديده ها و اتفاق هاى پيرامونشان مى نگرند و حتى تا پايان عمر مسير قابل قبولى را از نظر خودشان طى نمى كنند. اگرچه اين كنكاش قابل ستايش است، اما چنين كنكاشى براى سهراب به اين شكل و شمايل رخ نداد. سهراب تلاش داشت به عمق پديده ها راه پيدا كند و مسير كشف اين عمق با مسيرهاى تجربيات متفاوت جدا بود، به اين معنا كه سهراب سپهرى تا نقطه قابل نشانه گذارى اى به كشف و شهود پرداخت و از آنجا به بعد اين فضاى پيرامونى بود كه به سهراب سپهرى دريچه هاى تازه اى را هديه مى كرد. در واقع، اساساً سپهرى در نقاط عطف شاعرى اش جست وجوگر و كاشف پديده اى نيست بلكه تازگى و بكر بودن به ذهن او سرازير مى شود. در اين حالت، شاعر به آينه اى تبديل مى شود كه بازتاب دهنده پيرامون است، پيرامونى كه «هستى» اش را آفريده و عناصرش به همان صداقت فطرى به نمايش درمى آيد. سهراب سپهرى ذهنى از اين گونه دارد، ذهنى كه عناصر پيرامونى همان گونه كه هستند خودشان را به او نشان مى دهند.
با نگاهى به آثار سپهرى درمى يابيم كه او در ابتدا شكلى از همان كنكاش مرسوم هنرمندان و شاعران را در خود داشته و تلاش كرده دغدغه هاى درونى اش را با شعر معرفى يا التيام بخشد،
در «مرگ رنگ» با شاعرى از اين دست روبه روييم.
«ديرگاهى ست در اين تنهايى ‎/ رنگ خاموشى در طرح لب است» يا «نيست رنگى كه بگويد با من ‎/ اندكى صبر سحر نزديك است».
در اين فضاها، شاعر از موقعيت خودش در «هستى» و پيرامونش سخن مى گويد و از اين كه چقدر دلگير، خسته و افسرده است.
در «مرگ رنگ»، رابطه سهراب با اطراف به گونه اى است كه همه چيز عليه اوست و به خواب فرورفته است. به اين سطرها توجه كنيد: «فرسود پاى خود را چشمم به راه دور ‎/ تا حرف من پذيرد آخر كه زندگى: ‎/ رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود‎/»، «سرگذشت من به زهر لحظه هاى تلخ آلوده ست»، «ديرى ست مانده يك جسد سرد، در خلوت كبود اتاقم»، «جهان آلوده خواب است ‎/ فروبسته است وحشت، در به روى هر تپش هر بانگ»، «او نمى داند كه روييده ست ‎/ هستى پربار من در منجلاب زهر»، «در زمين زهر مى رويد گياه تلخ شعر من
در واقع، اين سطرها كه از شعرهاى مختلف سهراب سپهرى در مجموعه «مرگ رنگ» انتخاب شده، همه حكايت از فضاهايى دارد كه اگرچه رگه هايش تا پايان زندگى سهراب در او قابل پيگيرى ست ،اما اين گونه سرودن از آن ها را ديگر در آثار او نمى بينيم. سهراب در «مرگ رنگ»، نيمايى به تكامل رسيده و احساساتى است كه موزون مى سرايد و وزن را مى شكند، اما درتركيب واژگانى و غرور آن ويژگى هايى كه ما سهراب را با آن ها مى شناسيم، حرف قابل توجهى ندارد. اما در «زندگى خواب ها» سال ۱۳۳۲ اتفاقات تازه اى رخ مى دهد، اتفاقى مثل «زندگى» در «خواب ها». براى شناخت فضاى اين مجموعه كه در واقع سهرابى كه ما مى شناسيم از اين جا قابل نشانه گذارى است، نيازمند دانستن و شناخت دو فضاييم، اول «زندگى» سپس «خواب». در واقع، شايد دليل اين مسأله كه عده اى شعر سهراب را نمى فهمند اين باشد كه از «زندگى» و «خواب» شروع نكرده اند و تلفيق اين دو در يك فضاى شعر برايشان قابل ادراك نيست. سهراب با «زندگى خواب ها» وارد جهانى مى شود كه در آن جهان تا ابد خواهد زيست. به اين سطرها توجه كنيد:
«در تابوت پنجره ام پيكر مشرق مى لولد ‎/ مغرب جان مى كند، مى ميرد»، «شب را نوشيده ام»، «زمزمه هاى شب در رگ هايم مى رويد»، «به استخوان هاى سرد علف چسبيده ام»، «اتاقى به آستانه خود مى رسيد كه مرغى بيراهه ى فضا را مى پيمود ‎/ و پنجره اى در مرز شب و روز گم شده بود».
اين سطرها خبر از كشف ها و راه هاى تازه اى مى دهد كه سهراب در حال طى طريق در آن هاست. تركيب هاى واژگانى تازه، نگاه باريك بين و دقيق و در عين حال حساس و از همه مهم تر يافتن ارتباطات تازه ميان اشيا، طبيعت و انسان از مشخصه هاى اين كشف است. شايد اين نوع نگاه سهراب سپهرى از همين مجموعه شروع شده باشد. در اين مجموعه، سهراب از نيما فاصله گرفت و اگرچه هنوز (و تا پايان البته) پيرو او بود، اما راهى را براى خودش يافت كه پايانش «حمله واژه به فك شاعر بود».
در واقع برخى از مخاطبان نمى توانند با اين تركيب واژگانى سپهرى و فضاهايى كه ميان خواب و بيدارى است ارتباط برقرار كنند، اين است كه كليد آن ها متعلق به دروازه شعر سهراب نيست. شعر سهراب در «زندگى» و «خواب» شكل مى گيرد. به اين معنى كه زندگى عادى در شعر او جريان دارد، اما مناسبات ميان عناصر و اجزاى تشكيل دهنده شعر شبيه مناسبات «خواب» مى ماند كه هر پديده اى ممكن است بدون منطق زمانى ـ مكانى در كنار هر پديده ديگرى قرار بگيرد. به بيانى ديگر، تركيبات واژگانى سپهرى در عرفانى ملايم و قابل حس ريشه دارد كه سادگى و مناسباتش مانند «خواب» است كه هيچ محدوديتى در آن يافت نمى شود و راه نمى يابد. به اين سطر توجه كنيد: «بزى از خزر نقشه جغرافى آب مى خورد». اين بخشى از همان زندگى و خواب است كه سهراب در «صداى پاى آب» مى آورد.
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 05:42

مى توان گفت سهراب سپهرى در «زندگى خواب ها» در تلاش بود خود را به فضاى تازه اى پرتاب كند. در شعر «مرز گمشده» سطرى دارد كه احساس مى كنم به تجربه خودش از «مرگ رنگ» و رسيدن به «زندگى خواب ها» بسيار نزديك است. اين سطر را بخوانيد:
«از مرزى گذشته بود ‎/ در پى مرزى گمشده مى گشت». در واقع، اين سطر را شايد به نوعى بشود به ذهن سهراب از مجموعه اول به مجموعه دوم تعميم داد.
در مجموعه سوم سهراب سپهرى «آوار آفتاب» كه در سال ۱۳۴۰ منتشر مى شود، اتفاقات ديگرى مى افتد. اين اتفاقات از طرفى به «مرگ رنگ» شباهت دارد و از سويى به «زندگى خواب ها». از آن جايى كه تنهايى خودش و غمزدگى اش را بيان مى كند، رگه هاى «مرگ رنگ» را دوباره به شكل ديگرى تكرار مى كندو از آنجايى كه باز دنبال نوجويى است، شبيه «زندگى خواب ها» است. به اين سطرها توجه كنيد:
«تنها در بى چراغى شب ها مى رفتم ‎/ دست هايم از ياد مشعل ها تهى شده بود»، «كنار مشتى خاك ‎/ در دوردست خودم، تنها نشسته ام»، «ريشه ات را بياويز من از صداها گذشته ام ‎/ ... رؤياى كليد از دستم افتاد ‎/ كنار راه زمان دراز كشيدم ‎/ ستارها در سردى رگ هايم لرزيدند»، «از شب ريشه سرچشمه گرفتم»، «پنجره اى را به پهناى جهان مى گشايم»، «اندوه مرا بچين كه رسيده است»، «بى تابى انگشتانم شور ربايش نيست، عطش آشنايى ست»، «در نهفته ترين باغ ها دستم ميوه چيد». اين ها نمونه هايى است كه تلفيق دو فضاى در حال تجربه كردن سهراب سپهرى را نشان مى دهد. او باز از غمگينى خودش حرف مى زند و از اين كه هنوز زنجيرى غم است «ماهى زنجيرى آب است، من زنجيرى غم». اما همين «غم» او را وارد دريچه اى از جهان ديگر مى كند كه آنجا سراسر كشف و شهود است و اين كشف ديگر او را از شاعرى كه در پى تجربه كردن براى نوشتن است تبديل به شاعر پر از كشف و سرشار از برون ريزى مى كند. سپهرى در حال استحاله است و اين استحاله متغيرهاى زيادى دارد، عواطف و زندگى شخصى اش، سفرهايش، تأثير عرفان بر ديدگاه هاى جهان شناختى اش و... از جمله آن ها است. اكنون او «چيزى شبيه بى خودى و كشف است». كشف جهان جديد و بى خودى از گذشته و دغدغه هاى آن، البته به جز «غم» كه رگه پنهان سهراب سپهرى است و جاى خودش را پس از مدت ها به «شادى» شناخت مى دهد.
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 05:43

سپهرى حدود همين سال هاست (۴۰-۳۹) كه به توكيو مى رود و به حكاكى روى چوب مى پردازد. سپس به هند سفر مى كند و از آن جا هم تجربياتى به دست مى آورد. سال ۱۳۴۰ سهراب تدريس در هنركده هنرهاى تزئينى تهران را آغاز و پس از مدتى در همان سال «شرق اندوه» را منتشر مى كند.
«شرق اندوه» تجربه عرفانى سپهرى است. شايد بيراه نباشد اگر اين مجموعه را از جهاتى با نگاه پر از شور و دلدادگى مولانا كه همراه با هلهله و شعف است، مقايسه كنيم. البته اين مقايسه به طور قطع فقط در نوع توجه به وزن و ريتم شعر و تا حدودى نگاهى است كه هر دو شاعر از يك جنس به «هستى» دارند وگرنه ممكن است به قول منطقيون قياس مع الفارق باشد.
در «شرق اندوه» سپهرى پيش از آن كه به فكر شعر نوشتن باشد به شور و شعف خود مى بالد كه نوع جديدش را به تازگى دريافته است. نوعى سرخوشى كه از سَرِ عشق دست داده است و بالندگى و آزادى روح را به دنبال دارد. به اين سطرها دقت كنيد: «سرچشمه رويش هايى، دريايى، پايان تماشايى ‎/ تو تراويدى، باغ جهان تر شد، ديگر شد»، «خوابى از چشمى بالا رفت»، «در جوى زمان در خواب تماشاى تو مى رويم»، «بادآمد، در بگشا اندوه خدا آورد»، «آنى بود، درها وا شده بود ‎/ برگى نه، شاخى نه باغ فنا پيدا شده بود»، «من رفته، او رفته، ما بى ما شده بود ‎/ زيبايى تنها شده بود، هر رودى دريا شده بود ‎/ هر بودى بودا شده بود»، «من سازم: بندى آوازم، برگيرم، بنوازم، برتارم زخمه «لا» مى زن، راه فنا مى زن».
سپهرى انگار در اين مجموعه ديگر نمى خواهد شعر بنويسد. «شرق اندوه» در واقع طلوع و مشرق «اندوهى» جديد است كه غم «مرگ رنگ» را مى زدايد، اين اندوه، اندوه عشقى است كه شعف انگيز است و «مرز پريدن ها و ديدن هاست». كسى كه كليد دروازه اشعار سپهرى را در اختيار دارد از اين پس هم مى تواند وارد جهان سپهرى شود، اما چون اثر بعدى سپهرى در واقع يكى از نقاط تكامل شعرى اوست تكاملى كه در آرايه هاى شعرى و جهان بينى شاعر رخ مى دهد، اگر كليد به دست نيابى، جهان او مكان غريبى مى شود كه ساكنانش با واژه هاى سردرگمى حرف مى زنند. سپهرى حدود سال هاى ۴۰ از تمام مشاغل دولتى كناره گيرى مى كند و به نقاشى و شعر مى پردازد. او گالرى هاى متعددى در ايران و خارج از كشور براى نمايش آثارش ترتيب مى دهد و به سفر هم مى رود.
وى در همين دوره است (يعنى حدود سال هاى ۴۲ و ۴۳) كه به هند و پاكستان و افغانستان سفر مى كند و فرانسه و برزيل را هم براى شركت در جشنواره ها و نشست ها مى بيند. با اين تجربيات و پس از ۴ سال از مجموعه قبلى اش، سپهرى ۲ شعر بلند «صداى پاى آب» و «مسافر» را مى سرايد، شعرى كه شايد اوج سهراب و سطرهاى به ياد ماندنى او را كه امروز روى پوسترها، دفترها و كارت پستال ها ديده مى شود مى توان در آن ديد. به اين سطرها نگاه كنيد: «حجرالاسود من روشنى باغچه است»، «خوب مى دانم حوض نقاشى من بى ماهى است»، «نسيم شايد برسد، به گياهى در هند»، «هركجا هستم باشم آسمان مال من است»، «چه اهميت دارد گاه اگر مى رويد قارچ هاى غربت»، «من به آغاز زمين نزديكم»، «فتح يك قرن به دست يك شعر»، «چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد»، «چرا گرفته دلت مثل آن كه تنهايى»، «دچار يعنى عاشق»، «قشنگ يعنى تعبير عاشقانه اشكال»، «هميشه عاشق تنهاست»، «دلم عجيب گرفته است خيال خواب ندارم»، «اهل كاشانم روزگارم بد نيست»، «و خدايى كه در اين نزديكى است»، «من وضو با تپش پنجره ها مى گيرم»، «روح من در جهت تازه اشيا جارى است».سهراب سپهريِ GTBBu
سهراب سپهرى در اين ۲ شعر بلند تجربيات متعدد خود در عرصه تركيبات واژگانى و نگاه به «هستى» را به تلفيقى بسيار ساده و سهل ممتنع مى رساند و بيان مى كند. برخى از سطرهاى اين دو شعر زيباترين و تأثيرگذارترين سطرهاى شعر معاصر ايران را تشكيل مى دهند. جهان ساده و بى آلايش سهراب و دغدغه هاى او به وضوح در اين دو شعر قابل پيگيرى و نشانه گذارى اند. در واقع، روح سپهرى در جهت تازه اى از اشيا قرار گرفته است، همان طور كه خودش در سطرى از اين شعر مى نويسد.
او موقعيت خود در هستى، نگاهش به عرفان، زندگى روزمره، ارتباط با عناصر و اجزاى پيرامونى و عشق را در اين دو شعر بلند به شكلى آشكار بيان مى كند. شايد بيراه نباشد اگر اوج پختگى سپهرى را در اين دو اثر بدانيم و همين گونه است كه اقبال عمومى از اين شعرها نسبت به آثار ديگر سپهرى بيشتر بوده است. شناختى كه در اوايل متن از آن سخن به ميان آمد و جست وجويى كه شاعر براى شناخت دارد، اين جا ديگر از سپهرى سلب مى شود. او اينجا ديگر «فاعل شناسا» نيست، بلكه كسى است كه شعر از دريچه نگاه او و به شكلى كاملاً جوششى بيرون مى جهد. اين دو شعر بلند اگرچه بسيار مقطع نوشته شده اند، اما وحدت ارگانيك و ساختارى كه ميان اجزا و عناصر تشكيل دهنده آن وجود دارد نشان از ذهن و ضمير ناخودآگاه توانمند شاعر دارد. شاعرى كه ديگر «واژه ها به فكش حمله مى كنند» و او فقط يك نويسنده صرف است، نويسنده اى كه تجربيات و سختى هايش را كشيده و ضرورت ها و نيازهاى ذهنى اش را براى نوشتن سيراب كرده و حالا با يك انفجار ذهنى به اين حجم اثر قابل تأمل آفريده است. كلماتى كه سپهرى فقط آن ها را روى كاغذ مى آورد وگرنه خلق آن ها در فضاى ديگرى رخ داده است.
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 05:44

در بهمن ،۱۳۴۶ سپهرى مجموعه «حجم سبز» را منتشر مى كند. «حجم سبز» در واقع ادامه نگاه «مسافر و صداى پاى آب» است، نگاهى كه از يك «بصيرت» و «دانايى» خبر مى دهد. «حجم سبز» همان «حجم دانايى و بصيرتى» است كه سهراب در آن سير مى كند. او ديگر از فضاهاى قبلى اش فاصله گرفته است، «مرگ رنگ»، «زندگى خواب ها»، «شرق اندوه» كه به نوعى از غمزدگى ها و افسردگى هايش نشأت گرفته بود، حالا تبديل به «اتاق» ديگرى شده است، اتاقى كه «آبى» ست و در آن شادى هست. ديگر براى سهراب سپهرى «زندگى خالى نيست، مهربانى هست، سيب هست، ايمان هست، آرى تا شقايق هست، زندگى بايد كرد» اين نگاه در برابر نگاه «مرگ رنگ» است، همان نگاهى كه در آن سهراب «سربه سر افسرده بود». در «حجم سبز» سهراب از شعف هايش مى نويسد: «در دل من چيزى هست، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح ‎/ و چنان بى تابم، كه دلم مى خواهد ‎/ بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه، دورها آوايى ست كه مرا مى خواند».
به اين سطرها توجه كنيد:
«قايقى خواهم ساخت»، «پشت درياها شهرى است»، «گوش كن دورترين مرغ جهان مى خواند»، «بهتر آن است كه برخيزم، رنگ را بردارم، روى تنهايى خود نقشه مرغى بكشم»، «چرا مردم نمى دانند ‎/ كه لادن اتفاقى نيست»، «بيا زندگى را بدزديم آن وقت ‎/ ميان دو ديدار قسمت كنيم»، «من در اين تاريكى ‎/ فكر يك بره روشن هستم».
در تمام اين سطرها، اميد به زندگى و فضاهاى تازه «بودن» ديده مى شود. سپهرى در «حجم سبز» زندگى اصيل خودش را درمى يابد و اينجاست كه شادى او از بصيرت شاعرانه و كشف و شهود مشخص مى شود.
اين مجموعه در واقع نقطه برترى سپهرى است در آثارش و ديگر نمى توان نقطه نهايى ديگرى براى اثرش فرض كرد. در مجموعه «ما هيچ، ما نگاه» اگرچه اين اميد و ايجاد فضاهاى تازه دوباره اتفاق مى افتد اما به اندازه «حجم سبز» قابل بررسى و قبول نيست و اين مسأله البته در مقايسه سهراب سپهرى با خودش قابل بررسى است وگرنه «ما هيچ، ما نگاه» از مجموعه شعرهاى كم نظير در ۱۰۰ سال گذشته شعر ايران است.
سپهرى در «ما هيچ، ما نگاه» به آسانى همه چيز را در حد نگاهى دقيق به «هستى» و پيرامون و به بيانى ديگر ايجاد بصيرتى شاعرانه مى داند، شما بايد تجربيات «هستى شناختى» خود را پس از مدتى از راه نگريستن ادامه دهى، البته نه اين كه به پيرامون فقط نگاه كنى بلكه منظور توجه و فعال كردن شهود و كشف در درون آدمى است و تأثير آن در نوع اتفاقاتى كه در زندگى روزمره مى افتد. اين سطرها را بخوانيد:
داخل واژه صبح ‎/ صبح خواهد شد»، «راه معراج اشيا چه صاف است»، «يك نفر بايد از اين حضور شكيبا ‎/ با سفرهاى تدريجى باغ چيزى بگويد»، «دست هايم نهايت ندارند ‎/ امشب از شاخه هاى اساطيرى ‎/ ميوه مى چينند»، «آدمى زاد طومار طولانى انتظار است»، «بايد كتاب را بست، بايد بلند شد، در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه كرد، ابهام را شنيد»، «بايد نشست ‎/ نزديك انبساط ‎/ جايى ميان بى خودى و كشف».
شايد نگاه سهراب در «ما هيچ، ما نگاه» به شكلى انتزاعى بازگو شده است اما دريچه هاى دانايى و شهود او آن قدر لطيف و انسانى اند كه اين شاعر را در انتزاعى ترين حالات هم قابل درك مى كند.
...
روزگارى از دريچه هاى ديگران به سهراب نگريستيم، دريچه هايى كه گاه او را نكوهش مى كردند و شعر او را پس مى زدند و گاه او را تمام كمال مى پذيرفتند. در هر حال، سپهرى از سرمايه هاى فرهنگى سرزمين ماست و موقعيت تأثيرگذار او را در ادبيات معاصر ايران هيچ گروه يا گرايش فرهنگى ناديده نمى گيرد. سهراب سپهرى زياد نزيست. او ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ متولد شد و يكم ارديبهشت ماه سال ۱۳۵۹ به «حجم سبز» رفت. روزگارى برايش نوشتم «آدم اين جا تنهاست» و نوشتم آدم در شعرهاى سپهرى تنها مى ماند، اما بايد گفت: بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 05:52

سهراب سپهريِ 926515192324620315413811115267114128126188



تعدادي از آثار سهراب تجديد چاپ مي‌شوند: «اتاق آبي»، مجموعه‌ي نوشته‌هاي سهراب سپهري، توسط نشر سروش براي چاپ هشتم و «هشت كتاب» (چاپ اول 57) نيز كه مرتبا تجديد چاپ مي‌شود، توسط نشر طهوري براي چاپ چهل‌و پنجم آماده‌ي انتشارند. اين كتاب البته در قطع جيبي نيز چاپ شده است.



«هنوز در سفرم»، شامل آخرين‌ نامه‌هاي سهراب به همراه برخي شعرهايش، و «نقاشي‌ها و طرح‌ها» از ديگر آثار سپهري هستند.
سهراب سپهري در پانزدهم مهرماه سال ‌1307 به‌دنيا آمد. دوره‌ي متوسطه را در كاشان سپري كرد و سپس به تهران آمد و در هنركده‌ي نقاشي دانشگاه به تحصيل مشغول شد.
سپهري در سال ‌1332 به دريافت نشان درجه‌ي اول علمي از دانشكده‌ي هنرهاي زيبا نايل آمد. او نخستين مجموعه‌ي شعر نيمايي خود را با نام «مرگ رنگ» در سال ‌1330 منتشر كرد. دو سال بعد «زندگي خواب‌ها» را و در سال ‌1338 «آوار آفتاب» را منتشر كرد، كه مورد استقبال قرار گرفت. از آثار او به مجموعه‌ي كتاب‌هاي «صداي پاي آب»، «شرق اندوه» (‌1340)، «حجم سبز» (‌1346)، «ما هيچ؛ ما نگاه»، «در كنار چمن» و «هشت كتاب» مي‌توان اشاره كرد.
سپهري هم در نقاشي و هم در شعر، اسلوب خاصي داشت. نقاشي او از نقاشي ژاپن بي‌تأثير نبوده و شعرش هم از عرفان بودايي رنگ پذيرفته است. به اروپا، ژاپن و هند سفرهايي كرد و چند نمايشگاه از نقاشي‌هايش در ايران و خارج از كشور برپا شده است.
اين شاعر و نقاش معاصر، سرانجام در اول ارديبهشت‌ماه سال ‌1359 به ديار باقي شتافت و در مشهد اردهال ـ از توابع شهرستان كاشان ـ به‌خاك سپرده شد.
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 06:19

نقاشي هاي سهراب سپهري

سهراب سپهريِ Shadow_R


سهراب سپهريِ 12
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 06:22



سهراب سپهريِ 2-41


اين مطلب آخرين بار توسط در 22/9/2007, 08:00 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 06:43

2نقاشي هاي سهراب سپهري

سهراب سپهريِ Shadow_R















سهراب سپهريِ 11
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 18/9/2007, 06:45

سهراب سپهريِ Shadow_R_U


نقاشي هاي سهراب سپهري1

سهراب سپهريِ Shadow_R




سهراب سپهريِ 10
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف Melika 20/9/2007, 16:01

و عشق
سفر به روشني اهتزار خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند.
- نه،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر
Melika
Melika
عضو

انثى تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-09-04

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف Melika 20/9/2007, 16:05

زندگي رسم خوشايندي است .
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ ،
پرشي دارد اندازه عشق .
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند .
زندگي نوبر انجير سياه ، در دهان گس تابستان است .
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است .
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد
Melika
Melika
عضو

انثى تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-09-04

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 22/9/2007, 10:21

اهل كاشانم
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستاني، بهتر از آب روان

و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب‌بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قنون گياه.
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف milky-way 25/10/2007, 11:10

سلام دوستان عزیز. می خواستم بپرسم که آیا کتاب مجموعه اشعار سهراب چاپ شده و در دست هست؟ از کدام انتشارات؟
milky-way
milky-way
عضو

انثى تعداد پستها : 13
Age : 33
Registration date : 2007-10-13

http://metaphysics.mihanblog.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف milky-way 25/10/2007, 11:11

منظورم همه ی اشعارش با هم.
milky-way
milky-way
عضو

انثى تعداد پستها : 13
Age : 33
Registration date : 2007-10-13

http://metaphysics.mihanblog.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:44

سهراب سپهريِ Sohraab_sepehri_7
شعر سهراب
شعر سهراب سپهری رنگارنگ است و خواننده را به افقهای تازه می کشاند. آثار وی پُر است از صور خیال و تعبیرات بدیع، که با وجودِ زیبایی ظاهری و تصویرهای بدیع و رنگارنگ، در مجموع از جریان های زمان به دور است. در اشعار او نقد و پیام اجتماعی کم رنگ است، و در آن پراکندگی و ناهماهنگی تصاویر به چشم می خورد. اما سهراب در اشعارش به طور کلی و در بعدی وسیع نگران انسان و سرنوشت اوست. سپهری روح شاعرانه و لطیفی داشت که برای هر چیز معنی و مفهومی خاص قائل بود. تخیل وی در همه ی اشیاء باریک می شد و از آنها تصاویری زنده و حساس می ساخت، بدین علت است که اندیشه ها و تجربه های فکری و عاطفی او به حالتی دلپذیر درآمده است. سهراب سپهری دارای سبک ویژه ای است که می توان او را بنیانگذار این شیوه دانست. در واقع می توان گفت قابل توجه ترین اتفاق در عرصه ی شعر نو در سال 1332، چرخش سهراب سپهری از زبان نیمایی به زبان هوشنگ ایرانی است. اهمیت این اتفاق از آن جهت بود که در آن سالها، متأثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی به زبان هوشنگ ایرانی و زیبایی شناسی او وقوف نداشت.
سپهری، تنها شاعر متأثر از درک هوشنگ ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و اگر این نبود یکی از ظریفترین و پر ظرفیت ترین دستاوردهای شعر نو، نیمه کاره و ناقص می ماند. شعر سپهری دارای تصویرهای شاعرانه و مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و غنائی است. سهراب شاعری بود، غوطه ور در دنیای شعر و هنر خویش که به همه چیز رنگ شعر می داد. همه ی اشیاء برای او معنویت داشتند، در ژرفای هر چیز مادی فرو می رفت و به آن حیات معنوی می بخشد. گویی برای او تمام ذرات عالم دارای روح و عاطفه و احساس بودند. زبان سپهری نیز زبانی لطیف و ویژه ی خود اوست. شعرش دارای تصاویر تازه ولی مبهم است و از این رو ساده و روشن نیست. خیالات ظریف و تصویرهای زیبا سراسر اشعار وی را در برگرفته است. او البته همواره در راه تکامل خویش پیش رفته است و این نکته را از خلال شعرهای «هشت کتاب» او می توان دریافت. در کل، سهراب سپهری در شعر با زبان ساده، انسانها را به نگریستن دقیق در طبیعت و نزدیک شدن و یکی شدن با آن دعوت می کند. او محیط خود و عصری را که در آن می زیست نمی پسندید و در جستجوی عالمی والاتر و برتر بود.
سهراب سپهريِ Sohraab_sepehri_6
دفترهای شعر
مرگ رنگ تهران 1330
زندگی خابها سپهر 1332
آوار آفتاب تهران 1340
شرق اندوه تهران 1340
صدای پای آب مجله ارش 1344
مسافر مجله آرش 1345
حجم سبز روزن 1346
ما هیچ ما نگاه تهران 1356
هشت کتلب طهوری 1356
منتخب اشعار طهوری 1364
نشانی
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:46

سهراب سپهريِ Sohraab_sepehri_8
سهراب سپهريِ Sohraab_sepehri_2
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:48

در قیر شب



دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 1 از 3 1, 2, 3  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد