بچه های گل گفتمان
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

سهراب سپهريِ

+4
naz khatun
Melika
j.j
dehaty
8 مشترك

صفحه 2 از 3 الصفحة السابقة  1, 2, 3  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:49

دود می خیزد



دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن


مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:50

سپیده



در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لبهای جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در هم دویده سایه و روشن
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب می فروزد در آذر سپید
همپای رقص نازک نی زار
مرداب می گشاید چشم تر سپید
خطی ز نور روی سیاهی است
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید
دیوار سایه ها شده ویران
دست نگاه درافق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:51

مرغ معما



دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی ‚ رنگی
چون من دراین دیار ‚ تنها ‚ تنهاست
گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف
بام و دراین سرای میرود از هوش
راه فروبسته گرچه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدایی گویاست
می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار
پیکر او لیک سایه روشن رویاست
رسته ز بالا و پست بال و پر او
زندگی دور مانده : موج سرابی
سایه اش افسرده بر درازی دیوار
پرده دیوار و سایه : پرده خوابی
خیره نگاهش به طرح های خیالی
آنچه در آن چشمهاست نقش هوس نیست
دارد خاموشی اش چو با من پیوند
چشم نهانش به راه صحبت کس نیست
ره به درون می برد حکایت این مرغ
آنچه نیاید به دل ‚ خیال فریب است
دارد با شهرهای گمشده پیوند
مرغ معما دراین دیار غریب است

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:51

روشن شب



روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور
گر به گوش اید صدایی خشک
استخوان مرده می لغزد درون گور
دیرگاهی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصیب از نور
خواب درمان را به راهی برد
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی آتشی افروخت
بی خبر اما
که نگاهی درتماشا سوخت
گرچه می دانم که چشمی راه دارد به افسون شب
لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش
آتشی روشن درون شب
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:52

سراب



آفتاب است و بیابان چه فراغ
نیست در آن نه گیاه و نه درخت
غیر آوای غرابان دیگر
بسته هر بانگی از این وادی درخت
در پس پرنده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه
چشم اگر پیش رود می بیند
آدمی هست که می پوید راه
تنش از خستگی افتاده ز کار
بر سر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگی اش خشک گلو
پای عریانش مجروح ز خار
هر قدم پیش رود پای افق
چشم او بیند دریایی آب
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:54

رو به غروب



ریخته سرخ غروب
جا به جا بر سر سنگ
کوه خاموش است
می خروشد رود
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود
سایه آمیخته با سایه
سنگ با سنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره می گذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند
جغد بر کنگره ها می خواند
لاشخورها سنگین
از هوا تک تک ایند فرود
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود
تیرگی می اید
دشت می گیرد آرام
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام
شاخه ها پژمرده است
سنگها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می ترواد ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:54

غمی غمنک



شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمنک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمنک است








مرگ رنگ
1330 هجری شمسی


سهراب سپهريِ - صفحة 2 Top10 سهراب سپهريِ - صفحة 2 Firstn10
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:55

خراب



فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که : زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود
دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود
چشمم نخورد آب از این عمر پرشکست
این خانه را تمامی پی روی آب بود
پایم خلیده خار بیابان
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه
لیکن کسی ز راه مددکاری
دستم اگر گرفت فریب سراب بود
خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید
کندی نهفته داشت شب رنج من به دل
اما به کار روز نشاطم شتاب بود
آبادی ام ملول شد از صحبت زوال
بانگ سرور دردلم افسرد کز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:56

جان گرفته



ازهجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب
مرده ای را جان به رگ ها ریخت
پا شد از جا در میان سایه و روشن
بانگ زد برمن :‌ مرا پنداشتی مرده
و به خک روزهای رفته بسپرده ؟
لیک پندار تو بیهوده است
پیکر من مرگ را از خویش می راند
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است
من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم
با خیالت می دهم پیوند تصویری
که قرارت را کند در رنگ خود نابود
درد را با لذت آمیزد
در تپش هایت فرو ریزد
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود
مرده لب بر بسته بود
چشم می لغزید بر یک طرح شوم
می تراوید از تن من درد
نغمه می آورد بر مغزم هجوم

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:57

دلسرد



قصه ام دیگر زنگار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
پرتویی لغزد اگر بر لب او
گویدم دل : هوس لبخندی است
خیره چشمانش با من گوید
کو چراغی که فروزد دل ما ؟
هر که افسرد به جان با من گفت
آتشی کو که بسوزد دل ما؟
خشت می افتد ازاین دیوار
رنج بیهوده نگهبانش برد
دست باید نرود سوی کلنگ
سیل اگر آمد آسانش برد
باد نمنک زمان می گذرد
رنگ می ریزد از پیکر ما
خانه را نقش فساد است به سقف
سرنگون خواهد شد بر سرما
گاه می لرزد با روی سکوت
غولها سر به زمین می سایند
پای در پیش مبادا بنهید
چشم ها در ره شب می پایند
تکیه گاهم اگر امشب لرزید
بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگار گرفت

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:57

دره خاموش



سکوت ‚ بند گسسته است
کنار دره درخت شکوه پیکر بیدی
در آسمان شفق رنگ
عبور ابرسپیدی
نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش
نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین
کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر
ز خوف دره خاموش
نهفته جنبش پیکر
به راه می نگرد سرد ‚ خشک ‚ تلخ ‚ غمین
چو ماری روی تن کوه می خزد راهی
به راه رهگذری
خیال دره و تنهایی
دوانده در رگ او ترس
کشیده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم
ز هر شکاف تن کوه
خزیده بیرون ماری
به خشم از پس هر سنگ
کشیده خنجر خاری
غروب پر زده از کوه
به چشم گم شده تصویر راه و راهگذر
غمی بزرگ پر از وهم
به صخره سار نشسته است
درون دره تاریک
سکوت ‚ بند گسسته است

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:58

دنگ



دنگ .... دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی درپی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ ... دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی اید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می اید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 10:59

نایاب



شب ایستاده است
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من
سر تا به پای پرسش اما
اندیشنک مانده و خاموش
شاید از هیچ سو جواب نیاید
دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است
گویی که قطعه ‚ قطعه دیگر را
از خویش رانده است
از یاد رفته در تن او وحدت
بر چهره اش که حیرت ماسیده روی آن
سه حفره کبود که خالی است
از تابش زمان
بویی فساد پرور و زهرآلود
تا مرز های دور خیالم دویده است
نقش زوال را
بر هر چه هست روشن و خوانا کشیده است
در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
که روزهای رفته در آن بود نا پدید
با ناخن این جسد را
از هم شکافتم
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما از آنچه در پی آن بودم
رنگی نیافتم
شب ایستاده است
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من
با جنبش است پیکر او گرم یک جدال
بسته است نقش بر تن لبهایش
تصویر یک سوال
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:00

دیوار



زخم شب می شد کبود
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من همچون دگر شب ها
ضربه ای بر ضربه می افزود
تا بسازم گرد خود دیواره ای سرسخت و پا برجای
با خود آوردم ز راهی دور
سنگهای سخت و سنگین را برهنه پای
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می اید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست
روز و شب ها رفت
من به جا ماندم دراین سو شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزوی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
لیک پندارم پس دیوار
نقشهای تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت
تا شبی مانند شبهای دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار
حسرتی با حیرتی آمیخت

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:00

مرگ رنگ



رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:01

دریا و مرد



تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب ‚ گیج درتلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ میکند
انگار
هی می زند که : مرد! کجا میروی کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج ‚ بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و .....

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:01

نقش



در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخنهای خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
از میان برده است طوفان نقشهایی را
که به جا ماند از کف پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود
کوه : سنگین ‚ سرگردان ‚ خونسرد
باد می آمد ولی خاموش
ابر پر میزد ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخنهای دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند
امشب
باد وباران هر دو می کوبند
باد خواهد بر کند از جای سنگی را
و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده بر جا استوار انگار با زنجیر پولادین
سالها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز بیهوده است
کوه اگر بر خویشتن پیچد
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:02

سرگذشت



می خروشد دریا
هیچ کس نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر اید نزدیک
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیکرش را ز رهی ناروشن
برده درتلخی ادرک فرو
هیچ کس نیست که اید از راه
و به آب افکندش
و در این وقت که هر کوهه ی آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته فرا می رسد
از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
صبح آن شب که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای که هست
در همین لحظه غمنک به جا
و به نزدیکی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج که می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:03

وهم



جهان آلوده ی خواب است
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ‚ هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو میخواندم در گوش
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است ؟
مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:04

با مرغ پنهان



حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجاهستی نهان ای مرغ
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخ های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادرک بال و پر ؟
هر کجا هستی بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو
رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی اید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است آرام است
از چه دیگر می کنی پروا ؟

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف tanha_irany 26/10/2007, 11:04

سرود زهر



می مکم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم بر خکسترش را با نگاه خویش می کاوم
از پی نابودی ام دیری است
زهر می ریزد به رگهای خود این جادوی بی آزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او گم کند فکرم
می کند رفتار با من نرم
لیک چه غافل
نقشه های او چه بی حاصل
نبض من هر لحظه می خندد به پندارش
او نمی داند که روییده است
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمی داند که من در زهرمی شویم
پیکر هر گریه ‚ هر خنده
در نم زهر ‚ است کرم فکر من زنده
در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من

مرگ رنگ
1330 هجری شمسی
tanha_irany
tanha_irany
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 562
Age : 50
موقعيت : كنار سراب نيلوفر و كوه شيرين
Registration date : 2007-10-25

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف j.j 29/10/2007, 12:36

رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند
امشب
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف saharjoon 5/11/2007, 01:01

باغي در صدا


در باغي رها شده بودم.
نوري بيرنگ و سبك بر من مي وزيد.
آيا من خود بدين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود؟
هواي باغ از من مي گذشت
و شاخ و برگش در وجودم مي لغزيد.
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود؟

ناگهان صدايي باغ را در خود جاي داد،
صدايي كه به هيچ شباهت داشت.
گويي عطري خودش را در آيينه تماشا مي كرد.
هميشه از روزنه اي ناپيدا
اين صدا در تاريكي زندگي ام رها شده بود.
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگي در من نبود:
راهي پيموده نشد.
آيا پيش از اين زندگي ام فضايي ديگر داشت؟

ناگهان رنگي دميد:
پيكري روي علف ها افتاده بود.
انساني كه شباهت دوري با خود داشت.
باغ در ته چشمانش بود
و جا پاي صدا همراه تپش هايش.
زندگي اش آهسته بود.
وجودش بيخبري شفافم را آشفته بود.

وزشي برخاست
دريچه اي بر خيرگي ام گشود:
روشني تندي به باغ آمد.
باغ مي پژمرد
و من به درون دريچه رها مي شدم.
saharjoon
saharjoon
عضو ثابت

انثى تعداد پستها : 41
موقعيت : USA
Registration date : 2007-11-03

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف saharjoon 5/11/2007, 01:03

گل كاشي

باران نور
كه از شبكه دهليز بي پايان فرو مي ريخت
روي ديوار كاشي گلي را مي شست.
مار سياه ساقه اين گل
در رقص نرم و لطيفي زنده بود.
گفتي جوهر سوزان رقص
در گلوي اين مار سيه چكيده بود.
گل كاشي زنده بود
در دنيايي راز دار،
دنياي به ته نرسيدني آبي.

هنگام كودكي
در انحناي سقف ايوان ها،
درون شيشه هاي رنگي پنجره ها،
ميان لك هاي ديوارها،
هر جا كه چشمانم بيخودانه در پي چيزي ناشناس بود
شبيه اين گل كاشي را ديدم
و هر بار رفتم بچينم
رويايم پرپر شد.

نگاهم به تار و پود سياه ساقه گل چسبيد
و گرمي رگ هايش را حس كرد:
همه زندگي ام در گلوي گل كاشي چكيده بود.
گل كاشي زندگي ديگر داشت.
آيا اين گل
كه در خاك همه روياهايم روييده بود
كودك ديرين را مي شناخت
و يا تنها من بودم كه در او چكيده بودم،
گم شده بودم؟

نگاهم به تار و پود شكننده ساقه چسبيده بود.
تنها به ساقه اش مي شد بياويزد.
چگونه مي شد چيد
گلي را كه خيالي مي پژمراند؟
دست سايه ام بالا خزيد.
قلب آبي كاشي ها تپيد.
باران نور ايستاد:
رويايم پرپر شد. سهراب سپهريِ - صفحة 2 Pixel
saharjoon
saharjoon
عضو ثابت

انثى تعداد پستها : 41
موقعيت : USA
Registration date : 2007-11-03

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهريِ - صفحة 2 Empty رد: سهراب سپهريِ

پست من طرف saharjoon 5/11/2007, 01:07

برخورد

نوري به زمين فرود آمد:
دو جاپا بر شن‌هاي بيابان ديدم.
از كجا آمده بود؟
به كجا مي رفت؟
تنها دو جاپا ديده مي شد.
شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.

ناگهان جاپاها براه افتادند.
روشني همراهشان مي‌خزيد.
جاپاها گم شدند،
خود را از روبرو تماشا كردم:
گودالي از مرگ پر شده بود.
و من در مرده خود براه افتادم.
صداي پايم را از راه دوري مي‌شنيدم،
شايد از بياباني مي‌گذشتم.
انتظاري گمشده با من بود.
ناگهان نوري در مرده‌ام فرود آمد
و من در اضطرابي زنده شدم:
دو جاپا هستي‌ام را پر كرد.
از كجا آمده بود؟
به كجا مي‌رفت؟
تنها دو جاپا ديده مي‌شد.
شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.


زندگي خواب ها
saharjoon
saharjoon
عضو ثابت

انثى تعداد پستها : 41
موقعيت : USA
Registration date : 2007-11-03

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 2 از 3 الصفحة السابقة  1, 2, 3  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد