سفر عشق مبارک بادت
+8
Sophia
Desideria
oscar
j.j
ashena
JordaN
ali bamaram
naz khatun
12 مشترك
صفحه 5 از 5
صفحه 5 از 5 • 1, 2, 3, 4, 5
رد: سفر عشق مبارک بادت
استغفرلله دهن ماه رمضون میخواد دست منو به خین آلوده کنه
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: سفر عشق مبارک بادت
ali bamaram نوشته است:استغفرلله دهن ماه رمضون میخواد دست منو به خین آلوده کنه
ماه حرومه دیه دو برابره
رد: سفر عشق مبارک بادت
یعنی از ایرانسل هم گرون تره؟
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: سفر عشق مبارک بادت
و آنگاه خداوند او را فراخواند
به میهمانی عشاق
اما براستی او دعوت شده بود ؟ همان دخترکی که فرسنگها از دین و خدایش فاصله داشت ؟
اون به دیدار یار می رفت ؟
چه مزحکانه بود !!!! تا همان روزهای قبل او را از دین جدا میدانستند اما حال از او التماس دعا میخواستند ! از اون میخواستند سلامشان را به حضرت دوست تقدیم کند و برایشان دعایی از سر صدق و پاکی
26/5
دلهره داشتم . نمی دونستم چیه اما هر چی بود تمام وجودمو داشت میلرزوند . وقتی با دوستم خداحافظی میکردم و اون التماس دعا میخواست قلبم میلرزید .چه همه حاجت که خودم داشتم و چه همه التماس دعا
چه دوستای دنیای حقیقی چه دوستای دنیای مجازیم
همه انگار حاجتاشونو در رفتن من میدیدند
27/5
فرودگاه . هم بغض داشتم و هم شاد بودم . به قول خواهرم باز رگ دیوونگیم گل کرده بود
ساعت 3:30 دقیه ظهر اوج گرفتم به سوی آسمان اما نه آسمان دلها، که آسمان زمین و زمینیانی که میخوان دلهاشون بره آسمون
وقتی خلبان گفت روی آسمان مدینه هستیم دلم میخواست بتونم از اون بالا زمین رو ببینم . قطعه ای از بهشت اما ...
ساعت 7:15 گلدسته های حرمی رو دیدم که هرگز نشد منبرو محراب و آرامگاه رسول الهی شو ببینم
وقتی رسیدیم هثل هماهنگی ها یا مسئول کاروان انجام شد و بعدازشام .....
دخترک قدم هاش میلرزید . تنها بود . بین هزاران آدم غریبه . هیچ صدایی نمی شنید . حتی صدای پدرش که با اون حرف میزد . دلش میخواست به همه بگه ساکت باشدی چشاش به گلدسته ها بود و داشت فریاد میزد . داشت فریاد میزد شاید صداش به اون بالا برسه .
فریاد میزد و بغض فرو خفته در صداشو با اشکاش بیرون میریخت
قدماش میلرزید . انگار مسیر نمیخواست تموم شه . وقتی روحانی حرف میزد فقط میخواست حرفا تموم بشه و زود خودش رو به مسجد برسونه
قدم بر میداشت . نه !! میدوید نه .... نمی دونم چی بود اما وقتی چشش به درای بسته می افتاد حرکتش سریع تر میشد
باب علی تموم شد و تمام درها بسته
باب عثمان
نشست رو اون ستونا و ضجه زد
چه کسایی از لاون التماس دعا خواستند اما درای مسجد به روش بسته بود
بسته
زار میزد . اشک میریخت . صدای هق هق گریه ش بلند تر می شد
وقتی گریه هاشو کرد رفت پشت در
شروع کرد به نماز خوندن
خدایا . خدای من . خدای کعبه . خدای تنهاییام . خدای همه ی بی کسی ها
خدایا شکرت .
خدایا چطور بنده هات از من التماس دعا داشتند اما تو منو . منو به مسجد پیامبرت راه ندادی . تمام درها بسته بود . همه
خدای من
خدایی که همیشه با منی
خدایی که تو آغوش گرم تو آرامش رو پیدا کردم .
خدای خدا خدا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یک ساعت گذشته بود و دخترک فقط خداشو صدا میزد
بدون هیچ کاری
از یه دنیای دیگه انگار تازه بیرون اومده بود
دست به زانو زد و گفت : یا علی
شروع کرد به نماز خوندن
فقط برا ملتمسین به دعا
برای سمیه . مجتبی . دایی عزیزش و ..............
هیچکی و یادش نمیرفت
حتی کسایی که میدونست به خدا اعتقاد کمی دارن یا اونایی که اسمن مسلمونن و شاید بیشتر مسیحی
کسایی که ندیده بودشون و همه همه همه
دعای توسل
شروع کرد به خودن اون دعا و باز رفت رفت تو خودش و راز و نیاز با خداش
بچه ها شرمنده . قول میدم بقیه ش رو هم بنویسم اما چیکار کنم که کامپیوتر هوووی مامانمه . تا میام این پشت !!!!!!!!
قول میدم بنویسم و بقیه شو بذارم . زیاد طول نمیکشه . باید از فرصتهایی که مامانم داره قرآن میخونه استفاده کنم و بقیه شو بنویسم .
میدونم دوست دارید نوشته هام مثه قبل باشه اما نمیدونم چرا نمیتونم در مورد اونجا قلمم و بکار بگیرم . صلن برام قابل توصیف نیست و زبونم بسته شده و مفزم قفل ( نه اینکه مغز داشتم )
پ ن
عین همین مطالب تو وبلاگم هم هست
به میهمانی عشاق
اما براستی او دعوت شده بود ؟ همان دخترکی که فرسنگها از دین و خدایش فاصله داشت ؟
اون به دیدار یار می رفت ؟
چه مزحکانه بود !!!! تا همان روزهای قبل او را از دین جدا میدانستند اما حال از او التماس دعا میخواستند ! از اون میخواستند سلامشان را به حضرت دوست تقدیم کند و برایشان دعایی از سر صدق و پاکی
26/5
دلهره داشتم . نمی دونستم چیه اما هر چی بود تمام وجودمو داشت میلرزوند . وقتی با دوستم خداحافظی میکردم و اون التماس دعا میخواست قلبم میلرزید .چه همه حاجت که خودم داشتم و چه همه التماس دعا
چه دوستای دنیای حقیقی چه دوستای دنیای مجازیم
همه انگار حاجتاشونو در رفتن من میدیدند
27/5
فرودگاه . هم بغض داشتم و هم شاد بودم . به قول خواهرم باز رگ دیوونگیم گل کرده بود
ساعت 3:30 دقیه ظهر اوج گرفتم به سوی آسمان اما نه آسمان دلها، که آسمان زمین و زمینیانی که میخوان دلهاشون بره آسمون
وقتی خلبان گفت روی آسمان مدینه هستیم دلم میخواست بتونم از اون بالا زمین رو ببینم . قطعه ای از بهشت اما ...
ساعت 7:15 گلدسته های حرمی رو دیدم که هرگز نشد منبرو محراب و آرامگاه رسول الهی شو ببینم
وقتی رسیدیم هثل هماهنگی ها یا مسئول کاروان انجام شد و بعدازشام .....
دخترک قدم هاش میلرزید . تنها بود . بین هزاران آدم غریبه . هیچ صدایی نمی شنید . حتی صدای پدرش که با اون حرف میزد . دلش میخواست به همه بگه ساکت باشدی چشاش به گلدسته ها بود و داشت فریاد میزد . داشت فریاد میزد شاید صداش به اون بالا برسه .
فریاد میزد و بغض فرو خفته در صداشو با اشکاش بیرون میریخت
قدماش میلرزید . انگار مسیر نمیخواست تموم شه . وقتی روحانی حرف میزد فقط میخواست حرفا تموم بشه و زود خودش رو به مسجد برسونه
قدم بر میداشت . نه !! میدوید نه .... نمی دونم چی بود اما وقتی چشش به درای بسته می افتاد حرکتش سریع تر میشد
باب علی تموم شد و تمام درها بسته
باب عثمان
نشست رو اون ستونا و ضجه زد
چه کسایی از لاون التماس دعا خواستند اما درای مسجد به روش بسته بود
بسته
زار میزد . اشک میریخت . صدای هق هق گریه ش بلند تر می شد
وقتی گریه هاشو کرد رفت پشت در
شروع کرد به نماز خوندن
خدایا . خدای من . خدای کعبه . خدای تنهاییام . خدای همه ی بی کسی ها
خدایا شکرت .
خدایا چطور بنده هات از من التماس دعا داشتند اما تو منو . منو به مسجد پیامبرت راه ندادی . تمام درها بسته بود . همه
خدای من
خدایی که همیشه با منی
خدایی که تو آغوش گرم تو آرامش رو پیدا کردم .
خدای خدا خدا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یک ساعت گذشته بود و دخترک فقط خداشو صدا میزد
بدون هیچ کاری
از یه دنیای دیگه انگار تازه بیرون اومده بود
دست به زانو زد و گفت : یا علی
شروع کرد به نماز خوندن
فقط برا ملتمسین به دعا
برای سمیه . مجتبی . دایی عزیزش و ..............
هیچکی و یادش نمیرفت
حتی کسایی که میدونست به خدا اعتقاد کمی دارن یا اونایی که اسمن مسلمونن و شاید بیشتر مسیحی
کسایی که ندیده بودشون و همه همه همه
دعای توسل
شروع کرد به خودن اون دعا و باز رفت رفت تو خودش و راز و نیاز با خداش
بچه ها شرمنده . قول میدم بقیه ش رو هم بنویسم اما چیکار کنم که کامپیوتر هوووی مامانمه . تا میام این پشت !!!!!!!!
قول میدم بنویسم و بقیه شو بذارم . زیاد طول نمیکشه . باید از فرصتهایی که مامانم داره قرآن میخونه استفاده کنم و بقیه شو بنویسم .
میدونم دوست دارید نوشته هام مثه قبل باشه اما نمیدونم چرا نمیتونم در مورد اونجا قلمم و بکار بگیرم . صلن برام قابل توصیف نیست و زبونم بسته شده و مفزم قفل ( نه اینکه مغز داشتم )
پ ن
عین همین مطالب تو وبلاگم هم هست
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
بجز چن تا دونه شونali bamaram نوشته است:اگه اینطوری باشه که همه دخملای اینجا ابجی تو هستن جواتیj.j نوشته است:اين خاله تو آجي منم هست خب در حضور محرم درجه اول صوبت مي كني اشكال نداره
آفرين
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: سفر عشق مبارک بادت
دعا میخوند و برا همه دعا کرد
به خداش گفت : اگه من انقدر گنه کارم که اجازه ی حضور رو بهم نمیدی پس دیگه جای هیچ حرفی نیست . دعا برا خودم که نمیتونم
پس دعاو خواسته دیگران رو اجابت کن
یه نفر صداش زد . همسفراش به سمت هتل میرفتند تا استراحت کنن و برای نماز صبح دوباره به حرم پیامبر برگردند
برای اولین بار وارد مسجدالنبی شد .از دور به گنبد خضراء نگاه میکرد و راز و نیاز
چه مسیری دل انگیزی
مسیری همراه با بقیع
مسیری که سمت چپ بقیع بود و روبرو گنبد و بارگاه رسول اکرم
مسیری همراه با دعا و نیایش .راز و نیاز و.........
وقتی وارد مسجد شد یه احساس آرامشی میکرد اما اون چیزی نبود که دلش دنبال اون بود یه غربتی اونجا بود . با تمام احساس آرامش اما یه چیزی گم کرده بود
هنوز هم اون حس رو با خودش داره
شاید این حس رو تمام کسانی دارند که نتونستند ضریح ، منبر ؛ محراب ، و ستونهای معروف حرم رو ببینند و اونجا راز و نیاز کنند
چقدر دلش گرفت و چقدر گریه کرد
خدایا اینجا آرامگاه پیامبر توئه . همون کس که به دست دخترش بوسه زد و حالا ...
ببین
یعنی انقدر باید زن بی ارزش باشه ؟
انقدر که حتی نتونه ائمه رو زیارت کنه ؟
اینه ؟
دین حقیقی تو اینه که زن همیشه و همه جا یه گام عقب تر باشه ؟
نه . این خواسته ی تو نیست .این ایده و فکر عرب جماعتیه که هنوزم در جاهلیتند
خدایا بهم ایمان عطا کن
و بعد از نماز صبح و زیارت ائمه بقیع
تمام اون روزها اون حس شور انگیزی که داشت برای دیدن شهر پیامبر از بین میرفت
خدایا
چرا من اینجوری شدم
چرا ؟
لحظه به لحظه از نوع رفتار عرب ها و به عبارتی بهتر سنی ها با شیعیان دلخور تر و عصبی تر میشد
هر رفتار اونا قلب دخترک رو بیشتر از نفرت پر میکرد
چرا ؟
چرا ؟
خودش هم نمیتونست دلیلش رو پیدا کنه .
اما هر بار با رفتار اونا به خودش و ایرانی بودن و شیعه بودنش بیشتر افتخار میکرد
من شیعه م ، ایرانی
من دختر پارسی مسلمان هستم
من از نسل سلمانم
سلمان پارسی
روز آخر
جمعه
آخرین زیارت و اخرین دیدار در حالیکه تنش از تب می سوخت . با حالی زار و نزار به دیدار ائمه بقیع رفت .ساعت4:30 دقیق عصر . اوج گرما
برای امتحان کفش رو در اوورد و پاهاش رو رو سنگ گذاشت اما از شدت داغی .....
غیر قابل تحمل بود . چرا یه لحظه فکر نکرده بود ؟ داغی زمین از کفش به پاهاش میرسید اما اون ...
احتمالن تبش اونقدر زیاد بود و آفتاب داغ روی مغزش که ...
درها رو باز کردند . رفت جلو .رفت بالا و پشت پنجره بقیع
دوباره اون حس غریب و بغضی در گلو
امام حسن مجتبی
امام سجاد که روز تولد اون وارد مدینه شد
خدای من پس اونا کجان ؟
امام ها ی من
فرزندان فاطمه
غربت
کجای اما رضا غریبه ؟ ها ؟
اگه امام رضا غریب باشه پس ...
کفشهاش رو در اوورد زمین داغ و قلبی شکسته و بغض فروخفته در گلوش
چیزی رو حس نمیکرد
زیر پاهاش پارچه ایی گذاشت اما باز هم داغی
نماز رو اقامه کرد به نیت ملتمسین به دعا و بعد هم ...
هر وقت نماز میخوند تو نماز همه میومدند جلوی چشماش . انگار قرار گذاشته بودند تا نذارن دخترک برای خودش هم نمازی و زیارتی بخونه
اما به هر حال نوبت به خودش رسید و چه دعاهایی که خوندو حرفهایی که با اما حسن مجتبی زد
چه دعاها
کاش امام حسن هم اونو دختر خودش میدونست و ...
و امروز شنبه
حرکت به سوی میقات
کفن پوش
آقای صالحی دعای توسل خوندو دخترک اشک ریخت
قلبش میزد
نمی تونست نفس بکشه
تازه حالش بهتر شده بود و با کمی استراحت اماده شده بود برای زیارت و وصل و دیدار یار
خداحافظی با مدینه
اما لحظه ی آخر بازم دلش میخواست برگرده حرم با اینکه اونجا خیلی غریبی کشیده بود
به خداش گفت : اگه من انقدر گنه کارم که اجازه ی حضور رو بهم نمیدی پس دیگه جای هیچ حرفی نیست . دعا برا خودم که نمیتونم
پس دعاو خواسته دیگران رو اجابت کن
یه نفر صداش زد . همسفراش به سمت هتل میرفتند تا استراحت کنن و برای نماز صبح دوباره به حرم پیامبر برگردند
برای اولین بار وارد مسجدالنبی شد .از دور به گنبد خضراء نگاه میکرد و راز و نیاز
چه مسیری دل انگیزی
مسیری همراه با بقیع
مسیری که سمت چپ بقیع بود و روبرو گنبد و بارگاه رسول اکرم
مسیری همراه با دعا و نیایش .راز و نیاز و.........
وقتی وارد مسجد شد یه احساس آرامشی میکرد اما اون چیزی نبود که دلش دنبال اون بود یه غربتی اونجا بود . با تمام احساس آرامش اما یه چیزی گم کرده بود
هنوز هم اون حس رو با خودش داره
شاید این حس رو تمام کسانی دارند که نتونستند ضریح ، منبر ؛ محراب ، و ستونهای معروف حرم رو ببینند و اونجا راز و نیاز کنند
چقدر دلش گرفت و چقدر گریه کرد
خدایا اینجا آرامگاه پیامبر توئه . همون کس که به دست دخترش بوسه زد و حالا ...
ببین
یعنی انقدر باید زن بی ارزش باشه ؟
انقدر که حتی نتونه ائمه رو زیارت کنه ؟
اینه ؟
دین حقیقی تو اینه که زن همیشه و همه جا یه گام عقب تر باشه ؟
نه . این خواسته ی تو نیست .این ایده و فکر عرب جماعتیه که هنوزم در جاهلیتند
خدایا بهم ایمان عطا کن
و بعد از نماز صبح و زیارت ائمه بقیع
تمام اون روزها اون حس شور انگیزی که داشت برای دیدن شهر پیامبر از بین میرفت
خدایا
چرا من اینجوری شدم
چرا ؟
لحظه به لحظه از نوع رفتار عرب ها و به عبارتی بهتر سنی ها با شیعیان دلخور تر و عصبی تر میشد
هر رفتار اونا قلب دخترک رو بیشتر از نفرت پر میکرد
چرا ؟
چرا ؟
خودش هم نمیتونست دلیلش رو پیدا کنه .
اما هر بار با رفتار اونا به خودش و ایرانی بودن و شیعه بودنش بیشتر افتخار میکرد
من شیعه م ، ایرانی
من دختر پارسی مسلمان هستم
من از نسل سلمانم
سلمان پارسی
روز آخر
جمعه
آخرین زیارت و اخرین دیدار در حالیکه تنش از تب می سوخت . با حالی زار و نزار به دیدار ائمه بقیع رفت .ساعت4:30 دقیق عصر . اوج گرما
برای امتحان کفش رو در اوورد و پاهاش رو رو سنگ گذاشت اما از شدت داغی .....
غیر قابل تحمل بود . چرا یه لحظه فکر نکرده بود ؟ داغی زمین از کفش به پاهاش میرسید اما اون ...
احتمالن تبش اونقدر زیاد بود و آفتاب داغ روی مغزش که ...
درها رو باز کردند . رفت جلو .رفت بالا و پشت پنجره بقیع
دوباره اون حس غریب و بغضی در گلو
امام حسن مجتبی
امام سجاد که روز تولد اون وارد مدینه شد
خدای من پس اونا کجان ؟
امام ها ی من
فرزندان فاطمه
غربت
کجای اما رضا غریبه ؟ ها ؟
اگه امام رضا غریب باشه پس ...
کفشهاش رو در اوورد زمین داغ و قلبی شکسته و بغض فروخفته در گلوش
چیزی رو حس نمیکرد
زیر پاهاش پارچه ایی گذاشت اما باز هم داغی
نماز رو اقامه کرد به نیت ملتمسین به دعا و بعد هم ...
هر وقت نماز میخوند تو نماز همه میومدند جلوی چشماش . انگار قرار گذاشته بودند تا نذارن دخترک برای خودش هم نمازی و زیارتی بخونه
اما به هر حال نوبت به خودش رسید و چه دعاهایی که خوندو حرفهایی که با اما حسن مجتبی زد
چه دعاها
کاش امام حسن هم اونو دختر خودش میدونست و ...
و امروز شنبه
حرکت به سوی میقات
کفن پوش
آقای صالحی دعای توسل خوندو دخترک اشک ریخت
قلبش میزد
نمی تونست نفس بکشه
تازه حالش بهتر شده بود و با کمی استراحت اماده شده بود برای زیارت و وصل و دیدار یار
خداحافظی با مدینه
اما لحظه ی آخر بازم دلش میخواست برگرده حرم با اینکه اونجا خیلی غریبی کشیده بود
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
خيلي ممنون
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: سفر عشق مبارک بادت
با اجازه خاله ای میخوام تاپیکشو صاحب بشم
یکم مهر ماه الان ساعت 2:20 که دارم مینویسم یه حس گنگ بیشترش اضطراب و دلهره اس همیشه از بچگی به خاطر عشق به بقیع دوست داشتم برم حج اما خدا راهی رو جلوی من قرار داد که اصلا فکرش رو نمیکردم اصلا تو باغ نبودم دامادم گفت بریم کربلا؟ منم طبق عادت رفیق بازی که همه جا پایه بودم گفتم خب بریم اون روز فکرش رو نمیکردم که دامادم وسیله باشه چون نتونست با من همسفر بشه و من دارم میرم و مادرم همسفر منه امشب ساعت 7:30 از مشهد به کرمانشاه و بعدش هم با اوتوبوس به سوی نجف وقتی که برام جدی شد بیشتر به ارزش معنوی این سفر توجه کردم و تازه فهمیدم یک عمر خواب بودم ارزشهای معنوی سرزمین کربلا و نجف شاید کمتر از مکه و مدینه نباشه بلکه بیشتر هم هست طبق یه سری احادیثی که از ائمه خوندم و خدا رو شکر میکنم این لیاقت رو به من داد تا برم جایی نماز بخونم که مولام علی(ع) ضربت خورد جایی اشک بریزم که اقام ابالفضل به شهادت رسید به خاکی بوسه بزنم که بدن سیدالشهدا اونجاست .
اما با اینکه چند ساعت بیشتر به حرکتم نمونده و هنوز وسایلم رو جمع نکردم اونقدر استرس دارم که نتونستم نیام پای نت به خاطر اوضاع نا به سامان کشور عراق از 40 روز قبل که پاسپورت ها رو تحویل دادم تا امروز همش بین رفتن و نرفتن بودم تا هفتم شهریور تاریخ حرکت مشخص نبود بعد قرار شد سیزدهم که دو روز قبلش مرزها بسته شد
یک روز قبل از ماه مبارک دوباره فقط خبر دار شدم مرز باز شده و هفته اول این ماه میرم روز سه شنبه بیست و هفتم بهم گفتن شنبه سی و یکم بدون ساعت مشخص دو روز بعدش هم خبر دادن امروز یعنی یکم با اینکه دیگه زمان تغییر نکرد اما هنوزم تا وقتی از مرز خارج نشدم نمیتونم باور کنم که رفتنی هستم
اینجا جزئی از گفتمان هست جایی که اردیبهشت 83 عضو شدم و تا امروز بهترین دوستان و خاطراتم رو ازش دارم خیلی ها باهام خوب بودم خیلی ها بد با خیلی ها نزدیک تر از برادر بودم با یکی دو نفر بد خلق که ازشون عذر خواهی کردم اما همینجا همه اونایی که تو این مدت براشون زحمتی درست کردم براشون دوست خوبی نبودم اگه مرام نذاشتم و زورکی اسممو گذاشتن علی بامرام عذر میخوام و طلب بخشش
شاد باشید
یکم مهر ماه الان ساعت 2:20 که دارم مینویسم یه حس گنگ بیشترش اضطراب و دلهره اس همیشه از بچگی به خاطر عشق به بقیع دوست داشتم برم حج اما خدا راهی رو جلوی من قرار داد که اصلا فکرش رو نمیکردم اصلا تو باغ نبودم دامادم گفت بریم کربلا؟ منم طبق عادت رفیق بازی که همه جا پایه بودم گفتم خب بریم اون روز فکرش رو نمیکردم که دامادم وسیله باشه چون نتونست با من همسفر بشه و من دارم میرم و مادرم همسفر منه امشب ساعت 7:30 از مشهد به کرمانشاه و بعدش هم با اوتوبوس به سوی نجف وقتی که برام جدی شد بیشتر به ارزش معنوی این سفر توجه کردم و تازه فهمیدم یک عمر خواب بودم ارزشهای معنوی سرزمین کربلا و نجف شاید کمتر از مکه و مدینه نباشه بلکه بیشتر هم هست طبق یه سری احادیثی که از ائمه خوندم و خدا رو شکر میکنم این لیاقت رو به من داد تا برم جایی نماز بخونم که مولام علی(ع) ضربت خورد جایی اشک بریزم که اقام ابالفضل به شهادت رسید به خاکی بوسه بزنم که بدن سیدالشهدا اونجاست .
اما با اینکه چند ساعت بیشتر به حرکتم نمونده و هنوز وسایلم رو جمع نکردم اونقدر استرس دارم که نتونستم نیام پای نت به خاطر اوضاع نا به سامان کشور عراق از 40 روز قبل که پاسپورت ها رو تحویل دادم تا امروز همش بین رفتن و نرفتن بودم تا هفتم شهریور تاریخ حرکت مشخص نبود بعد قرار شد سیزدهم که دو روز قبلش مرزها بسته شد
یک روز قبل از ماه مبارک دوباره فقط خبر دار شدم مرز باز شده و هفته اول این ماه میرم روز سه شنبه بیست و هفتم بهم گفتن شنبه سی و یکم بدون ساعت مشخص دو روز بعدش هم خبر دادن امروز یعنی یکم با اینکه دیگه زمان تغییر نکرد اما هنوزم تا وقتی از مرز خارج نشدم نمیتونم باور کنم که رفتنی هستم
اینجا جزئی از گفتمان هست جایی که اردیبهشت 83 عضو شدم و تا امروز بهترین دوستان و خاطراتم رو ازش دارم خیلی ها باهام خوب بودم خیلی ها بد با خیلی ها نزدیک تر از برادر بودم با یکی دو نفر بد خلق که ازشون عذر خواهی کردم اما همینجا همه اونایی که تو این مدت براشون زحمتی درست کردم براشون دوست خوبی نبودم اگه مرام نذاشتم و زورکی اسممو گذاشتن علی بامرام عذر میخوام و طلب بخشش
شاد باشید
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: سفر عشق مبارک بادت
علي جان التماس دعا
خوش به سعادتت با مرام همينكه مرام گذاشتي و اين پست رو زدي نشوندهنده اينه كه مثل مولا علي خيلي بامرامي دوستت داريم سالم بري سالم برگردي و زيارتت مقبول در گاه احديت و دستگاه خاندان آل نبوت وامامت قرار بگيره انشاءالله
خوش به سعادتت با مرام همينكه مرام گذاشتي و اين پست رو زدي نشوندهنده اينه كه مثل مولا علي خيلي بامرامي دوستت داريم سالم بري سالم برگردي و زيارتت مقبول در گاه احديت و دستگاه خاندان آل نبوت وامامت قرار بگيره انشاءالله
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: سفر عشق مبارک بادت
علی الان نجفه
خوشا به سعادتش
خوشا به سعادتش
naz khatun- عضو ویژه
- تعداد پستها : 898
Age : 40
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
و علی دیروز مسجد سهله بود
مرسی علی عزیز
ممنون که برای همه ی ما دعا میکنی
خدایا تورو به عشق
تورو به مقام علی و به این ماه قسم
ما رو دریاب
مرسی علی عزیز
ممنون که برای همه ی ما دعا میکنی
خدایا تورو به عشق
تورو به مقام علی و به این ماه قسم
ما رو دریاب
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
من نميدونم اين دخترا از كجا و چطوري آمار علي رو رديابي مي كنن
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: سفر عشق مبارک بادت
خدایا توبه
جواتی فهمیدی به منم بگو
جواتی فهمیدی به منم بگو
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: سفر عشق مبارک بادت
ما اینییییییییییییم داااااااااااااااااااااااااش
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
اي كلك به همه شمارتو دادي بهت اس ام اس مي زننali bamaram نوشته است:خدایا توبه
جواتی فهمیدی به منم بگو
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: سفر عشق مبارک بادت
ادامه ی مطالبمو تو وبلاگم گذاشم
میام اینجا هم میذارم اما الان دیره
میام اینجا هم میذارم اما الان دیره
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
همون وبلاگي كه اصلا نميشه توش پيام گذاشت
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: سفر عشق مبارک بادت
وا ؟
همه میتونن بذارن فقط تو نمیتونی
همه میتونن بذارن فقط تو نمیتونی
Desideria- مدیر
- تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12
رد: سفر عشق مبارک بادت
من كه نتونستم
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
صفحه 5 از 5 • 1, 2, 3, 4, 5
صفحه 5 از 5
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد