تقديم به هيچ کس
+12
DARK ANGEL
Flora
parastoo
Darkest Forest
parande
j.j
naz khatun
mylove_z23
ali bamaram
hichkas
sadegh2x
no_name
16 مشترك
صفحه 3 از 7
صفحه 3 از 7 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7
رد: تقديم به هيچ کس
parande نوشته است:no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:دستم رو توی جیب عقب شلوارم می برم، همو که همیشه سمت چپ جا خوش کرده، یه نگاه به ساعت گوشیم می کنم، دیگه چیزی نمونده، فندکم رو بیرون می آرم، پاکت سیگارم رو از جیب چپ شلوارم با کمی شلختگی بریرون میارم، دیگه چیزی نمونده، توی پاکت سیگار 17 تا نخ سیگار فیلتر قرمز پایه کوتاه دارم و یه تیغ استریل شماره یازده، پاکت و می بندم و از در کسجد با سیگار روشن میزنم بیرون، پیرمردی که پشتم بود غرولندی می کنه، سیگار به لب عرض خیابون خیس از بارون رو طی میکنم، می رسم به راهرویی که همیشه تاریکیش ناراحتم کرده، پشت صندلی همیشگیم می شینم و دنبال تاپیکم می گردم، سیگارم رو تو راهرو جا گذاشتم، میام، پست هات رو میبینم، چشم هام از فریب زمان تهی شده، احمقانه است، سر سری یه چیزی می نویسم و می دونم برای حساب کردن این چند دقیقه باید سراغ جیب عقی سمت راست شلوارم برم که توش کیف پول همیشه سیاهمه، کیفی که هدیه تولد از تو گرفتم، دوباره به ساعت نگاه می کنم، باید سریع تر بر گردم کالج، دستم رو سمت کیفم می برم و در کنارش هنوز دسته تیغ جراحی رو حس می کنم، امشب پایان دو شیزه بودن منه و تو این رو نمی دونی.
هنوز شونزده تا سیگار دیگه فرصت دارم .
16 تا !! مگه دستت هنوزم جا داره که روش یادگاری بکنی !
دقت کن ! دوشیزه ها که شلوار نمیپوشن ! فک کنم این صفحه پوسیده بود
ینی غلط تایپیاتم نگیرم ؟
از كجا ميشه فهميد درست چيه و غلط چي نيست؟ اگر ميگي غلط اينه، قبول، ميگي اين نيست، بازم قبول ما آفتاب لب بوميم ، اينم قبول ، نقطه
no_name- عضو
- تعداد پستها : 25
موقعيت : دوزخ
Registration date : 2007-06-13
رد: تقديم به هيچ کس
سركار ميذاريناj.j نوشته است:خواسته در لفافه بمونهhichkas نوشته است:j.j نوشته است:این میگه سیگارش که تموم بشه یا قراره بکارتش برداشته بشه یا قراره خودکشی کنهhichkas نوشته است:no_name نوشته است:دستم رو توی جیب عقب شلوارم می برم، همو که همیشه سمت چپ جا خوش کرده، یه نگاه به ساعت گوشیم می کنم، دیگه چیزی نمونده، فندکم رو بیرون می آرم، پاکت سیگارم رو از جیب چپ شلوارم با کمی شلختگی بریرون میارم، دیگه چیزی نمونده، توی پاکت سیگار 17 تا نخ سیگار فیلتر قرمز پایه کوتاه دارم و یه تیغ استریل شماره یازده، پاکت و می بندم و از در کسجد با سیگار روشن میزنم بیرون، پیرمردی که پشتم بود غرولندی می کنه، سیگار به لب عرض خیابون خیس از بارون رو طی میکنم، می رسم به راهرویی که همیشه تاریکیش ناراحتم کرده، پشت صندلی همیشگیم می شینم و دنبال تاپیکم می گردم، سیگارم رو تو راهرو جا گذاشتم، میام، پست هات رو میبینم، چشم هام از فریب زمان تهی شده، احمقانه است، سر سری یه چیزی می نویسم و می دونم برای حساب کردن این چند دقیقه باید سراغ جیب عقی سمت راست شلوارم برم که توش کیف پول همیشه سیاهمه، کیفی که هدیه تولد از تو گرفتم، دوباره به ساعت نگاه می کنم، باید سریع تر بر گردم کالج، دستم رو سمت کیفم می برم و در کنارش هنوز دسته تیغ جراحی رو حس می کنم، امشب پایان دو شیزه بودن منه و تو این رو نمی دونی.
هنوز شونزده تا سیگار دیگه فرصت دارم .
اين چي ميگه؟!
خب بياد درستو حسابي بگه!!
hichkas- عضو برتر
- تعداد پستها : 1173
Registration date : 2007-06-05
رد: تقديم به هيچ کس
من یا اون ؟hichkas نوشته است:سركار ميذاريناj.j نوشته است:خواسته در لفافه بمونهhichkas نوشته است:j.j نوشته است:این میگه سیگارش که تموم بشه یا قراره بکارتش برداشته بشه یا قراره خودکشی کنهhichkas نوشته است:no_name نوشته است:دستم رو توی جیب عقب شلوارم می برم، همو که همیشه سمت چپ جا خوش کرده، یه نگاه به ساعت گوشیم می کنم، دیگه چیزی نمونده، فندکم رو بیرون می آرم، پاکت سیگارم رو از جیب چپ شلوارم با کمی شلختگی بریرون میارم، دیگه چیزی نمونده، توی پاکت سیگار 17 تا نخ سیگار فیلتر قرمز پایه کوتاه دارم و یه تیغ استریل شماره یازده، پاکت و می بندم و از در کسجد با سیگار روشن میزنم بیرون، پیرمردی که پشتم بود غرولندی می کنه، سیگار به لب عرض خیابون خیس از بارون رو طی میکنم، می رسم به راهرویی که همیشه تاریکیش ناراحتم کرده، پشت صندلی همیشگیم می شینم و دنبال تاپیکم می گردم، سیگارم رو تو راهرو جا گذاشتم، میام، پست هات رو میبینم، چشم هام از فریب زمان تهی شده، احمقانه است، سر سری یه چیزی می نویسم و می دونم برای حساب کردن این چند دقیقه باید سراغ جیب عقی سمت راست شلوارم برم که توش کیف پول همیشه سیاهمه، کیفی که هدیه تولد از تو گرفتم، دوباره به ساعت نگاه می کنم، باید سریع تر بر گردم کالج، دستم رو سمت کیفم می برم و در کنارش هنوز دسته تیغ جراحی رو حس می کنم، امشب پایان دو شیزه بودن منه و تو این رو نمی دونی.
هنوز شونزده تا سیگار دیگه فرصت دارم .
اين چي ميگه؟!
خب بياد درستو حسابي بگه!!
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:دستم رو توی جیب عقب شلوارم می برم، همو که همیشه سمت چپ جا خوش کرده، یه نگاه به ساعت گوشیم می کنم، دیگه چیزی نمونده، فندکم رو بیرون می آرم، پاکت سیگارم رو از جیب چپ شلوارم با کمی شلختگی بریرون میارم، دیگه چیزی نمونده، توی پاکت سیگار 17 تا نخ سیگار فیلتر قرمز پایه کوتاه دارم و یه تیغ استریل شماره یازده، پاکت و می بندم و از در کسجد با سیگار روشن میزنم بیرون، پیرمردی که پشتم بود غرولندی می کنه، سیگار به لب عرض خیابون خیس از بارون رو طی میکنم، می رسم به راهرویی که همیشه تاریکیش ناراحتم کرده، پشت صندلی همیشگیم می شینم و دنبال تاپیکم می گردم، سیگارم رو تو راهرو جا گذاشتم، میام، پست هات رو میبینم، چشم هام از فریب زمان تهی شده، احمقانه است، سر سری یه چیزی می نویسم و می دونم برای حساب کردن این چند دقیقه باید سراغ جیب عقی سمت راست شلوارم برم که توش کیف پول همیشه سیاهمه، کیفی که هدیه تولد از تو گرفتم، دوباره به ساعت نگاه می کنم، باید سریع تر بر گردم کالج، دستم رو سمت کیفم می برم و در کنارش هنوز دسته تیغ جراحی رو حس می کنم، امشب پایان دو شیزه بودن منه و تو این رو نمی دونی.
هنوز شونزده تا سیگار دیگه فرصت دارم .
16 تا !! مگه دستت هنوزم جا داره که روش یادگاری بکنی !
دقت کن ! دوشیزه ها که شلوار نمیپوشن ! فک کنم این صفحه پوسیده بود
ینی غلط تایپیاتم نگیرم ؟
از كجا ميشه فهميد درست چيه و غلط چي نيست؟ اگر ميگي غلط اينه، قبول، ميگي اين نيست، بازم قبول ما آفتاب لب بوميم ، اينم قبول ، نقطه
به عقب برگرد ؛ (تاریخ) جایی که زنده زنده پوست کندن آدما تمدن بود و آدم خوردن جنایت !
در حالیکه دومی رو بهتر میشه توجیه کرد ... نمیدونم به چه عواملی بستسی داره
ینی تو هم داری می میری؟؟
(راستی چرا دختر شدی ؟ )
.
اين مطلب آخرين بار توسط در 12/7/2007, 14:48 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
j.j نوشته است:خواهش بی خواهش بهش صفر بدهparande نوشته است:آخه خواهش کرد !!
دلش میشکنه !
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
ذهنم سفت شده ! خیلی سفت ! فکرم نمیاد ! اصلا نمیاد !
باید ذهنمو شخم بزنم ! زود تر !!
اگه زندگی همینجوری بود همیشه خیلی خیلی خوب میشد !
باید ذهنمو شخم بزنم ! زود تر !!
اگه زندگی همینجوری بود همیشه خیلی خیلی خوب میشد !
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
اهان پس منو نمیگیhichkas نوشته است:كلن
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
اینجاست که چسب رازی به کار میادparande نوشته است:j.j نوشته است:خواهش بی خواهش بهش صفر بدهparande نوشته است:آخه خواهش کرد !!
دلش میشکنه !
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
معجزه ي عشق را امتحان كن ! چند دقيقه بخوانيد و عشق را در دلتون ببينيد
عشق را امتحان كن!
اين يك ماجراي واقعي است:
سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود.ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس : معجزه ي عشق را امتحان كن !
سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود.ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس : معجزه ي عشق را امتحان كن !
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
یعنی زندگی چطوری بود ؟ ذهن سفت یا خیلی سفت (یبوست ذهنی )بدون فکر یعنی (بی مخی )اینه زندگی ایده آل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟parande نوشته است:ذهنم سفت شده ! خیلی سفت ! فکرم نمیاد ! اصلا نمیاد !
باید ذهنمو شخم بزنم ! زود تر !!
اگه زندگی همینجوری بود همیشه خیلی خیلی خوب میشد !
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
j.j نوشته است:یعنی زندگی چطوری بود ؟ ذهن سفت یا خیلی سفت (یبوست ذهنی )بدون فکر یعنی (بی مخی )اینه زندگی ایده آل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟parande نوشته است:ذهنم سفت شده ! خیلی سفت ! فکرم نمیاد ! اصلا نمیاد !
باید ذهنمو شخم بزنم ! زود تر !!
اگه زندگی همینجوری بود همیشه خیلی خیلی خوب میشد !
نه نه اصلا ؛ زندگی ایده آل ینی مغز آروم ینی بزرگترین آرزوت تموم کردن یه پازل یه عالمه تیکه باشه !! زندگی خوب ینی اون چیزایی رو که داری دوس داشته باشی و چیزایی که دوس داری داشته باشی مث کشک بادمجون !!
ینی من دلم میخواد پیانو یاد بگیرم ولی ندارم ولی بالاخره که یاد میگیرم
ینی این ! ------>
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
j.j نوشته است:معجزه ي عشق را امتحان كن ! چند دقيقه بخوانيد و عشق را در دلتون ببينيدعشق را امتحان كن!اين يك ماجراي واقعي است:
سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود.ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس : معجزه ي عشق را امتحان كن !
اگه راس میگی پس چرا بهش میگیم عشق ؟
یاد کتاب فلورانس اسکاول شین (ایشالا که درست گفتم ) افتادم
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
آهان پس هرکی ساییدن کشک رو بلد باشه پیانو رو زود یاد می گیرهparande نوشته است:j.j نوشته است:یعنی زندگی چطوری بود ؟ ذهن سفت یا خیلی سفت (یبوست ذهنی )بدون فکر یعنی (بی مخی )اینه زندگی ایده آل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟parande نوشته است:ذهنم سفت شده ! خیلی سفت ! فکرم نمیاد ! اصلا نمیاد !
باید ذهنمو شخم بزنم ! زود تر !!
اگه زندگی همینجوری بود همیشه خیلی خیلی خوب میشد !
نه نه اصلا ؛ زندگی ایده آل ینی مغز آروم ینی بزرگترین آرزوت تموم کردن یه پازل یه عالمه تیکه باشه !! زندگی خوب ینی اون چیزایی رو که داری دوس داشته باشی و چیزایی که دوس داری داشته باشی مث کشک بادمجون !!
ینی من دلم میخواد پیانو یاد بگیرم ولی ندارم ولی بالاخره که یاد میگیرم
ینی این ! ------>
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
خب عشق یعنی علاقه قلبی که هیگاه خروج پیدا نکنهparande نوشته است:j.j نوشته است:معجزه ي عشق را امتحان كن ! چند دقيقه بخوانيد و عشق را در دلتون ببينيدعشق را امتحان كن!اين يك ماجراي واقعي است:
سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود.ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس : معجزه ي عشق را امتحان كن !
اگه راس میگی پس چرا بهش میگیم عشق ؟
یاد کتاب فلورانس اسکاول شین (ایشالا که درست گفتم ) افتادم
منم یاد کشک بادمجون افتادم اگه کشکش درست ساییده شده باشه
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
نقاشي هاي ناخودآگاه ، شخصيت شما را آشكار مي كند
مطمئناً تا به حال اين تجربه را داشته ايد كه در كلاس درس و يا يك جلسه و سمينار حوصله تان سر رفته باشد ، آن وقت با خودكاري كه در دست داريد بر روي كاغذ مقابلتان بي هدف نقاشي هايي را مي كشيد. ممكن است اين خطوط درهم و مبهم ، در نگاه اول چيز جالبي براي گفتن نداشته باشند ولي به اعتقاد بسياري از روان شناسان اين نوع نقاشي هاي ناخودآگاه نمايانگر درون و افكار ما هستند كه به دور از محدوديت هاي ذهن آگاهمان پديد مي آيند و اسرار ناگفته اي از شخصيت ما را به تصوير مي كشند ؛ آرزوها ، اميال ، ترس ها و رؤياهاي نهفته اي كه هيچ گاه نتوانسته ايم آنها را بر زبان بياوريم .
بنا به گفته بسياري از خط شناسان و روان شناسان ، افراد در موقعيت هاي متفاوتي اين نقاشي ها را مي كِشند ، به عنوان مثال وقتي تلفني صحبت مي كنند ، يا به سخنراني گوش مي دهند و يا يادداشت بر مي دارند . و در هنگام كشيدن چنين نقاشي هايي به چيز ديگري مي انديشند و ابداً متوجه حركت قلم بر روي كاغذ نيستند .
روان شناسان تجزيه و تحليل هاي زيادي را بر روي اين نقاشي ها انجام داده اند و معتقدند كه همانند دست خط ها ، اين خطوط درهم و مبهم نيز از الگوي خاص و منحصر به فردي برخوردارند . ولي بايد گفت كه روان شناسيِ نقاشي هاي ناخودآگاه به اندازه ي دست خط افراد داراي قطعيت و اطمينان نيست و به عوامل بسياري بستگي دارد كه به اعتقاد اسپنسر، خط شناس معروف ، همين امر سبب مي شود تا ارزيابي صحيح آنها دشوارتر گردد. عواملي نظير : شرايط محيط ، روحيات خود فرد ، شخصيت و ميزان هوشياري او در هنگام كشيدن اين نقاشي ها .
اسپنسر مي نويسد: "اگرچه اثبات درستي و صحت نقاشي هاي ناخودآگاه ، سخت و دشوار است ، ليكن اين نقاشي هاي مبهم نماي جالب و ارزشمندي از افكار و شخصيت افراد را به دست مي دهد".
پيشنهاد مي كنيم اگر اين بار شما نيز چنين نقاشي هايي را كشيديد ، آنها را دور نيندازيد . مي توانيد نقاشي هايتان را با نمونه هاي زير مقايسه كنيد و ببينيد چه خصوصيات و روحياتي داريد .
1 - اشكال هندسي:
مثلث، مربع و اشكال هندسي ديگر، نماد ذهني سازمان يافته است و نشان مي دهد كه شما به گونه اي روشن و آشكار مي انديشيد و داراي مهارت هاي برنامه ريزي هستيد. در برنامه ها و طرح هايتان بسيار دقيق عمل مي كنيد و كفايت و كارآيي بالايي داريد.
2- اجرام فضايي:
ماه و خورشيد و ستارگان و يا اجرام آسماني ديگر نماد جاه طلبي و بلند پروازي است. شما فرد خوشبيني هستيد و اين نياز را در خود مي بينيد كه تأييد شويد و يا مورد تشويق ديگران قرار گيريد.
3- اشكال درهم:
نشانه ي هيجان و تنش هستند و نشان مي دهند كه شما در تمركز دچار اشكال مي شويد و هميشه چيزي هست كه مزاحم تمركزتان شود.
4- بازي ها:
بازي هايي نظير نقطه بازي ، دوز يا شطرنج ، حس رقابت را در شما به تصوير مي كشند و شما دوست داريد هميشه در بازي ها پيروز باشيد و اصلاً براي برنده شدن بازي مي كنيد.
5- چهره هاي خندان و زيبا:
كشيدن چنين تصويرهايي مؤيد اين است كه شما به مردم و ديگران عشق مي ورزيد، و همواره جنبه هاي مثبت افراد و شرايط را مي بينيد. فرد خوشبيني هستيد و با ديگران دوستانه برخورد مي كنيد و علاقه مند به فعاليت هاي اجتماعي هستيد. خصوصياتي نظير انسانيت، نيك سرشتي، دلسوزي و همدردي در شما وجود دارد. نسبت به دوستانتان حساس هستيد.
6- چهره هاي درهم و زشت:
نشانه ي حس سوءظن و بدگماني در وجود شماست، سعي مي كنيد رفتاري تلخ و طعنه زننده داشته باشيد، با مردم ميانه ي خوبي نداريد و در واقع پرخاشگر و طغيانگر هستيد، اعتماد به نفس كافي نداريد و در كارهاي گروهي همكاري نمي كنيد. تندخو هستيد و هميشه احساس رنجش و محروميت مي كنيد.
7- فلش ها و نردبان:
نمادي از جاه طلبي در شماست. ميل زيادي به تأييد و اثبات خود داريد ، در تصميمات، يكدنده و سمج عمل مي كنيد و هميشه سعي در تصديق توانايي ها و استعدادهايتان داريد.
8- خانه و كلبه ها:
به دنبال خانه و خانواده اي هستيد و نياز به داشتن خانواده را در خود حس مي كنيد. ميل داريد در خانواده تان سرمايه گذاري كنيد ، در جست و جوي سرپناه روحي و معنوي هستيد، در جست و جوي خود گمشده تان. احساس ناامني داريد.
9 - نت هاي موسيقي:
عاشق آهنگسازي و موسيقي هستيد.
10 - اشكال تكراري و دنباله دار:
نماد صبر و استقامت در شماست، در رفتارهايتان پايبند شيوه و اسلوب هستيد و در تمركز توانمنديد. قادريد كارهايتان را به راحتي سازماندهي كنيد و با هر چيزي كنار بياييد.
11- گل و گلدان گياه و درخت:
شما فردي احساساتي هستيد و دوست داريد هميشه در رؤياهايتان بمانيد، روحيه ي مهرباني داريد و با دوستانتان دوستانه رفتار مي كنيد، فردي اجتماعي هستيد.
12- حيوانات:
شما به حيوانات علاقه داريد و به حمايت از ديگران مشتاقيد ، حساس و ملاحظه كار هستيد و نياز به آرامش فكر داريد، احساس مي كنيد كه مي توانيد از ديگران حمايت كنيد.
13- قلب:
فرد احساساتي هستيد. كسي را دوست داريد و رؤيايي هستيد. آرزو داريد به شخص خاصي تعلق داشته باشيد.
14- آجرها و كتاب هايي كه روي هم قرار گرفته اند:
زير فشار و استرس زيادي قرار داريد و احساس مي كنيد كه با كوچك ترين لرزشي نابود مي شويد و فرو مي ريزيد.
15- غذا و ميوه:
خوردن را دوست داريد و احتمالا در رژيم به سر مي بريد.
16- خطوط متقاطع:
احساس خفگي و اختناق داريد. و نياز به فرار و آزادي را در خود حس مي كنيد. اين سدي است كه ميان خود و ديگران قرار داده ايد و از بروز احساساتتان گريزانيد، سعي مي كنيد عواطفتان را پنهان نماييد تا فرد مناسبي پيدا شود كه شايستگي احساس شما را داشته باشد.
17- چاقو، اسحله و شمشير:
نشاني از خشونت و عصبانيت در شماست و حتي گاهي تمايلات رواني، حس رقابت و نياز به اثبات مردانگي در شما را نشان مي دهد.
18- پله ها:
نمادي از جاه طلبي است و نشان مي دهد كه شما ميل به صعود و پيشرفت داريد.
مطمئناً تا به حال اين تجربه را داشته ايد كه در كلاس درس و يا يك جلسه و سمينار حوصله تان سر رفته باشد ، آن وقت با خودكاري كه در دست داريد بر روي كاغذ مقابلتان بي هدف نقاشي هايي را مي كشيد. ممكن است اين خطوط درهم و مبهم ، در نگاه اول چيز جالبي براي گفتن نداشته باشند ولي به اعتقاد بسياري از روان شناسان اين نوع نقاشي هاي ناخودآگاه نمايانگر درون و افكار ما هستند كه به دور از محدوديت هاي ذهن آگاهمان پديد مي آيند و اسرار ناگفته اي از شخصيت ما را به تصوير مي كشند ؛ آرزوها ، اميال ، ترس ها و رؤياهاي نهفته اي كه هيچ گاه نتوانسته ايم آنها را بر زبان بياوريم .
بنا به گفته بسياري از خط شناسان و روان شناسان ، افراد در موقعيت هاي متفاوتي اين نقاشي ها را مي كِشند ، به عنوان مثال وقتي تلفني صحبت مي كنند ، يا به سخنراني گوش مي دهند و يا يادداشت بر مي دارند . و در هنگام كشيدن چنين نقاشي هايي به چيز ديگري مي انديشند و ابداً متوجه حركت قلم بر روي كاغذ نيستند .
روان شناسان تجزيه و تحليل هاي زيادي را بر روي اين نقاشي ها انجام داده اند و معتقدند كه همانند دست خط ها ، اين خطوط درهم و مبهم نيز از الگوي خاص و منحصر به فردي برخوردارند . ولي بايد گفت كه روان شناسيِ نقاشي هاي ناخودآگاه به اندازه ي دست خط افراد داراي قطعيت و اطمينان نيست و به عوامل بسياري بستگي دارد كه به اعتقاد اسپنسر، خط شناس معروف ، همين امر سبب مي شود تا ارزيابي صحيح آنها دشوارتر گردد. عواملي نظير : شرايط محيط ، روحيات خود فرد ، شخصيت و ميزان هوشياري او در هنگام كشيدن اين نقاشي ها .
اسپنسر مي نويسد: "اگرچه اثبات درستي و صحت نقاشي هاي ناخودآگاه ، سخت و دشوار است ، ليكن اين نقاشي هاي مبهم نماي جالب و ارزشمندي از افكار و شخصيت افراد را به دست مي دهد".
پيشنهاد مي كنيم اگر اين بار شما نيز چنين نقاشي هايي را كشيديد ، آنها را دور نيندازيد . مي توانيد نقاشي هايتان را با نمونه هاي زير مقايسه كنيد و ببينيد چه خصوصيات و روحياتي داريد .
1 - اشكال هندسي:
مثلث، مربع و اشكال هندسي ديگر، نماد ذهني سازمان يافته است و نشان مي دهد كه شما به گونه اي روشن و آشكار مي انديشيد و داراي مهارت هاي برنامه ريزي هستيد. در برنامه ها و طرح هايتان بسيار دقيق عمل مي كنيد و كفايت و كارآيي بالايي داريد.
2- اجرام فضايي:
ماه و خورشيد و ستارگان و يا اجرام آسماني ديگر نماد جاه طلبي و بلند پروازي است. شما فرد خوشبيني هستيد و اين نياز را در خود مي بينيد كه تأييد شويد و يا مورد تشويق ديگران قرار گيريد.
3- اشكال درهم:
نشانه ي هيجان و تنش هستند و نشان مي دهند كه شما در تمركز دچار اشكال مي شويد و هميشه چيزي هست كه مزاحم تمركزتان شود.
4- بازي ها:
بازي هايي نظير نقطه بازي ، دوز يا شطرنج ، حس رقابت را در شما به تصوير مي كشند و شما دوست داريد هميشه در بازي ها پيروز باشيد و اصلاً براي برنده شدن بازي مي كنيد.
5- چهره هاي خندان و زيبا:
كشيدن چنين تصويرهايي مؤيد اين است كه شما به مردم و ديگران عشق مي ورزيد، و همواره جنبه هاي مثبت افراد و شرايط را مي بينيد. فرد خوشبيني هستيد و با ديگران دوستانه برخورد مي كنيد و علاقه مند به فعاليت هاي اجتماعي هستيد. خصوصياتي نظير انسانيت، نيك سرشتي، دلسوزي و همدردي در شما وجود دارد. نسبت به دوستانتان حساس هستيد.
6- چهره هاي درهم و زشت:
نشانه ي حس سوءظن و بدگماني در وجود شماست، سعي مي كنيد رفتاري تلخ و طعنه زننده داشته باشيد، با مردم ميانه ي خوبي نداريد و در واقع پرخاشگر و طغيانگر هستيد، اعتماد به نفس كافي نداريد و در كارهاي گروهي همكاري نمي كنيد. تندخو هستيد و هميشه احساس رنجش و محروميت مي كنيد.
7- فلش ها و نردبان:
نمادي از جاه طلبي در شماست. ميل زيادي به تأييد و اثبات خود داريد ، در تصميمات، يكدنده و سمج عمل مي كنيد و هميشه سعي در تصديق توانايي ها و استعدادهايتان داريد.
8- خانه و كلبه ها:
به دنبال خانه و خانواده اي هستيد و نياز به داشتن خانواده را در خود حس مي كنيد. ميل داريد در خانواده تان سرمايه گذاري كنيد ، در جست و جوي سرپناه روحي و معنوي هستيد، در جست و جوي خود گمشده تان. احساس ناامني داريد.
9 - نت هاي موسيقي:
عاشق آهنگسازي و موسيقي هستيد.
10 - اشكال تكراري و دنباله دار:
نماد صبر و استقامت در شماست، در رفتارهايتان پايبند شيوه و اسلوب هستيد و در تمركز توانمنديد. قادريد كارهايتان را به راحتي سازماندهي كنيد و با هر چيزي كنار بياييد.
11- گل و گلدان گياه و درخت:
شما فردي احساساتي هستيد و دوست داريد هميشه در رؤياهايتان بمانيد، روحيه ي مهرباني داريد و با دوستانتان دوستانه رفتار مي كنيد، فردي اجتماعي هستيد.
12- حيوانات:
شما به حيوانات علاقه داريد و به حمايت از ديگران مشتاقيد ، حساس و ملاحظه كار هستيد و نياز به آرامش فكر داريد، احساس مي كنيد كه مي توانيد از ديگران حمايت كنيد.
13- قلب:
فرد احساساتي هستيد. كسي را دوست داريد و رؤيايي هستيد. آرزو داريد به شخص خاصي تعلق داشته باشيد.
14- آجرها و كتاب هايي كه روي هم قرار گرفته اند:
زير فشار و استرس زيادي قرار داريد و احساس مي كنيد كه با كوچك ترين لرزشي نابود مي شويد و فرو مي ريزيد.
15- غذا و ميوه:
خوردن را دوست داريد و احتمالا در رژيم به سر مي بريد.
16- خطوط متقاطع:
احساس خفگي و اختناق داريد. و نياز به فرار و آزادي را در خود حس مي كنيد. اين سدي است كه ميان خود و ديگران قرار داده ايد و از بروز احساساتتان گريزانيد، سعي مي كنيد عواطفتان را پنهان نماييد تا فرد مناسبي پيدا شود كه شايستگي احساس شما را داشته باشد.
17- چاقو، اسحله و شمشير:
نشاني از خشونت و عصبانيت در شماست و حتي گاهي تمايلات رواني، حس رقابت و نياز به اثبات مردانگي در شما را نشان مي دهد.
18- پله ها:
نمادي از جاه طلبي است و نشان مي دهد كه شما ميل به صعود و پيشرفت داريد.
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
parande نوشته است:no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:دستم رو توی جیب عقب شلوارم می برم، همو که همیشه سمت چپ جا خوش کرده، یه نگاه به ساعت گوشیم می کنم، دیگه چیزی نمونده، فندکم رو بیرون می آرم، پاکت سیگارم رو از جیب چپ شلوارم با کمی شلختگی بریرون میارم، دیگه چیزی نمونده، توی پاکت سیگار 17 تا نخ سیگار فیلتر قرمز پایه کوتاه دارم و یه تیغ استریل شماره یازده، پاکت و می بندم و از در کسجد با سیگار روشن میزنم بیرون، پیرمردی که پشتم بود غرولندی می کنه، سیگار به لب عرض خیابون خیس از بارون رو طی میکنم، می رسم به راهرویی که همیشه تاریکیش ناراحتم کرده، پشت صندلی همیشگیم می شینم و دنبال تاپیکم می گردم، سیگارم رو تو راهرو جا گذاشتم، میام، پست هات رو میبینم، چشم هام از فریب زمان تهی شده، احمقانه است، سر سری یه چیزی می نویسم و می دونم برای حساب کردن این چند دقیقه باید سراغ جیب عقی سمت راست شلوارم برم که توش کیف پول همیشه سیاهمه، کیفی که هدیه تولد از تو گرفتم، دوباره به ساعت نگاه می کنم، باید سریع تر بر گردم کالج، دستم رو سمت کیفم می برم و در کنارش هنوز دسته تیغ جراحی رو حس می کنم، امشب پایان دو شیزه بودن منه و تو این رو نمی دونی.
هنوز شونزده تا سیگار دیگه فرصت دارم .
16 تا !! مگه دستت هنوزم جا داره که روش یادگاری بکنی !
دقت کن ! دوشیزه ها که شلوار نمیپوشن ! فک کنم این صفحه پوسیده بود
ینی غلط تایپیاتم نگیرم ؟
از كجا ميشه فهميد درست چيه و غلط چي نيست؟ اگر ميگي غلط اينه، قبول، ميگي اين نيست، بازم قبول ما آفتاب لب بوميم ، اينم قبول ، نقطه
به عقب برگرد ؛ (تاریخ) جایی که زنده زنده پوست کندن آدما تمدن بود و آدم خوردن جنایت !
در حالیکه دومی رو بهتر میشه توجیه کرد ... نمیدونم به چه عواملی بستسی داره
ینی تو هم داری می میری؟؟
(راستی چرا دختر شدی ؟ )
.
ما تنها شنيديم، اين جوري نشون داده شده به ما.
با خودمون مي گيم، خوب اينم قبول
مردن زماني معني ميده، يا مي داد كه شخص ظاهرا در قيد حيات باشه، بعد نباشه، مي گيم مرده، ما الان فقط دومي رو داريم
نشدم، اما چيز هايي رو تجربه مي كنم، يا ميكنه كه جنس مخالف كاملا ازش دورِ
no_name- عضو
- تعداد پستها : 25
موقعيت : دوزخ
Registration date : 2007-06-13
رد: تقديم به هيچ کس
بابا منظورش جنسیت شما در تالار هست اونی که اینطوریه یعنی دختره و اونی که اینطوریه یعنی پسره
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
اول سلام
یک ساعتی که گذشت ، یادم آمد باید فرار کنم ! خوب البته تجربه ی کافی
نداشتن ، باعث می شود که آدم اول شک زده بشود و بعد حیرت کند و تا بیاید
خودش را جمع و جور کند ، شاید یکی ، دو ساعتی بگذرد ! این همان اتفاقی بود
که برای من افتاد !
فرار کردن هم که البته عادات خاص خودش را می طلبد ، باید خونسرد بود ،
باید جست و چابک بود ، باید محتاط بود ! اما وقتی تازه به خودت می آیی ،
به جای همه ی اینها ترسو می شوی و البته عجول ! خوب نتبجه اش هم که معلوم
است ، یا کسی با آن حال و وضعیت می بیندت ، یا چیزی را جا می گذاری و یا
خراب کاری دیگری ! که نتیجه در هر حال ثابت است ؛ گیر می افتی !
اگر هم گیر بییافتی ، باز به خودت بستگی دارد ، یا آن قدر احمقی که در
کمتر از یک ساعت به همه چیز اعتراف می کنی و یا نه ! قدری بیشتر مقاومت می
کنی ! مثل سربازان ایرانی فیلم های تلویزیونی در دست عراقی ها ! باید شجاع
بود ! باید تاب و تحمل بالایی داشت و باید حرف نزد !
اما من هنوز برای به دام افتادن فرصت داشتم ، پس می شد کاری کرد ! با
ملایمت ! با تفکر و با سنجش وضعیت ! این بود که سعی کردم صحنه ی جنایت را
مرتب کنم !
ابتدا تکه های بزرگ مقتول و بعد خورده ریز ها را ! همه را بردم و در باغچه دفن کردم !
حالا باید آشپزخانه را جارو می کردم ! آخر اگر مامان می آمد و می فهمید
ظرف چینی جهیزه اش را شکسته ام ! احتمالا زیاد زنده نمی ماندم ! اما بعد
از جارو کردن ، اثری از آثار مقتول بیچاره بر جا نماند ! حتی یک تکه ی ریز
چینی !
مامان هم که از سر کار بیاید ، باید خونسرد باشم ! باید حرف نزنم ! مثل سرباز های ایرانی در فبلم های تلویزیونی !
یک ساعتی که گذشت ، یادم آمد باید فرار کنم ! خوب البته تجربه ی کافی
نداشتن ، باعث می شود که آدم اول شک زده بشود و بعد حیرت کند و تا بیاید
خودش را جمع و جور کند ، شاید یکی ، دو ساعتی بگذرد ! این همان اتفاقی بود
که برای من افتاد !
فرار کردن هم که البته عادات خاص خودش را می طلبد ، باید خونسرد بود ،
باید جست و چابک بود ، باید محتاط بود ! اما وقتی تازه به خودت می آیی ،
به جای همه ی اینها ترسو می شوی و البته عجول ! خوب نتبجه اش هم که معلوم
است ، یا کسی با آن حال و وضعیت می بیندت ، یا چیزی را جا می گذاری و یا
خراب کاری دیگری ! که نتیجه در هر حال ثابت است ؛ گیر می افتی !
اگر هم گیر بییافتی ، باز به خودت بستگی دارد ، یا آن قدر احمقی که در
کمتر از یک ساعت به همه چیز اعتراف می کنی و یا نه ! قدری بیشتر مقاومت می
کنی ! مثل سربازان ایرانی فیلم های تلویزیونی در دست عراقی ها ! باید شجاع
بود ! باید تاب و تحمل بالایی داشت و باید حرف نزد !
اما من هنوز برای به دام افتادن فرصت داشتم ، پس می شد کاری کرد ! با
ملایمت ! با تفکر و با سنجش وضعیت ! این بود که سعی کردم صحنه ی جنایت را
مرتب کنم !
ابتدا تکه های بزرگ مقتول و بعد خورده ریز ها را ! همه را بردم و در باغچه دفن کردم !
حالا باید آشپزخانه را جارو می کردم ! آخر اگر مامان می آمد و می فهمید
ظرف چینی جهیزه اش را شکسته ام ! احتمالا زیاد زنده نمی ماندم ! اما بعد
از جارو کردن ، اثری از آثار مقتول بیچاره بر جا نماند ! حتی یک تکه ی ریز
چینی !
مامان هم که از سر کار بیاید ، باید خونسرد باشم ! باید حرف نزنم ! مثل سرباز های ایرانی در فبلم های تلویزیونی !
Darkest Forest- مدیر
- تعداد پستها : 274
Registration date : 2007-04-18
رد: تقديم به هيچ کس
جالب بود
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
j.j نوشته است:آهان پس هرکی ساییدن کشک رو بلد باشه پیانو رو زود یاد می گیرهparande نوشته است:j.j نوشته است:یعنی زندگی چطوری بود ؟ ذهن سفت یا خیلی سفت (یبوست ذهنی )بدون فکر یعنی (بی مخی )اینه زندگی ایده آل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟parande نوشته است:ذهنم سفت شده ! خیلی سفت ! فکرم نمیاد ! اصلا نمیاد !
باید ذهنمو شخم بزنم ! زود تر !!
اگه زندگی همینجوری بود همیشه خیلی خیلی خوب میشد !
نه نه اصلا ؛ زندگی ایده آل ینی مغز آروم ینی بزرگترین آرزوت تموم کردن یه پازل یه عالمه تیکه باشه !! زندگی خوب ینی اون چیزایی رو که داری دوس داشته باشی و چیزایی که دوس داری داشته باشی مث کشک بادمجون !!
ینی من دلم میخواد پیانو یاد بگیرم ولی ندارم ولی بالاخره که یاد میگیرم
ینی این ! ------>
نه ولی اگه ساییدن کشکو دوست داشته باشه زود یاد میگیره !!
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
j.j نوشته است:خب عشق یعنی علاقه قلبی که هیگاه خروج پیدا نکنهparande نوشته است:j.j نوشته است:معجزه ي عشق را امتحان كن ! چند دقيقه بخوانيد و عشق را در دلتون ببينيدعشق را امتحان كن!اين يك ماجراي واقعي است:
سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود.ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس : معجزه ي عشق را امتحان كن !
اگه راس میگی پس چرا بهش میگیم عشق ؟
یاد کتاب فلورانس اسکاول شین (ایشالا که درست گفتم ) افتادم
منم یاد کشک بادمجون افتادم اگه کشکش درست ساییده شده باشه
این جمله خودش خودشو نقض میکنه
"عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود "
چه چیزآنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود ؟
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:parande نوشته است:no_name نوشته است:دستم رو توی جیب عقب شلوارم می برم، همو که همیشه سمت چپ جا خوش کرده، یه نگاه به ساعت گوشیم می کنم، دیگه چیزی نمونده، فندکم رو بیرون می آرم، پاکت سیگارم رو از جیب چپ شلوارم با کمی شلختگی بریرون میارم، دیگه چیزی نمونده، توی پاکت سیگار 17 تا نخ سیگار فیلتر قرمز پایه کوتاه دارم و یه تیغ استریل شماره یازده، پاکت و می بندم و از در کسجد با سیگار روشن میزنم بیرون، پیرمردی که پشتم بود غرولندی می کنه، سیگار به لب عرض خیابون خیس از بارون رو طی میکنم، می رسم به راهرویی که همیشه تاریکیش ناراحتم کرده، پشت صندلی همیشگیم می شینم و دنبال تاپیکم می گردم، سیگارم رو تو راهرو جا گذاشتم، میام، پست هات رو میبینم، چشم هام از فریب زمان تهی شده، احمقانه است، سر سری یه چیزی می نویسم و می دونم برای حساب کردن این چند دقیقه باید سراغ جیب عقی سمت راست شلوارم برم که توش کیف پول همیشه سیاهمه، کیفی که هدیه تولد از تو گرفتم، دوباره به ساعت نگاه می کنم، باید سریع تر بر گردم کالج، دستم رو سمت کیفم می برم و در کنارش هنوز دسته تیغ جراحی رو حس می کنم، امشب پایان دو شیزه بودن منه و تو این رو نمی دونی.
هنوز شونزده تا سیگار دیگه فرصت دارم .
16 تا !! مگه دستت هنوزم جا داره که روش یادگاری بکنی !
دقت کن ! دوشیزه ها که شلوار نمیپوشن ! فک کنم این صفحه پوسیده بود
ینی غلط تایپیاتم نگیرم ؟
از كجا ميشه فهميد درست چيه و غلط چي نيست؟ اگر ميگي غلط اينه، قبول، ميگي اين نيست، بازم قبول ما آفتاب لب بوميم ، اينم قبول ، نقطه
به عقب برگرد ؛ (تاریخ) جایی که زنده زنده پوست کندن آدما تمدن بود و آدم خوردن جنایت !
در حالیکه دومی رو بهتر میشه توجیه کرد ... نمیدونم به چه عواملی بستسی داره
ینی تو هم داری می میری؟؟
(راستی چرا دختر شدی ؟ )
.
ما تنها شنيديم، اين جوري نشون داده شده به ما.
با خودمون مي گيم، خوب اينم قبول
مردن زماني معني ميده، يا مي داد كه شخص ظاهرا در قيد حيات باشه، بعد نباشه، مي گيم مرده، ما الان فقط دومي رو داريم
نشدم، اما چيز هايي رو تجربه مي كنم، يا ميكنه كه جنس مخالف كاملا ازش دورِ
نگفتند ؛ نوشتند !!!
چه این و چه غیر از این ! کی نفع می بره ؟!
یه تیکه ی آخر افکارتو گفتی ... ربطشو به حرف خودم نفهمیدم ... از اول بگو !
یعنی ؟
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
رد: تقديم به هيچ کس
چطوری نقض می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟
میگه عشق محدود در قلمرو کلمات نیست .
میگه عشق محدود در قلمرو کلمات نیست .
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: تقديم به هيچ کس
j.j نوشته است:چطوری نقض می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟
میگه عشق محدود در قلمرو کلمات نیست .
میگه عشق ! عشق ! میگه عشق محدود در قلمرو کلمات نیست ! متوجه نمیشی داره میگه عشق ! عشق ! فهمیدی ؟!
parande- گفتمانی
- تعداد پستها : 162
Registration date : 2007-06-26
صفحه 3 از 7 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7
صفحه 3 از 7
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد