بچه های گل گفتمان
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

داستاني براي گفتمان

+14
soltaneabha
samy_totti
j.j
Lena
ashena
Flora
ali bamaram
hichkas
iq-boy
naz khatun
moosa
JordaN
Sophia
Darkest Forest
18 مشترك

صفحه 6 از 10 الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Darkest Forest 18/9/2007, 17:57

naz khatun نوشته است:
Darkest Forest نوشته است:اول سلام

راستی ترجمه ی اون دو تا جمله ای که گفتی چی می شه ؟ khejalat Embarassed فحش که نیست ؟! khejalat flower

چقد از ادامه ی داستانتو پیش پیش برام یباشکی تعریف میکنی تا منم معنی ابن جمله رو بگم ؟ khejalat Twisted
اول سلام

باج !؟ shaki من و باج دادن ؟! shaki
من حاضرم بمیرم اما به کسی باج ندم shaki


سه قسمت کافیه یا بیشترش کنم ؟ Embarassed khejalat flower
Darkest Forest
Darkest Forest
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 274
Registration date : 2007-04-18

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف samy_totti 18/9/2007, 21:26

Darkest Forest نوشته است:
samy_totti نوشته است:
نوکر پیچتم دارکی
نترس اومدم پرش کنم تا لبریز بشه
دیگه داداشی وظیفس ما ارادت خاطی به شما و ننه سوفیا ی شما داریم
اول سلام
بزرگواری عزیز flower
من با این یکی به طرز جالبی موافقم Wink khejalat flower
آقا نشد دیگه دوباره پای مامان سوفیای ما رو کشیدی وسط ها khejalat flower آی نفس کش khejalat flower
khejalat نه بابا این چه حرفیه سوفی همیشه اون گوشه موشه ها ایستاده داره دست میزنه شما باید بیای وسطkhejalat
samy_totti
samy_totti
قدیمی

ذكر تعداد پستها : 400
Age : 38
موقعيت : أنا مصدوم
Registration date : 2007-09-06

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف moosa 18/9/2007, 22:27

Darkest Forest نوشته است:
اول سلام

من به شب های مشتری حساب کردم khejalat flower

کلمه ی «حساب» رو که تو جملت به کار بردی، باعث شد که ذهن کور من بره سوی خریدار و اینا!Very Happy بارو کن کلی داشتم فکر می کردم که به «شب های خریدار حساب کردن!Suspect » دیگه چه صیغه ای هست!Twisted khejalat

Darkest Forest نوشته است:اول سلام

تا امشب فقط و فقط به خاطر موسی ، قسمت جدید داستان رو می گذارم flower


بقیه هم اگر فکر می کنند که دارم پارتی بازی می کنم یا حس میکنند حق اشون به نوعی زیر پا گذاشته شده ، هم درست فکر می کنند و هم عالی حس می کنند khejalat flower
cheers
من الان از شدت ذوق زدگی تب کردم!khejalat می گم، در صورت چاپ داستان هم، کتاب رو به من تقدیم کن، باشه؟!Embarassed khejalat Evil or Very Mad
جدا از شوخی، سپاس از لطفت!heartflower

آها، یه چیز دیگه؛« تصاویر را در حالی که به هم می پیچیدند و مهو می شدند». آخه می دونی، گویا اشتباه تایپی گرفتن کلی کلاس داره، بعدشم نشونه ی دقیق خوندن و اهمیت دادن به داستان نیز هست!Embarassed Evil or Very Mad
moosa
moosa
عضو

ذكر تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Sophia 19/9/2007, 02:26

مرسی پسملی flower از ادامه داستان و از تلاشت برای جمع کردن بچه ها دور هم هم khejalat
Sophia
Sophia
قدیمی

انثى تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Sophia 19/9/2007, 03:06

میگم موسی اگه اون طعنه اشتباه تایپی ات به من بود، باور کنین من قصدم فقط ثابت کردن "دقیق خوندن و اهمیت دادن به داستان" بوده. اصلاً راست راستشو بخوای از کمبود حرف برای گفتن در مقابل شاهکار پسرم بوده Evil or Very Mad Wink
Sophia
Sophia
قدیمی

انثى تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف moosa 19/9/2007, 04:37

Sophia نوشته است:میگم موسی اگه اون طعنه اشتباه تایپی ات به من بود، باور کنین من قصدم فقط ثابت کردن "دقیق خوندن و اهمیت دادن به داستان" بوده. اصلاً راست راستشو بخوای از کمبود حرف برای گفتن در مقابل شاهکار پسرم بوده Evil or Very Mad Wink

راستشو بگم من هم وقت نوشتن اون پست، دقیقا همین هدف تو رو داشتم و- بی تعارف می گم که- قصدم طعنه زدن به کسی نبود!khejalat
البته اگه بخوام راست تر بگم، بعد از اینکه پست رو فرستادم، یه لحظه احساس کردم که ممکنه چنین برداشتی از پست داشته باشی!Twisted ولی خوب، حال ویرایش کردن رو نداشتم!Evil or Very Mad khejalat

gellas flower
moosa
moosa
عضو

ذكر تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف j.j 19/9/2007, 08:06

naz khatun نوشته است:
j.j نوشته است:من هنوز منتظرم ببينم كه وارد اين داستان ناتمام ميشم

فکر کنم این بچه م هم عاقبت ناکام بمیره
Rolling Eyes
احتمالا Suspect
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف ali bamaram 21/9/2007, 09:11

مرسی ایکار داشیflower
ali bamaram
ali bamaram
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف j.j 22/9/2007, 11:26

منتظر ظهور خودمان هستيم
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف naz khatun 25/9/2007, 14:54

Darkest Forest نوشته است:
ali bamaram نوشته است:ایکاری خودت کم کم داری حکم تیر خودتو صادر میکنی

اول سلام

وای خدای من حکم تیر Embarassed ببینم اینم مثل حکم مدیریته یا مثل حکم ماموریت ؟! khejalat flower

نه حکم اخراجه Very Happy
naz khatun
naz khatun
عضو ویژه

انثى تعداد پستها : 898
Age : 40
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف naz khatun 25/9/2007, 14:56

Darkest Forest نوشته است:

اول سلام
سوت کو ؟!Embarassed khejalat flower

شرمنده فرمودید flower
دست من نیست، دست جردن بود Twisted

قابل شما رو نداش
ت hoo
naz khatun
naz khatun
عضو ویژه

انثى تعداد پستها : 898
Age : 40
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف naz khatun 25/9/2007, 14:58

Darkest Forest نوشته است:

اول سلام

باج !؟ shaki من و باج دادن ؟! shaki
من حاضرم بمیرم اما به کسی باج ندم shaki


سه قسمت کافیه یا بیشترش کنم ؟ Embarassed khejalat flower

khejalat اوخی، چه بچه ی خوبیه این، ناسی ناسی baghal

نه جون داداس، یه رو بکن سی، شاید راضی شدیم
Suspect
naz khatun
naz khatun
عضو ویژه

انثى تعداد پستها : 898
Age : 40
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف naz khatun 25/9/2007, 14:59

j.j نوشته است:

احتمالا Suspect
تو قبل اینکه بیای تو متن داستان، تو همون پشت مشتا رفتی به رحمت ایزدی
اوخی بیچاره، جوون بودا
naz khatun
naz khatun
عضو ویژه

انثى تعداد پستها : 898
Age : 40
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Desideria 27/9/2007, 05:51

shaki بقیه ش کووووووووووووووووووو
Desideria
Desideria
مدیر
مدیر

انثى تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف j.j 1/10/2007, 09:49

naz khatun نوشته است:
j.j نوشته است:

احتمالا Suspect
تو قبل اینکه بیای تو متن داستان، تو همون پشت مشتا رفتی به رحمت ایزدی
اوخی بیچاره، جوون بودا
فرض محال كه محال نيست خب يهو دوباز بازگشت مي كنم مثل بازگشت بتمن يا بازگشت گودزيلا
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف naz khatun 4/10/2007, 06:37

گفتم تاپیکو بیارم بالا شاید ایکاری دلش به حالمون سوخت ادامه شو نوشت
naz khatun
naz khatun
عضو ویژه

انثى تعداد پستها : 898
Age : 40
موقعيت : تبريز
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Darkest Forest 4/10/2007, 07:19

اول سلام

دل سوختن که نه ! خجالت کشیدم اما flower
حتما تا شب قسمت بعدی رو می زارم flower
Darkest Forest
Darkest Forest
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 274
Registration date : 2007-04-18

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Darkest Forest 4/10/2007, 17:49

اول سلام

گوینده ی اخبار شباهنگی تلویزیون بی انکه حتی پلک بزند بدون توقف کلمات را پشت سر هم قطار می کرد . چهره اش و لحن و تن صدایش آن چنان بود که بر بی اهمیتی تمام خبرهایش مهر تایید می زد . لنا اینا روبروی تلویزیون دراز کشیده بود و خمیازه کشان به روز بعد و کارهای عقب افتاده اش می اندیشید ! البته این ظاهر قضیه بود ! در حقیقت تا ذهنش را بر کارهایش متمرکز می کرد تصویر مانیتوری با کلمات " مهلت تمام شد" به ذهنش هجوم می آورد . چیزهایی در پیرامونش عوض می شدند ، اتفاقات عجیبی می افتادند که علتشان را نمی دانست ! موضوع عجیبی بود !
- زلزله ای هشت ریشتری صبح امروز بخشهایی از حومه ی توکیو پایتخت ژاپن را لرزاند . از تلفات احتمالی این زمین لرزه اطلاع دقیقی در دست ...
لنا به صفحه ی تلویزیون نگریست و با لبخندی سعی کرد خود را از صفحه ی مانیتور درون ذهنش دور کند ! اما باز هم موفق نشد و کلمات " مهلت تمام شد " مانند تیتراژ پایانی فیلم ها از برابر چشمانش می گذشت .مهلت چه تمام شده بود ؟!
-....اقدام تروریستی این فرد که عضویتش از طرف هیچ گروه تروریستی تایید نشده است با شجاعت و درایت نیروهای پلیس خنثی گردید !
لنا نگاهش را به صفحه ی تلویزیون انداخت و نفسش در گلویش حبس شد ! تصویر مرتضی روبرویش خودنمایی می کرد که چند پلیس او را با دستان بسته سوار ماشین می کردند !
گوینده ی اخبار به خواندن خبرها ادامه داده بود و صدای بی روحش و لحن بی معنی اش فضای اتاق را پر می کرد ، اما گوشهای لنا چیزی نمی شنید . گویی کر شده بود . مرتضی ؟! پلیس ؟! تروریست ؟! اما ناگهان به خاطر آورد که مرتضی در بیمارستان است .
آیا اشتباه دیده بود ؟!



صدای باز شدن چفت در باعث از خواب بیدار شدن موسی شد ! با حالتی خواب زده نگاهی به اطرافش انداخت . تاریکی سراسر اتاق خوابش را گرفته بود و چشمانش هیچ چیز را نمی دید . مغزش به کندی کار می کرد . هنوز کاملا بیدار نشده بود و نمی توانست درست فکر کند .صدای راه رفتن کسی را در طبقه ی پایین خانه اش شنید . اکنون کاملا بیدار شده بود و هوشیار ! چشمانش کم کم به تاریکی اتاق خو می گرفتند و او می توانست اثاثیه ی اتاق را تشخیص دهد . به آرامی از جایش بلند شد . می ترسید و برای ترسش دلیل خوبی داشت . خیلی آهسته خود را به کشوی میزش رساند و اسلحه ی کمری اش را از کشو ی میز در آورد و در تاریکی کورمال کورمال فشنگ های درون کشو را نیز برداشت و در اسلحه گذاشت . هنوز صدای راه رفتن کسی که در طبقه ی پایین آهسته و خفه راه می رفت به گوشش می رسید . تلفنش را از روی میز برداشت تا شماره ی پلیس را بگیرد ، اما همان طور که انتظار داشت خطع تلفن قطع شده بود .
به دنبال گوشی مبایل اش گشت ، اما تلاشش بی هوده بود و به غیر از تولید سر و صدا چیزی برایش به ارمغان نمی آورد .
عرق سردی روی پیشانی اش نشسته بود ! باید منتظر می ماند تا از در وارد اتاق شوند و او را به گلوله ببندند ؟ تهوری در کار نبود ، اما ترسش باعث شد که درب اتاق خواب را باز کند و به سمت طبقه ی پایین خانه اش برود ! با اسلحه ای در دستی لرزان از پله ها پایین رفت ، در فضای بزرگ اتاق نشیمن هیچ نشانی از تحرک نمی دید به همین علت هم به سمت انتهای اتاق نشیمن رفت . صدایی درست پشت سرش شنید که باعث شد با سرعت بچرخد و فریاد بزند :
- کی اونجاست ؟! تکون نخور !
کسی آنجا نبود ! در حقیقت کسی روبرویش نبود ، این را وقتی فهمید که چیزی محکم به پشت سرش کوبیده شد و او را محکم به زمین انداخت !
Darkest Forest
Darkest Forest
مدیر
مدیر

ذكر تعداد پستها : 274
Registration date : 2007-04-18

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Sophia 5/10/2007, 02:10

gol
Sophia
Sophia
قدیمی

انثى تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف moosa 5/10/2007, 16:02

خیلی جالب بود! khejalat سپاس بی پایان! gellas flower

صحنه پردازی این قسمت هم واقعا عالی بود، مخصوصا بند دومش، تاریکی اتاق، وحشت موسی(خودم؟! ) رو کاملا می شد حس کرد. حتی سیر بند نخست هم اونقدر کند بود که خواننده ناخودآگاه در بی حوصلگی و خسته بودن لنا شریک می شد... خلاصه من بی سواد نمی تونم اونجوری که باید و شاید درباره ی این نوشته های حرفه ای بگم. فقط می تونم بگم که خیلی ممنون که واسه ما اینقدر وقت می ذاری! gol
moosa
moosa
عضو

ذكر تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Sophia 7/10/2007, 03:07

این --> gol شکلک من بود Mad
Sophia
Sophia
قدیمی

انثى تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف moosa 7/10/2007, 06:06

می خوای بگی سرقت ادبی کردم؟! shaki khejalat
moosa
moosa
عضو

ذكر تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف Desideria 7/10/2007, 06:32

مرسی
Desideria
Desideria
مدیر
مدیر

انثى تعداد پستها : 800
Age : 41
Registration date : 2007-04-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف j.j 7/10/2007, 12:05

Darkest Forest نوشته است:اول سلام

گوینده ی اخبار شباهنگی تلویزیون بی انکه حتی پلک بزند بدون توقف کلمات را پشت سر هم قطار می کرد . چهره اش و لحن و تن صدایش آن چنان بود که بر بی اهمیتی تمام خبرهایش مهر تایید می زد . لنا اینا روبروی تلویزیون دراز کشیده بود و خمیازه کشان به روز بعد و کارهای عقب افتاده اش می اندیشید ! البته این ظاهر قضیه بود ! در حقیقت تا ذهنش را بر کارهایش متمرکز می کرد تصویر مانیتوری با کلمات " مهلت تمام شد" به ذهنش هجوم می آورد . چیزهایی در پیرامونش عوض می شدند ، اتفاقات عجیبی می افتادند که علتشان را نمی دانست ! موضوع عجیبی بود !
- زلزله ای هشت ریشتری صبح امروز بخشهایی از حومه ی توکیو پایتخت ژاپن را لرزاند . از تلفات احتمالی این زمین لرزه اطلاع دقیقی در دست ...
لنا به صفحه ی تلویزیون نگریست و با لبخندی سعی کرد خود را از صفحه ی مانیتور درون ذهنش دور کند ! اما باز هم موفق نشد و کلمات " مهلت تمام شد " مانند تیتراژ پایانی فیلم ها از برابر چشمانش می گذشت .مهلت چه تمام شده بود ؟!
-....اقدام تروریستی این فرد که عضویتش از طرف هیچ گروه تروریستی تایید نشده است با شجاعت و درایت نیروهای پلیس خنثی گردید !
لنا نگاهش را به صفحه ی تلویزیون انداخت و نفسش در گلویش حبس شد ! تصویر مرتضی روبرویش خودنمایی می کرد که چند پلیس او را با دستان بسته سوار ماشین می کردند !
گوینده ی اخبار به خواندن خبرها ادامه داده بود و صدای بی روحش و لحن بی معنی اش فضای اتاق را پر می کرد ، اما گوشهای لنا چیزی نمی شنید . گویی کر شده بود . مرتضی ؟! پلیس ؟! تروریست ؟! اما ناگهان به خاطر آورد که مرتضی در بیمارستان است .
آیا اشتباه دیده بود ؟!



صدای باز شدن چفت در باعث از خواب بیدار شدن موسی شد ! با حالتی خواب زده نگاهی به اطرافش انداخت . تاریکی سراسر اتاق خوابش را گرفته بود و چشمانش هیچ چیز را نمی دید . مغزش به کندی کار می کرد . هنوز کاملا بیدار نشده بود و نمی توانست درست فکر کند .صدای راه رفتن کسی را در طبقه ی پایین خانه اش شنید . اکنون کاملا بیدار شده بود و هوشیار ! چشمانش کم کم به تاریکی اتاق خو می گرفتند و او می توانست اثاثیه ی اتاق را تشخیص دهد . به آرامی از جایش بلند شد . می ترسید و برای ترسش دلیل خوبی داشت . خیلی آهسته خود را به کشوی میزش رساند و اسلحه ی کمری اش را از کشو ی میز در آورد و در تاریکی کورمال کورمال فشنگ های درون کشو را نیز برداشت و در اسلحه گذاشت . هنوز صدای راه رفتن کسی که در طبقه ی پایین آهسته و خفه راه می رفت به گوشش می رسید . تلفنش را از روی میز برداشت تا شماره ی پلیس را بگیرد ، اما همان طور که انتظار داشت خطع تلفن قطع شده بود .
به دنبال گوشی مبایل اش گشت ، اما تلاشش بی هوده بود و به غیر از تولید سر و صدا چیزی برایش به ارمغان نمی آورد .
عرق سردی روی پیشانی اش نشسته بود ! باید منتظر می ماند تا از در وارد اتاق شوند و او را به گلوله ببندند ؟ تهوری در کار نبود ، اما ترسش باعث شد که درب اتاق خواب را باز کند و به سمت طبقه ی پایین خانه اش برود ! با اسلحه ای در دستی لرزان از پله ها پایین رفت ، در فضای بزرگ اتاق نشیمن هیچ نشانی از تحرک نمی دید به همین علت هم به سمت انتهای اتاق نشیمن رفت . صدایی درست پشت سرش شنید که باعث شد با سرعت بچرخد و فریاد بزند :
- کی اونجاست ؟! تکون نخور !
کسی آنجا نبود ! در حقیقت کسی روبرویش نبود ، این را وقتی فهمید که چیزی محکم به پشت سرش کوبیده شد و او را محکم به زمین انداخت !
گفتي زلزله ياد داش زلزله خودمون اوفتادم flower
j.j
j.j
عضو برتر

ذكر تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستاني براي گفتمان - صفحة 6 Empty رد: داستاني براي گفتمان

پست من طرف moosa 7/10/2007, 15:08

میگم ایکار نمی شد یه جوری می نوشتی که ضربه ی آروم تری به سرم می خورد؟ shaki khejalat اصلا چه نیازی به خشونت بود؟! shaki khejalat می نوشتی که طرف با اتری چیزی بی هوشم کنه! Crying or Very sad khejalat از دیشب تا حالا، پنج تا ستاره دارند دور سرم می چرخن! Mad پروژه ی مریخ نورد ناسا هم همینجوری مونده رو دستم!Evil or Very Mad khejalat اگه اخراجم کردن، یقیه ی تو رو میگیرما! گفته باشم! khejalat
moosa
moosa
عضو

ذكر تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 6 از 10 الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد