داستاني براي گفتمان
+14
soltaneabha
samy_totti
j.j
Lena
ashena
Flora
ali bamaram
hichkas
iq-boy
naz khatun
moosa
JordaN
Sophia
Darkest Forest
18 مشترك
صفحه 8 از 10
صفحه 8 از 10 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10
رد: داستاني براي گفتمان
الآن همه درست صوبت کنین با بچه من
Sophia- قدیمی
- تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
(خودشیرینی بود )
Sophia- قدیمی
- تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
داستان رو هر کی هر طور دوست داره تموم کنه چون ایکاری دیگه زنده نیست !!
خفش کردم
خفش کردم
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
یکی زنگ بزنه شهرداری بیاد این علفهای زیر پای ماها رو کوتاه کنه
Sophia- قدیمی
- تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
Sophia نوشته است:یکی زنگ بزنه شهرداری بیاد این علفهای زیر پای ماها رو کوتاه کنه
moosa- عضو
- تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20
رد: داستاني براي گفتمان
مرده زنده باد
زنده مرده باد
زنده مرده باد
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
منم از رو رفتم
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ...
moosa- عضو
- تعداد پستها : 34
Registration date : 2007-07-20
رد: داستاني براي گفتمان
ایکاری سربه نیست شده
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
روحش شاد و یادش گرامی
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
میگم اگر ایکار عزیز اجازه بده، من چون بیکارم یک داستان 2-3 قسمتی بنویسم. فقط پیشنهاده اگر سرش شلوغه... و الا ما را چه به داستان نویسی و این حرفا
iq-boy- مدیر
- تعداد پستها : 37
Registration date : 2007-04-12
رد: داستاني براي گفتمان
ایشالله با ظهور آقا کلاغی میاد و اجازه میده
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
این داش آی کیو هم رفت دوسال دیگه بیادiq-boy نوشته است:میگم اگر ایکار عزیز اجازه بده، من چون بیکارم یک داستان 2-3 قسمتی بنویسم. فقط پیشنهاده اگر سرش شلوغه... و الا ما را چه به داستان نویسی و این حرفا
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
میگم آی کیو اگه منتظر فرش قرمزی همش زیر پای ایکار پاره پوره شد. دیگه نداریم
Sophia- قدیمی
- تعداد پستها : 489
Age : 37
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
iq-boy نوشته است:میگم اگر ایکار عزیز اجازه بده، من چون بیکارم یک داستان 2-3 قسمتی بنویسم. فقط پیشنهاده اگر سرش شلوغه... و الا ما را چه به داستان نویسی و این حرفا
مطمئنی بیکاری ؟
رد: داستاني براي گفتمان
فضول و بردن جهندم پله نداشت خورد به زمین گرم (ضرب المثل نیوزلندی)
میگم کسی از سرنوشت شوم این کلاغ پر سوخته خبر نداره؟
میگم کسی از سرنوشت شوم این کلاغ پر سوخته خبر نداره؟
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
اول سلام
ایکار با دست های بالا گرفته به نشانه ی تسلیم ، در حالی که از ترس ، خجالت ، یا هر چیز دیگری مثل لبو سرخ شده بود . از مخفیگاهش بیرون آمد و با صدای گرفته ای گفت :
- من تسلیمم ، من پشیمونم !
لوله ی چندین اسلحه ی اتوماتیک ، نیمه اتوماتیک ، سر پر و سرد به طرف صورت ایکار چرخید !
ایکار فریاد زد :
- نه صبر کنید ! توضیح می ....
اما دیگر دیر شده بود !
اسلحه ای شلیک نشده بود ! اما هیچ کس نفهمید ایکار بالاخره از ناراحتی مرد و یا از خجالت ! البته پزشک قانونی علت مرگ را فوران خون به درون زیر لایه های مغز تشخیص داد . هر چند هنوز هم هستند کسانی که با شنیدن علت مرگ ، با تعجب مثال زدنی ای می گویند : " مغز!!!!"
ایکار با دست های بالا گرفته به نشانه ی تسلیم ، در حالی که از ترس ، خجالت ، یا هر چیز دیگری مثل لبو سرخ شده بود . از مخفیگاهش بیرون آمد و با صدای گرفته ای گفت :
- من تسلیمم ، من پشیمونم !
لوله ی چندین اسلحه ی اتوماتیک ، نیمه اتوماتیک ، سر پر و سرد به طرف صورت ایکار چرخید !
ایکار فریاد زد :
- نه صبر کنید ! توضیح می ....
اما دیگر دیر شده بود !
اسلحه ای شلیک نشده بود ! اما هیچ کس نفهمید ایکار بالاخره از ناراحتی مرد و یا از خجالت ! البته پزشک قانونی علت مرگ را فوران خون به درون زیر لایه های مغز تشخیص داد . هر چند هنوز هم هستند کسانی که با شنیدن علت مرگ ، با تعجب مثال زدنی ای می گویند : " مغز!!!!"
اين مطلب آخرين بار توسط در 30/12/2007, 03:22 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Darkest Forest- مدیر
- تعداد پستها : 274
Registration date : 2007-04-18
رد: داستاني براي گفتمان
اول سلام
بچه ها من واقعا شرمنده ام
البته آماده ام که جبران کنم
بعد از کلی عذر خواهی ، عرض کنم که سرم بی نهایت شلوغ شده بود . هر از گاهی یه کوچولو سر می زدم ببینم گفتمان دست کیه اما وقت سر خاروندن هم به اون شکل نداشتم
بابا بزرگ آی کیو بوی عزیزم ، این چه حرفیه من مشتاقانه داستانتون رو می خونم . اتفاقا دلم برای قلم اتون تنگ شده ، داستان گفتمانتون به نظرم یکی از قشنگ ترین علمی تخیلی فلسفی هایی بود که تا حالا خونده بودم ، فققط حیف کم بود
به شخصه منتظر داستانتون می مونم
در مورد داستان خودم هم بگم ، بعد از اینکه آی کیو بوی عزیز ، داستانشون رو تموم کردن ، سعی می کنم سریع داستان رو ادامه بدم و تمومش کنم
از همه به خصوص موسی عزیز ، مامان سوفیای گل ، جوادی بی معرفت متاهل ، علی با مرام متخاصم و جردن عزیز هم سپاسگذارم و شرمنده ی حضورشونم
بچه ها من واقعا شرمنده ام
البته آماده ام که جبران کنم
بعد از کلی عذر خواهی ، عرض کنم که سرم بی نهایت شلوغ شده بود . هر از گاهی یه کوچولو سر می زدم ببینم گفتمان دست کیه اما وقت سر خاروندن هم به اون شکل نداشتم
بابا بزرگ آی کیو بوی عزیزم ، این چه حرفیه من مشتاقانه داستانتون رو می خونم . اتفاقا دلم برای قلم اتون تنگ شده ، داستان گفتمانتون به نظرم یکی از قشنگ ترین علمی تخیلی فلسفی هایی بود که تا حالا خونده بودم ، فققط حیف کم بود
به شخصه منتظر داستانتون می مونم
در مورد داستان خودم هم بگم ، بعد از اینکه آی کیو بوی عزیز ، داستانشون رو تموم کردن ، سعی می کنم سریع داستان رو ادامه بدم و تمومش کنم
از همه به خصوص موسی عزیز ، مامان سوفیای گل ، جوادی بی معرفت متاهل ، علی با مرام متخاصم و جردن عزیز هم سپاسگذارم و شرمنده ی حضورشونم
Darkest Forest- مدیر
- تعداد پستها : 274
Registration date : 2007-04-18
رد: داستاني براي گفتمان
Darkest Forest نوشته است:اول سلام
بچه ها من واقعا شرمنده ام
البته آماده ام که جبران کنم
بعد از کلی عذر خواهی ، عرض کنم که سرم بی نهایت شلوغ شده بود . هر از گاهی یه کوچولو سر می زدم ببینم گفتمان دست کیه اما وقت سر خاروندن هم به اون شکل نداشتم
بابا بزرگ آی کیو بوی عزیزم ، این چه حرفیه من مشتاقانه داستانتون رو می خونم . اتفاقا دلم برای قلم اتون تنگ شده ، داستان گفتمانتون به نظرم یکی از قشنگ ترین علمی تخیلی فلسفی هایی بود که تا حالا خونده بودم ، فققط حیف کم بود
به شخصه منتظر داستانتون می مونم
در مورد داستان خودم هم بگم ، بعد از اینکه آی کیو بوی عزیز ، داستانشون رو تموم کردن ، سعی می کنم سریع داستان رو ادامه بدم و تمومش کنم
از همه به خصوص موسی عزیز ، مامان سوفیای گل ، جوادی بی معرفت متاهل ، علی با مرام متخاصم و جردن عزیز هم سپاسگذارم و شرمنده ی حضورشونم
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
نيومد نيومد وقتي هم اومد با كلي متلك اومد
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
ای جانمDarkest Forest نوشته است:اول سلام
بچه ها من واقعا شرمنده ام
البته آماده ام که جبران کنم
بعد از کلی عذر خواهی ، عرض کنم که سرم بی نهایت شلوغ شده بود . هر از گاهی یه کوچولو سر می زدم ببینم گفتمان دست کیه اما وقت سر خاروندن هم به اون شکل نداشتم
بابا بزرگ آی کیو بوی عزیزم ، این چه حرفیه من مشتاقانه داستانتون رو می خونم . اتفاقا دلم برای قلم اتون تنگ شده ، داستان گفتمانتون به نظرم یکی از قشنگ ترین علمی تخیلی فلسفی هایی بود که تا حالا خونده بودم ، فققط حیف کم بود
به شخصه منتظر داستانتون می مونم
در مورد داستان خودم هم بگم ، بعد از اینکه آی کیو بوی عزیز ، داستانشون رو تموم کردن ، سعی می کنم سریع داستان رو ادامه بدم و تمومش کنم
از همه به خصوص موسی عزیز ، مامان سوفیای گل ، جوادی بی معرفت متاهل ، علی با مرام متخاصم و جردن عزیز هم سپاسگذارم و شرمنده ی حضورشونم
ایکاری باور کن فقط دلمون برات تنگ میشه هر چند نفهمیدم متخاصم یعنی چه اما بدون به شخصه دوست دارم اینجا ببینمت حتی در حد همین یکی دو پست
اما یه چیزی :
وقتی قول دادی فردا شب میایی و ادامه داستان رو می نویسی دو ماه بعد اومدی الان که قراره صبر کنی بعد از داستان جناب آیکیو دیگه معلوم نیست تا آخر عمرمون میتونیم زیارتت کنیم یا نه
موفق باشی جیگی
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
رد: داستاني براي گفتمان
ميگم ايكاري رفت تا توفاروم و گفتمان بعدي زيارتش كنيم
j.j- عضو برتر
- تعداد پستها : 5585
Age : 48
موقعيت : تهران وست
Registration date : 2007-04-16
رد: داستاني براي گفتمان
j.j نوشته است:Darkest Forest نوشته است:اول سلام
بچه ها من واقعا شرمنده ام
البته آماده ام که جبران کنم
بعد از کلی عذر خواهی ، عرض کنم که سرم بی نهایت شلوغ شده بود . هر از گاهی یه کوچولو سر می زدم ببینم گفتمان دست کیه اما وقت سر خاروندن هم به اون شکل نداشتم
بابا بزرگ آی کیو بوی عزیزم ، این چه حرفیه من مشتاقانه داستانتون رو می خونم . اتفاقا دلم برای قلم اتون تنگ شده ، داستان گفتمانتون به نظرم یکی از قشنگ ترین علمی تخیلی فلسفی هایی بود که تا حالا خونده بودم ، فققط حیف کم بود
به شخصه منتظر داستانتون می مونم
در مورد داستان خودم هم بگم ، بعد از اینکه آی کیو بوی عزیز ، داستانشون رو تموم کردن ، سعی می کنم سریع داستان رو ادامه بدم و تمومش کنم
از همه به خصوص موسی عزیز ، مامان سوفیای گل ، جوادی بی معرفت متاهل ، علی با مرام متخاصم و جردن عزیز هم سپاسگذارم و شرمنده ی حضورشونم
بلاخره یکی خر شد اومد تو رو گرفت مبارکه
رد: داستاني براي گفتمان
یاد اون ضرب المثل مکزیکی افتادم که میگه :
یکی اینه بیگیره هی هی
مثل .... بیگیره هی هی
یکی اینه بیگیره هی هی
مثل .... بیگیره هی هی
ali bamaram- عضو برتر
- تعداد پستها : 1779
Age : 39
موقعيت : کویر دل ....
Registration date : 2007-04-15
صفحه 8 از 10 • 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10
صفحه 8 از 10
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد